دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۵:۴۰

هنگام جابجايي لشكر، شير دل در گردان بهداري مشغول فعاليت مي شود. جابجايي ها بسيار سريع اتفاق مي افتد و بچه ها به طور كامل به هم معرفي نمي شوند. اين مسئله باعث ناهماهنگي هايي در بين بچه ها مي شود.

روزي شير دل با مركز ترابري تماس مي گيرد و تقاضاي آمبولانس مي كند. سربازي در آن سوي خط با لحني خشك و جدي پاسخ مي دهد: فعلاً مقدور نيست. اصرار شيردل فايده اي ندارد، با عصبانيت از سرباز مي خواهد تا خود را معرفي كند. سرباز با خونسردي تمام مي گويد كه اول تماس گيرنده خود را معرفي مي كند. شيردل با ناراحتي صدايش را درشت مي كند و مي گويد: من شيردل هستم. سرباز هم با جديت مي گويد: من هم شيركُش هستم...

شيردل با ناراحتي تماس را قطع مي كند و خود را به بچه هاي ترابري مي رساند. وقتي وارد مقر مي شود، مي گويد كه من شيردل هستم، چه كسي چند لحظه پيش، پشت خط بود؟ سربازي نازك اندام از آن ميان بلند مي شود و خود را معرفي مي كند.
شيردل با عصبانيت مي گويد: اسمت را بگو تا بدهم حالت را جا بياورند.

سرباز مي گويد: شيركُش هستم، اعزامي از سوادكوه.
بچه ها مقر وقتي متوجه سوءتفاهم شيردل مي شوند، صداي خنده و صلواتشان در فضا مي پيچد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده