سه‌شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۰۶

اول جنگ، وضع بسيار ناجور بود. «خرمشهر» سقوط كرده بود. «آبادان» 270 درجه در محاصره دشمن بود. تقريباً همه راههاي زميني «آبادان» بسته شده بود. عراقيها تا پشت دروازه اهواز رسيده بودند. توپخانههاي عراقي تمام شهر اهواز را ميكوبيدند، همه نگران اين بودند كه نكند اهواز هم سقوط كند. آن زمان «بنيصدر» كه اعتماد و اعتقادي به نيروهاي مردمي بسيجي و سپاهي نداشت، به ما سلاح و مهمات و مايحتاج جنگي نميداد. در چنين فضايي، حضرت امام فرمان دادند: حصر آبادان بايد شكسته شود.
«مهدي باكري» و «حسن شفيعزاده» با يك قبضه خمپاره 120 مامور شدند كه بروند به آبادان، اين دو بزرگوار آمدند به محل استقرار ما كه در جائي به نام «گلف» بود. آمريكائيها قبلاً در اين محل گلف بازي ميكردند. ما اسمش را گذاشته بوديم «پايگاه منتظران شهادت» كه هنوز هم هست و «قرارگاه كربلا» در آن مستقر ميباشد.
«باكري» و «شفيعزاده» برگ ماموريت گرفتند و به ماهشهر رفتند كه با لنج از راه دريا به «آبادان» بروند. دو سه روز آنجا منتظر شدند تا لنجي گير بياورند و از راه دريا بروند به بهمنشير. آنها با زحمات و تلاشهاي طاقتفرسا اين خمپاره 120 را رساندند به «جبهه آبادان». بچهها از شوق به وجد آمده بودند و به شوخي ميگفتند: «توپخانه رسيد! »
«آقا مهدي» فرمانده اين قبضه بود و برادر «شفيعزاده» ديدهبان. سهميه اينها روزي سه گلوله خمپاره بود. آنها با كمبود امكانات و تجهيزات، مردانه ايستادند تا در عمليات ثامنالائمه، 5 مهر 1360 آبادان آزاد شد.
*
آبان ماه سال 59 خرمشهر سقوط كرده بود، آبادان در محاصره بود جادهي آبادان به اهواز و ماهشهر به آبادان بسته بود.
عراقيها حتي از بهمنشير نيز عبور كرده بودند. يعني ما از راه خشكي نميتوانستيم عبور كنيم. تنها راهمان يا پرواز با هليكوپتر بود يا گذر از آب بهمنشير و آن هم با لنج.
آقا مهدي باكري با حسن شفيعزاده (كه بعدها فرمانده توپخانهي نيروي زميني سپاه شد) آمدند بندر ماهشهر تا خودشان و خمپارهانداز را به آبادان برسانند، لنجي كه آمد پر از كيسههاي آرد بود ناخداي لنج گفت: «اگر ميخواهيد ببرمتان آبادان بايد تمام اين كيسهها را خالي كنيد و گرنه آبادان بي آبادان. »
خودشان ميگفتند دو روز طول كشيد تا آن كيسهها را از لنج خالي كنند. وقتي هم آمدند، رفتند جبههي فياضيه و شفيعزاده شد ديدهبان و مهدي مسئول قبضه، سهميهي هر روزشان فقط سه گلوله بود و بيشتر نداشتند.
اين درست زماني بود كه بنيصدر به عنوان فرمانده كل قوا، حاضر نبود هيچ سلاح و مهماتي به ما بدهد و پشتيبانيمان بكند.
اصلاً حضور مردم را قبول نداشت.
ميگفت: «اين مردم بيخود بلند ميشوند ميآيند. »
با آن لحن خودش ميگفت: «آقاي خميني هم اشتباه ميكند كه مردم بيسلاح را فرستاده. ما نميتوانيم اين طوري جنگ را پيش ببريم. »

سردار سرلشكر پاسدار سيد رحيم صفوي (فرمانده سابق كل سپاه)
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده