عاشَ سعيداً و ماتَ سعيداً...
سهشنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۲۲
«بررسي نقش شهيد شاه آبادي در نهضت و نظام اسلامي» در گفت وشنود شاهد ياران با آيت الله حيدر علي جلالي خميني از دوستان شهيد
شهيد شاه آبادي از نيروهاي بي¬جايگزين و زبده¬اي بود كه وجودش در همه زمان¬ها براي نظام اسلامي و ملت بزرگ ايران زمين مفيد و مثبت مي¬نمود. آيت الله حيدر علي جلالي خميني، از دوستان نزديك شهيد و از ياران حضرت امام(ره) و اكنون نيز نماينده مقام معظم رهبري در شرق تهران است. خاطرات خوب نامبرده از شهيد، مربوط به دوران تلمذ اين دو در محضر بنيان¬گذار جمهوري اسلامي و سال¬هاي مبارزه است. به علاوه، جلالي خميني، تصوير زيبايي از شخصيت اين شهيد روحانيت در دفاع مقدس ارائه مي¬دهد. اين مصاحبه در دفتر آقاي جلالي خميني، با حضور حميد و وحيد شاه آبادي، دو تن از آقازاده¬هاي شهيد، انجام شده؛ به¬ويژه آن¬كه حميد شاه آبادي در بخش¬هاي پاياني گفت و گو، پرسش¬هاي خوبي را مطرح كرده است.
***
حاج آقا، از اولين باري بفرماييد كه با آيت الله شهيد حاج آقا مهدي شاه آبادي آشنا شديد. اولين برخورد شما با ايشان در كجا و چه سالي بود؟
بنده از زمان طلبگي با مرحوم شهيد شاه آبادي آشنا شدم و اوج اين آشنايي هم در كلاس درس حضرت امام خميني(ره) بود. زماني كه به درس امام مي¬رفتيم، در خدمت حاج آقا مهدي نيز بوديم و به احوالات ايشان واقف بوديم.
در چه درسي همراه ايشان بوديد؟
درس خارج مكاسبي بود كه حضرت امام(ره) در مسجد سلماسي مي¬گفتند، بنده و جمعيت زيادي شركت داشتند و ايشان هم تشريف مي¬آوردند.
ارتباط شما با شهيد چگونه شروع شد؟
قرآن كريم مي¬فرمايد: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و يخشون احداً الا الله و كفي بالله حسيبا». آن كساني كه تبليغ مي¬كنند آن¬چه رسالت از طرف خداست، آن¬ها را به مردم مي¬رسانند و تنها ترس¬شان از خداست و از هيچ كس هراس و ترسي ندارند؛ خدا براي آن¬ها كافي است؛ خدا، آن¬ها و مقصد و هدف¬شان را حفظ مي¬كند.
يكي از مسائلي كه در زمان ما از اهميت خاصي برخوردار بود، مسألة رسالت ما و كلا هر مسلماني بود. نظام جمهوري اسلامي، نظامي است بر مبناي ولايت و همان نظامي كه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ مي¬خواستند؛ آن مظلوميت¬ها بر ايشان وارد شد و نتوانستند مسأله را ثابت كنند و همچنين اميرالمؤمنين و همة ائمة اطهار(ع) هدف¬شان امامت و ولايت و رساندن اين مسأله بود؛ و در زمان ما اين رسالت خيلي رسالت بزرگ و مهمي بود كه از طرف خدا اين مأموريت بر عهده ما بود تا اين حكومت و نظام بر پاية ولايت و اسلام برقرار شود و بتوانيم قرآن را حاكم كنيم.
خدا رحمت كند مرحوم امام را، كه ايشان واقعاً خدمت بسيار بزرگي كردند، اگر بخواهيم بين همة علماي جهان مقايسه كنيم كه چه كسي بيشترين خدمت را نسبت به ائمه اطهار(ع) كرده است در رأس اين¬ها مي¬شود امام را قرار داد.
يك نفر كه در اين جهت سهم بسيار به¬سزايي داشت و دارد، مرحوم شهيد شاه آبادي است؛ هم در برقرار كردن اين نظام سهم به¬سزايي داشت و هم در استمرار اين نظام، در برقرار كردن كه ما در درس حضرت امام بوديم و بعد هم نهضت شروع شد؛ يكي از كساني كه كاملا جدي بود، شهيد شاه آبادي بود. چون بعضي از آقايان از امام و ولايت صحبت مي¬كردند و طرفداري مي¬كردند، ولي آن جديت را از ايشان نمي¬ديديم؛ من در بين دوستانم كمتر كسي را مانند شهيد شاه آبادي ديدم، اين طور كه ايشان در درس امام جدي بودند و انسان بسيار شوخ طبع، خوش اخلاق و متواضع و بي¬ادعايي بودند. من واقعاً نمي¬دانم دربارة ايشان چه بگويم، بنده اعتقاد دارم كه توفيقاتي كه خدا به ايشان داده است، كمتر عالم و كمتر كسي اين توفيقات را دارد، ايشان توفيق ذاتي دارد، از خاندان و پدري بزرگوار «حضرت آيت الله العظمي شاه آبادي معروف»، عالمي مجتهد، فقيه و فيلسوف و عارف و استاد حضرت امام كه معظم له، آن تعبيرات بلند نسبت به ايشان داشت كه دربارة هيچ كس اين¬گونه تعبير نكرده است. امام ـ روحي فداه ـ خيلي از مسائل¬شان را از مرحوم شاه آبادي داشتند، زماني كه اسم آيت الله شاه آبادي بزرگ مي¬آمد خيلي احترام مي¬گذاشتند؛ بنا بر اين مشخص است حالِ فرزندي كه در دامان چنين پدري بزرگ شده باشد، اين يك امتياز بسيار بزرگي است كه كمتر كسي از چنين امتيازي بهره¬مند است.
خصوصيت ديگر شهيد، جد و جهدشان در مورد انقلاب بود؛ خب، جامعة روحانيت مبارز تشكيل شد و همة ما عضو آن بوديم، ولي فعاليتي را كه ايشان داشتند ما از كمتر كسي مي¬ديديم كه آن طور افراد را تشويق مي¬كردند و از آن¬ها امضاء مي¬گرفتند، خدا رحمت¬شان كند. من هر وقت از در خانه بيرون مي¬آيم به ياد مرحوم شهيد شاه آبادي مي¬افتم كه يك فولكسي داشتيم كه اين ماشين خيلي قديمي بود، يك مرتبه مي¬ديديم كه زنگ مي¬زنند و مي¬رفتيم مي¬ديديم كه مرحوم شاه آبادي آمده¬اند و نامه¬اي در دست دارند و پاي آن نامه، عليه شاه امضاء مي¬گيرند؛ واقعاً در آن زمان چه كسي جرأت مي¬كرد كه چنين چيزهايي را امضاء كند يا عليه شاه امضاء بگيرد؟! يعني كسي كه امضاء مي¬كرد مي¬بايست از جان خود بگذرد، چون اقدام عليه شخص شاه بود؛ يك زمان انسان فقط انگشت مي¬گذارد روي دولت، اما اعلاميه¬ها و امضاهايي كه شهيد مي¬گرفت، مستقيما عليه شخص شاه بود. در قانون اساسي آن زمان، اين نكته آمده بود كه هركس به شخص شاه اهانت و عليه او اقدام كند، اعدام مي¬شود و از آن طرف هم آقاي شاه آبادي گله مي¬كردند كه من به در خانة بعضي از علما و آقايان كه مي¬روم، با بي مهري با من رفتار مي¬كنند و مي¬گويند: آمده¬اي ما را به زندان بكشاني و خانواده¬مان را اسير و گرفتار كني؟! واقعاً آن زمان كمترين پي¬آمد كوشيدن در راه حضرت امام و هر نوع مبارزه با رژيم، تبعيد بود و اين حركات و رفتارهاي خوبي كه شهيد شاه آبادي داشتند، في الجمله در شميران با جوان¬ها و مردم و روحانيت و بالاخص در بين جامعة روحانيون، اين¬ها توفيقاتي بود كه خدا به ايشان داده بود و توفيقات ديگر اين¬كه فرزنداني عالم و بزرگوار و خانوادة بسيار محترمي به آن بزرگوار عنايت كرد كه همانند مرحوم شهيد شاه آبادي كه آن طور عقيده¬¬اش به انقلاب و نهضت محكم بود، آن¬ها نيز دنباله¬رو ايشان هستند.
همه بايد كاري كنيم كه آن طور كه بايد و شايد، اين انقلاب و نهضت به ثمر برسد؛ و در تربيت كردن فرزنداني عالم و بزرگوار كه به نظام و انقلاب خدمت ¬كنند بكوشيم، و شهيد عزيز ما چنين بود و بالاترين نعمتي كه خداوند به ايشان عنايت كرد توفيق شهادت بود؛ و حق تعالي چنين اراده فرمود كه يك انسان و بندة خاصش، اين¬چنين عالم باشد و در خانواده¬اي بزرگ زندگي كرده باشد و اين-چنين عمرش را صرف دانش و علم كند و شب و روز، اين¬چنين در راه به ثمر رسيدن اين نهضت فعاليت كند؛ و بعد از به ثمر رسيدن انقلاب، براي حفاظت از آن تلاش كند تا آن حدي كه خونش در راه خدا ريخته شود. به انصاف مي¬توان گفت كه اين موفقيت بسيار بزرگي براي ايشان ـ در بين همة دوستانش ـ بود؛ و در اين¬جا بايد اين جمله را بايد بگوييم كه: «عاشَ سعيداً و ماتَ سعيداً ».
حاج آقا، آن همه يا بخشي از امتيازهايي را كه فرموديد، خيلي از علما و ياران امام دارند، مثلاً گروهي در محراب شهيد شدند؛ يا در كوچه و خيابان ناجوانمردانه ترور شدند. برخي نيز مانند شهيدان قدوسي و بهشتي و رجائي و باهنر در محل كارشان به وسيلة بمب به شهادت رسيدند. اما شهيد شاه آبادي، همانند شهيد محلاتي، اين افتخار را پيدا كردند كه جزو شهداي روحانيت در دورة دفاع مقدس باشند؛ مانند حضرت اباعبدالله و حضرت ابالفضل و حضرت علي اكبر ـ عليهم السلام ـ كه آگاهانه در تيررس دشمن قرار گرفتند. در اين زمينه نيز از ديد زيباي خودتان صحبت بفرماييد.
همان طوري كه عرض كردم، اين نيز يك امتياز است كه متعلق به شهيدان شاه آبادي و محلاتي است، كه اين¬ها با آن كيفيت دفاع مقدس كه هجمه بيگانه بود به كشور؛ خطر بسيار بزرگي بود كه تمام جهان پشت به پشت هم داده بودند كه اين انقلاب را بشكنند؛ تمام اسلحه¬هاي دنيا روي هم ريخته شده بود، امام واقعاً غريب و مظلوم بودند كه مقام معظم رهبري بيانية خوبي داشتند كه فرمودند: هيچ منافات ندارد كه انسان در اوج قدرت باشد، ولي مظلوم¬ترين افراد هم باشد. انصافاً امام مظلوم بود كه اين طور مورد هجمه جهاني واقع شده بود؛ از سوي شرق و غرب و حتي حكومت¬هايي كه به ظاهر مسلمان بودند. در يك چنين بحراني، واقعاً اين مرد، شهيد شاه آبادي، هيچ آرامشي نداشت. آن¬چنان كه همگان مي¬دانند، شب و روز براي فرستادن جوان¬ها به جبهه و براي اين¬كه كمك¬هاي غذايي و مالي به جبهه بفرستد فعاليت مي¬كرد و بالاخره هم شربت شهادت را در جبهه نوشيد و در راه اين انقلاب و دفاع از حريم اين مملكت و ناموس اين مردم، و قرآن و اسلام شهيد شد.
حاج آقا، راجع به اين بخش كه در گفت و گوهايي كه ما انجام داده¬ايم كمتر درباره¬اش صحبت شده بفرماييد، شما همكلاسي شهيد و به اتفاق هم در محضر حضرت امام بوديد. از روحيات شاگردي كسي كه پدرش استاد حضرت امام در ماقبل آن دوره بودند و خاطراتي كه داريد بفرماييد.
شهيد شاه آبادي يك حالت عجيب و خوبي داشتند كه من خيلي كم پيش مي¬آمد كه ايشان را كسل ببينم، هميشه لبخند بر چهرة ايشان بود. هر زمان كه ايشان وارد مسجد سلماسي مي¬شدند، همه به چهرة حاج آقا مهدي كه نگاه مي¬كردند، تبسم بر چهرة ايشان بود و عجيب به امام علاقه داشتند و متقابلاً آن احترامي را كه امام به پدرشان و نيز خود شهيد مي¬گذاشتند همه مي¬دانند. شهيد شاه آبادي مي-دانستند كه امام چه شخصيتي است و لذا در مقابل امام بسيار متواضع بودند. اكثراً من مي¬ديدم كه وقتي به خدمت امام مي¬آمدند، دو زانو مي¬نشستند، به حالت يك شاگرد هميشه آماده، و همچنين سؤالي كه ازحضرت امام مي¬كردند يا مشكلي كه داشتند و مي¬خواستند از محضر امام بپرسند؛ خيلي مؤدبانه از معظم له مطرح مي¬كردند. رفقا و دوستان هم خيلي ايشان را دوست داشتند، يعني با آن اخلاقي متعالي¬اي كه شهيد شاه آبادي داشتند، من نديدم كه دوستان از ايشان انتقادي بكنند و با ايشان بد باشند، چون با همه رفيق بودند و به همه احترام مي¬كردند.
حاج آقا، راجع به مبارزات يك بخشي را فرموديد كه امضاء عليه شاه جمع مي¬كردند، از ساير وجوه مبارزاتي شهيد شاه آبادي در دوران ستم¬شاهي چه چيزهايي را به خاطر داريد؟
به هر كيفيتي كه ممكن بود عليه تشكيلات بتوان از آن بهره برداري كرد در راه نابودي رژيم اقدام مي¬كرد. شما مي¬دانيد بالاترين كيفيت كار، اين بود كه امضاء جمع كني؛ آن هم عليه شخص شاه. از آن طرف، سخنراني¬هاي شهيد خيلي جالب بود، مخصوصاً سخنراني¬هاي¬شان براي نسل جوان و اثر به-سزايي هم بر جوان¬ها داشت، چون واقعاً يك انسان دل سوخته بودند و از صميم قلب صحبت مي-كردند؛ انساني بودند كه به سراغ هوي و هوس نمي¬رفتند؛ مقيّد به مقام و پولي نبودند؛ خيلي متواضع و ساده بودند.
راجع به زندگي شهيد در سال¬هاي بعد از پيروزي انقلاب بفرماييد و مسؤوليت¬هايي كه ايشان داشتند و نقشي كه در جامعة روحانيت مبارز در نظام و مجلس شوراي اسلامي ايفا كردند.
بعد از پيروزي انقلاب، نظام احتياج داشت كه يك عده به اين صورت فعاليت كنند، بنا بر اين، هر جا كه احتياج بود كه فعاليت و حركتي انجام شود، ايشان حضور داشتند. بعضي اوقات، رفقا و دوستان جامعة روحانيت، مزاح مي¬كردند و مي¬گفتند: ما هر زمان كه مي¬خواهيم آقاي شاه آبادي را پيدا كنيم، بايد سر چهار راه بايستيم! اين گونه ايشان فعاليت مي¬كردند، در همه جا حركت؛ يعني اصلاً آرامش نداشتند، واقعاً عجيب بود، خدا رحمت¬شان كند، من كمتر انساني را ديده¬ام كه اين طور با جوش و خروش و پر تلاش و صادقانه و متواضعانه فعاليت كند.
راجع به فعاليت¬هاي تبليغي شهيد، چه در مسجد و چه در منبر بفرماييد.
بسيار خوش بيان بودند، مطالعات خوب و بالنتيجه منبرهاي خوبي داشتند، يعني زحمت كشيده و به معناي واقعي عالم بودند، حرف¬هاي ايشان خيلي جالب بود، مردم خيلي دوست داشتند كه حرف¬هاي¬ شهيد شاه آبادي را بشنوند.
يكي از دفعاتي كه ما از بركت وجود شهيد استفاده كرديم، مربوط به زماني است كه اختلافات بسيار شديدي در خمين وجود داشت و حضرت امام بسيار نگران اين مسأله بودند. جريان اين اختلافات مربوط به 3 سال بعد از انقلاب بود كه گروهك¬ها در خمين خيلي فعاليت مي¬كردند كه مردم را از هم جدا كنند. مردم، خانواده¬هاي شهدا، علما و مسؤولين چند دسته شده بودند، اختلاف عجيبي در بين همه ايجاد شده بود.
زماني كه با امام دربارة خمين صحبت مي¬كرديم و مثلاً از مشكلات استانداري و فرمانداري مي¬گفتيم، معمولا سعي مي¬كردند خودشان را از اين مسائل كنار بكشند، ولي كار اين اختلافات، سرانجام به جايي رسيد كه شخص حضرت امام آمدند و وارد كار شدند. يك روز ديدم كه حاج احمد آقا به من تلفن كردند و گفتند: آقاي جلالي، بياييد بالا، امام كارتان دارند و من هم رفتم و ديدم كه معظم له روي مبل نشسته¬اند و بسيار ناراحتند. عرض كردم كه چه فرمايشي داريد، فرمودند كه راجع به خمين است، من يك لبخندي زدم و گفتم مسألة خمين، مسألة چندان مهمي به نظر نمي¬آيد كه شما اين¬قدر كسل هستيد؛ من بچة خمين هستم و 30 سال هم در تهران در نهضت و انقلاب بوده¬ام، ان شاءالله توفيق بيابم كه بتوانم مسائل خمين را براي¬تان حل كنم؛ شما نگران نباشيد. من ديدم چهرة امام باز شد؛ ايشان دستور امامت جمعة خمين را به من دادند كه رفتم و الحمدلله موفق هم شديم. خمين خيلي مشكل داشت، صبح يك جمعيت خيلي زيادي حركت مي¬كردند، دو دسته بودند، يك دسته مي¬گفتند: مرگ بر آن دسته و آن دسته مي¬گفتند: مرگ بر اين دسته! شيشة ماشين ما را شكستند و شب¬ها عليه خانواده و بچه¬هاي ما اعلاميه مي¬دادند تا ديگر در خمين نمانيم و برويم. خلاصه، من گفتم آن دستي كه زير پرده است، بداند كه من يك طلبه ساده نيستم كه تازه از گوشة مسجد فيضيه آمده باشم؛ من 30 سال در مبارزات تهران بوده¬ام و تا وقتي شهر را آرام نكنم نخواهم رفت.
يكي از نعمت¬هايي كه من در حل مسأله خمين از آن خيلي بهره بردم و نقش كليدي برايم داشت، وجود شهيد شاه آبادي بود. مرحوم شاه آبادي به خمين آمدند؛ اولاً در نماز جمعه يك سخنراني قشنگي ايراد كردند، خودم از سخنراني ايشان خيلي استفاده كردم و عالمي در خمين بود به نام آقاي حبيب اللهي، كه ايشان يك طرف قضيية خمين بود و انسان خوب و مؤمني هم بودند، ولي در اين اختلافات، دو دسته از علما بودند كه يك دسته شامل ايشان و همراهان¬شان بودند و يك دسته هم شامل گروهي ديگر بودند؛ و حركت¬هاي اين¬ها همه در اثر تحرك¬هاي منافقين بود. وقتي ما وارد خمين شديم، مدير كل اطلاعات اراك آمد و به من گفت: آقاي جلالي، ما مسائل استان مركزي را بررسي كرده¬ايم، تمام فعاليت مجاهدين خلق در استان بر خمين متمركز است و در خمين، تمام هدف اين¬ها اين است كه مردم را به جان هم بيندازند و خوراك به راديوهاي خارجي بدهند. آن¬ها درست مي¬گفتند، چون تا زماني كه منافقين، خوراك به راديوهاي بيگانه نداده بودند، امام اعتنايي به خمين نداشتند؛ ولي وقتي راديوها و رسانه¬هاي آن¬ها شروع كردند عليه ما به صحبت كردن و ـ بي ادبانه ـ خطاب به حضرت امام گفتند كه ايشان نمي¬خواهد بگويد من رهبر جهان هستم، فقط كافي است مشكلات شهركوچك خودش را درست كند؛ وقتي اين طور به امام اهانت كردند، امام ناراحت و عصباني شدند و گفتند كه مسألة خمين بايد حل بشود و خدا رحمت كند مرحوم شاه آبادي را كه نقش به¬سزايي داشتند در كمك به من در قضية خمين، يكي اين¬كه در نماز جمعه خيلي قشنگ سخنراني كردند، يكي هم آقاي حبيب اللهي بود كه عالم خيلي بزرگي بود و از مرحوم شاه آبادي نيز حرف¬پذير بود. من نظرم اين بود كه او حرف هيچ كس را قبول نمي¬كند، چون در زندان با آقاي شاه آبادي رفيق بودند و هر وقت مرحوم حبيب اللهي مي¬آمدند به تهران، به منزل مرحوم شاه آبادي مي-رفتند؛ من ديدم كه بهترين راهي كه مي¬توانم در حل مسائل خمين از آن استفاده كنم، وجود نازنين آقاي شاه آبادي است. وقتي از ايشان درخواست كمك كردم، از آمدن به خمين خيلي استقبال كردند، سپس با هم به منزل آن عالم رفتيم و ديديم كه حرف¬هاي شهيد شاه آبادي خيلي اثرگذار است.
در خصوص فعاليت¬هاي حوزوي شهيد شاه آبادي بفرماييد.
شهيد شاه آبادي در حوزة قم كه بود، درس¬ و بحث¬ و دوستي ايشان با رفقا خيلي گرم و خوب بود و بعد هم كه منشأ اثرات بسيار بزرگي در تهران بودند و در تشكيل حوزه در اين¬جا كه هم اكنون آقازاده-هاي¬شان نيز در آن طريق هستند، نقش بسيار مؤثري داشتند؛ يعني آن¬چه من به نظرم مي¬رسد اين است كه انساني بسيار جدي و پرتلاش و پرتحرك بودند و آن¬چه در هر زمينه به نظرشان مي¬آمد در انجام آن كوتاهي نمي¬كردند؛ حالا چه در حوزه باشد و چه در امر پرورش طلبه باشد، چه در دوستي و رفاقت باشد؛ من در تمام بحران¬هايي كه در جامعة روحانيت به وجود مي¬آمد، كسي را نديدم كه از شهيد شاه آبادي انتقاد بكند؛ همه به ايشان علاقه¬مند بودند و آن مرحوم نيز يك اخلاق خاصي داشتند، با اين¬كه مشكلات فراواني داشتند و عمال رژيم هميشه ايشان را مي¬گرفتند و به زندان مي¬بردند، ولي اثرات خيلي به¬سزايي در جمع دوستان و مردم داشتند.
قبل از طرح سؤال بعدي، بايد نكته¬اي به اشاره كنيم و آن اين¬كه بدون اين¬كه قصد جسارت به ساحت ساير علما را داشته باشيم، به هر حال، علم و فضل در هر انساني يك شرايطي را ايجاد مي¬كند، اما شهيد شاه آبادي به قدري در نزد خدا بزرگ و عزيز بودند كه جنبه¬هاي رحماني علم و فضل¬شان و مسلمان بودن¬شان در سيما و چهره¬شان نيز هويدا بود و از روي عكس¬هايي كه ما مي¬بينيم، هميشه با خودشان انرژي مثبت مي¬آوردند.
شما راجع به زندان¬هاي شهيد شاه آبادي چه اطلاعاتي داريد؟
همة ما در زندان¬ها بوديم و اين گرفتاري¬ها براي همة ما بود، ولي براي ايشان بيشتر بود؛ تشكيلات و ساواك آن حسابي كه براي شهيد شاه آبادي باز كرده بود، براي هيچ كدام از ما باز نكرده بود؛ به خاطر اين¬كه مي¬دانست كه معظمٌ له در رأس فعاليت¬ها قرار دارند و بي اطلاع هم نبودند كه اين امضاها را ايشان از علماي تهران مي¬گيرند. شهيد شاه آبادي، سهم به سزايي در اين انقلاب و نهضت دارند ـ در مسائل امام و مملكت و دفاع مقدس ـ و در همه جهات، ايشان سهم دارند.
حدود 25 سال از فقدان شهيد شاه آبادي مي¬گذرد، در مورد خلأ اين شهيد بزرگ در اين سال-ها صحبت كنيد.
ما دو خلأ داريم كه يكي ايشان است و ديگري شهيد محلاتي كه واقعاً خلأ اين¬ها بسيار احساس مي¬شود. من عقيده دارم كه مشكلاتي كه هم اكنون داريم، اگر اين دو بزرگوار در قيد حيات بودند، نقش بسيار بزرگي در از بين بردن آن¬ها داشتند؛ بعد از انتخابات 1388، مسائلي پيش آمد كه ما انتظار داشتيم كه يك عده بلند شوند و حركت كنند و حالا يك دلخوري¬هايي پيش آمده و مقام معظم رهبري آن¬طور مسائل را تحمل كردند، واقعاً جاي افرادي مانند شهيد شاه آبادي خالي است؛ ايشان با همة طيف¬ها از دو جناح چپ و راست رفيق بودند؛ اگر بودند قطعاً چنين مشكلاتي پيش نمي¬آمد.
حميد شاه آبادي: اين، دو تا مسأله است: يكي اين¬كه شهيد شاه آبادي كه اين گونه مورد اعتماد بود، عالمي كه در افرادي از يك نسل قبل از شما مثل آقاي حبيب اللهي اثرگذار بود ؛ و اين¬قدر مورد اعتماد بود كه ياران حضرت امام، وقتي كه مي¬ديدند يك نامه¬اي را براي¬شان آورده با جان و دل امضا مي¬كردند ـ البته كساني هم كم لطفي مي¬كردند ـ به¬راستي، شهيد شاه آبادي، اين قدرت نفوذ كلام و اين قابل اعتماد بودن و سجايا را چگونه كسب كرده بودند؟
اين¬ محسنات در درجة اول ناشي از ايمان¬شان بود؛ مرحوم شاه آبادي مؤمن بودند؛ من خودم عبادت كردن¬شان را و تواضع ايشان را در سجده ديده بودم؛ كسي كه آن چنان ايمانش خوب بوده، پايه خوبي داشته و همه چيزش از روي حساب و كتاب بوده و از آن طرف هم در يك چنين بيتي بزرگ شده بوده و بعد هم به خدمت امام آمده، در نهضت و انقلاب اثر مفيدي داشته و... طبيعي بود كه بايد اين¬چنين باشد و غير از اين هم ما انتظاري نداشتيم.
ح.ش: زمان تأسيس جامعة روحانيت فكر مي¬كنم در سال¬هاي 1352، 1353 و در شهر تهران بود، شخصيت¬هاي تأثيرگذاري جامعه را تأسيس كردند؛ از جمله خود
شهيد شاه آبادي و ديگر بزرگواران. آيا خاطراتي از نحوة شكل گيري جامعة روحانيت داريد؟
شكل گيري جامعة روحانيت به نظرم به دو سبب بود: يكي اين¬كه مرحوم امام نامه¬اي نوشتند خدمت مرحوم شهيد مطهري و از ايشان خواسته بودند كه شما علماي برجستة تهران را دعوت كنيد تا در جلسه¬اي جمع شوند و شركت كنند؛ ولو به¬خاطر خوردن يك فنجان چاي. آن زمان كمتر علما دور هم جمع مي¬شدند؛ و خدا رحمت كند مرحوم شهيد مطهري را، وقتي اين نامه را خواند، از همة علمايي كه در رأس مناطق بودند دعوت كرد و اين جلسه برقرار شد. هر يك از افراد در جلسه با هم تفاوت داشتند؛ افرادي كه تأثيرگذار بودند، افرادي كه حركت كننده بودند، افرادي كه اثرگذار بودند در انتشار اعلاميه¬هاي امام، يعني نمي¬نشستند، هميشه در تلاش بودند و شهيد شاه آبادي هميشه اين خصوصيت را داشتند و بعد از انقلاب هم آقاي هاشمي رفسنجاني از تمام كساني كه به همراه شهيد شاه آبادي عليه شاه معدوم اعلاميه¬هايي را امضا كرده بودند دعوت كرد. يعني آن¬ها را كه تعداد خاصي بودند، اين¬ها را به مجلس شوراي اسلامي قبل دعوت كرد تا اعضاي جامعة روحانيت مبارز را انتخاب كنند؛ كه آن¬ها رأي دادند و مرحوم آيت الله شاه آبادي رأي آوردند و ما در خدمت ايشان بوديم و آقاي مهدوي كني هم بودند و اين جمع رأي آوردند و جامعه روحانيت مبارز شكل گرفت و مشغول فعاليت شد.
ح.ش: به خاطر دارم قبل از مركز رسيدگي به مساجد، خيلي از مسائلي كه روحانيت تهران داشت، به جامعة روحانيت و مخصوصاً آقاي مهدوي كني كه دبير جامعه شده بودند ارجاع مي¬شد و خاطرم است كه بعضي از مشكلاتي كه در مساجد بود به امام جماعت و مأمومين و هيأت امناي آن زمان ارجاع مي¬شد. اگر خاطرتان باشد در آن سال¬ها يك مسجدي حوالي ميدان خراسان بود كه حاج آقا بنده را فرستادند و من هم يك گزارشي را خدمت شما فرستادم و شهيد كه آن زمان در بيمارستان بستري بودند، با همان حالت به شما زنگ زدند و مسألة آن آقايي را كه مردم از مسجد بيرون¬شان كرده بودند، گفتند تا حل شود. بعد از آن هم بنده 3، 4 مورد مشابه ديگر را نيز از اين طرف و آن طرف شنيدم و چون در جامعة روحانيت شما و آقاي محلاتي و دو، سه نفر ديگر بوديد كه به كار اختلاف بين آقايان رسيدگي مي¬كرديد، حتماً از آن مجموعه كارها خاطراتي داريد...
يكي از آن خاطرات اين بود كه بنده مسؤول مساجد بودم، يعني آقايان جامعة روحانيت رأي دادند و ما مسؤول مساجد شديم كه تقريباً كارهاي مساجد را حل و فصل مي¬كرديم در لواي تشكيل مركز رسيدگي به امور مساجد؛ و مرحوم شاه آبادي لطف و سليقه و باطن خوبي كه داشتند. اين بود كه آن مساجدي كه علمايش بيشتر ناراحت مي¬شدند و نيز بر سر مشكلاتي كه گاه در مساجد، راجع به انقلاب و چيزهاي ديگر پيش مي¬آمد، باعث مي¬شد كه مثلاً آن عالم از آن مسجدي كه گفتيد بيرون برود. البته شهيد، هر چه مي¬توانستند در چنين جاهايي پا در مياني مي¬كردند؛ نامه مي¬نوشتند و ما هم امر ايشان را اجرا مي¬كرديم و اين كارها بسيار اثر خوبي داشت كه باعث مي¬شد مساجد و مردم متحد ¬شوند.
ح.ش: در تشكيل جامعة روحانيت و آن بحث¬هايي كه اوايل انقلاب بين اعضاي حزب جمهوري اسلامي مطرح بود، اگر خاطرتان باشد شهيد بهشتي و آقايان ديگر در حزب صاحب امضاء بودند و يك فضاي خاصي هم بر جامعه روحانيت مبارز حاكم بود، درمجلس اول اختلافاتي ايجاد شد و در واقع حزب به نوعي اول كار ليست جداگانه¬اي از كانديداها ارائه كرده بود و جامعة روحانيت هم ليستي جداگانه و بعداً پدرم از طرف جامعة روحانيت و حضرت آيت الله خامنه¬اي از طرف حزب، جرياني را پيش بردند به نام ائتلاف بزرگ كه با پيروزي آن ليست، اكثريت مجلس اول شكل گرفت. البته بعضي از اين آقايان از اين ليست حذف شدند تا منتهي به ائتلاف شد؛ از جزئيات اين اختلافات و ساير موضوعات، چه چيزهايي را به خاطر داريد؟
آن مسائل هم داشت به يك سري اختلافات شديدي تبديل مي¬شد بين جامعه روحانيت و حزب كه مرحوم شهيد بهشتي، آقاي هاشمي رفسنجاني و مقام معظم رهبري و چندين نفر ديگر هم بودند كه اين¬ها يك موضع گرفتند و جامعة روحانيت هم از طرف ديگر موضع گرفت. حتي در مسجد شهيد مطهري جلسه¬اي تشكيل شد تا اين اختلاف به نحوي برطرف بشود كه آن جلسه به نتيجه نرسيد. بعداً داشت مسائلي پيش مي¬آمد كه نبايد پيش مي¬آمد، كه مرحوم شاه آبادي باز هم در اين¬جا نقش داشتند، يعني مي¬خواستند كاري بكنند كه آن مشكلات پيش نيايد، و خوشبختانه اين حركت ايشان هم نتيجه داد.
ح.ش: در آن اوضاع و احوال، چون جريانات سياسي و بحث¬هايي كه منتهي به اختلافات درون جامعة روحانيت شد، تا حدودي تا نزديكي¬هاي شهادت ايشان بود، مي¬خواستم بدانم رفتار و روحية شهيد در بين علماي موجود در آن جريانات چگونه بود؟
فكر نمي¬كنم كه مصلحت باشد كه از اين موضوعات صحبت بكنيم؛ چون تا كنون روزنامه¬ها هم خيلي تلاش كرده¬اند تا من در اين مورد حرف بزنم، ولي من اين مسائل را نگفته¬ام؛ اما جايگاه ايشان، همواره جايگاه محفوظي بود. آقاي شاه آبادي از اين مسائل خوش¬شان نمي¬آمد، ايشان انساني نبودند كه موضع¬گيري كنند؛ فقط تمام حواس¬شان به سمت امام بود و خيلي مراقب بودند كه امام آزرده نشوند و مسائلي گفته نشود كه امام از آن مسائل كسل بشوند.
چند نفر سعادت خوبي نصيب¬شان شد كه شهيد شدند: يكي از آن¬ها مرحوم شاه آبادي است، چون در اين جريانات، هيچ وقت معلوم نيست كه كار آدم¬ها به كجا كشيده مي¬شود. خود بنده يك زماني به جايي رسيدم كه بايد خودم را كنار مي¬كشيدم، و كشيدم. من هم در جامعة روحانيت يك عضو رسمي بودم و هم بعد از اين¬كه قرار بود مجمع روحانيون تشكيل شود، كه امام تصميم گرفته بودند، كه با من تماس گرفتند كه امام با شما كار دارند؛ و ما هم رفتيم و گفتم كه من مقلّد امام هستم و بعد يك مسائلي آن¬جا پيش آمد كه ما از آن كناره گرفتيم؛ بحث ولايت، كه ديديم به ولايت دارد ضربه مي¬خورد، يك مسأله¬اي اين¬جا پيش آمد كه بعد از انتخاب مقام معظم رهبري كه ديديم اين هم با اهداف ما سازگار نيست؛ من به همه آقايان گفتم كه: من روحاني¬اي هستم كه انتظاري از حكومت ندارم ؛ يك ريال پول نگرفته¬ام، يك وجب زمين نگرفته¬ام؛ انتظار مقام را هم ندارم، گفتم كه به من پيشنهاد شده، مي¬دانيد كه حاج احمد آقا زماني كه آقاي موسوي تبريزي استعفا كرد، تلفن كردند كه بيا بالا تا يك حكمي براي شما بزنيم كه جانشين آقاي موسوي بشويد و من هم گفتم: حاج آقا، كار من طلبگي است و علاقه¬ام نيز به مردم و طلبگي است، فقط امثال كار شهر خمين را به من بدهيد، آن طور كه همه مي¬گفتند: آقاي جلالي، شما از اين شهر سالم برنمي¬گرديد. وقتي امام ما را احضار كردند و دستور دادند به خمين برويم، آمدم كه از بيت بيرون بيايم، آقاي رسولي محلاتي به من گفتند بيا؛ گفتند: رفتي، ولي با افتضاح از خمين بيرون خواهي آمد. گفتم: آقاي رسولي، رفتم، ولي با توفيق خداي تبارك و تعالي، پيروز از خمين خواهم آمد. من هم كه دنبال مقام نبودم و پست و مقام هم با روحية بنده سازگار نبود.
مثل اين¬كه در برهه¬اي ديگر برخي يك صحبت¬هايي كرده بودند كه امام ناراحت شده بودند. به عقيدة بنده مجمع روحانيت به¬خاطر همان مسائل و حرف¬ها تشكيل شد. به آن¬ها گفتم اگر در جلسات¬تان بنيشينم، دچار شبهه مي¬شوم. گفتم من انساني هستم كه نه پول مي¬خواهم و نه مقام مي¬خواهم و دين زيادي هم ندارم تا به كسي بفروشم، من هر جايي كه ببينم كوچكترين خطري براي دينم هست آن¬جا نمي¬روم، به من گفتند: آقاي جلالي، شما كه هم از مجمع روحانيون و هم از جامعه روحانيت رفته-ايد منزوي مي¬شويد، و من هم گفتم: اين انزوا را به جان و دل مي¬خرم و مي¬روم گوشة خانه مي-نشينم و اين¬ها را هم نمي¬پذيرم. و مرحوم شاه آبادي، حتي اخلاقي تندتر از من داشتند، يعني روحية ايشان با اين چيزها سازگار نبود و وقتي اين اختلافات و اين مسائل پيدا مي¬شد، بسيار كسل مي¬شدند.
ح.ش: به خاطر دارم در فضاي دوران انقلاب، تعداد خاصي از آقاياني كه در كميته¬ها بودند، مخصوصاً در فضايي كه خيلي از امور انقلاب و امور نظامي به دست سپاه آمده بود، طيفي از آقايان به كميته وفادار بودند و خود شما هم يكي از آنان بوديد، در خصوص عضويت در شوراي مركزي يا مسائل مربوط به كميته، اگر خاطراتي از شهيد را داريد بفرماييد.
در آن¬جا كميته¬ها تقسيم شد و ما در مناطق مسؤوليت پيدا كرده بوديم و آن هم يك عنايتي از طرف خدا بود؛ خدا رحمت كند، مرحوم امام، يك ابتكارات خاصي داشتند و من آن¬چه واقعاً به نظرم مي¬آيد، اين است كه اين سيد بزرگوار، مؤيد بودند از طرف خدا؛ يعني يك انسان عادي نمي-تواند چنين طرحي بريزد، طرح بسيج عمومي مردم، براي دفاع از جنگ و طرح حفظ انقلاب به¬وسيله كميته¬ها؛ آن زمان هيچ وزارت¬خانه¬اي نبود، تنها ما روحانيون بوديم و اين بهترين انتخاب بود. اگر غير از اين بود خيلي مشكلات پيش مي¬آمد؛ يعني اين¬كه يك عده عالم، كه جزء علماي برجستة مناطق هستند، مثل مرحوم شاه آبادي و خسرو شاهي و آقاي مهدوي كني و ديگران كه اين¬ها بيايند و مسؤوليت كميته¬ها را به عهده بگيرند؛ و اين عدالت روحانيت بود كه توانستيم؛ چون واقعاً مشكلات خيلي زياد بود، اوايل انقلاب بود و همه چيز به هم ريخته بود، مال و ناموس و جان مردم در خطر بود و اگر آن ديد وسيع و عميق حضرت امام نبود، خيلي مشكلات به بار مي¬آمد و خوشبختانه ديديم كه همه چيز به خوبي حل شد و همه وظيفة شرعي خودشان را انجام دادند.
نظر شما