سه‌شنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۳۰

«شهيد شاه آبادي و مبارزات» در گفت و شنود شاهد ياران با حجت الاسلام والمسلمين شيخ جعفر شجوني

آيت الله شهيد شاه آبادي، همواره با خود حامل انرژي، طراوت، نشاط، شادابي و اميد بود؛ يعني در مجموع همان گنجي كه هميشه مؤمنان و مردان خدا با خود همراه دارند و آن را به ديگر بندگان تسري مي¬دهند. شهيد شاه آبادي چنان شخصيت مثبتي بود كه بيست و شش سال بعد از شهادت آن عالم رباني هم كه براي تهيه اين ويژه¬نامه خدمت معاشران ايشان مي¬رسيديم، از همان ابتداي گفت و گو با به ياد آوردن خاطرات¬شان با آقاي شاه آبادي، حس و حال جالبي پيدا مي¬كردند. گفت و شنود حجت الاسلام والمسلمين شيخ جعفر شجوني نمونه¬اي از آن¬هاست.

***
به نظر شما اين حس قشنگي كه اسم و چهرة اين مرد بزرگ به آدم مي¬دهد، ناشي از كدام ويژگي¬هاي ايشان است؟
شهيد شاه آبادي از شهداي شاخص انقلاب و دفاع مقدس است و من نيز همواره شيفته حركات و سكنات اين مرد بزرگ بودم و هستم. باور كنيد آقاي شاه آبادي آن¬چنان فعال و كوشا بود كه آدم يقين مي¬كرد او اصلاً خورد و خوراك سرش نمي¬شود. دائم در فكر مبارزه بود. يك فولكس واگن قورباغه¬اي داشت كه طبق معمولِ اين¬گونه اتومبيل¬ها، صندوقش جلو ماشين قرار داشت. ايشان صندوق ماشينش را از نوارهاي حضرت امام و كساني كه قبل از انقلاب سخنراني¬هاي داغ مي¬كردند پر مي¬كرد و دائماً به راه بود. يادم است يك نوار كاستي مالِ شهر جهرم بود كه آقايي به نام صحراييان آن را خوانده بود. نوحه¬اي در اين نوار بود كه همه¬اش كنايه به رژيم شاه بود و البته بعدها در نظام خودمان آن آقاي صحراييان استاندار يا فرماندار شد.

چه چيزي در آن نوار جالب نشان مي¬داد؟
در نوار، يك روضه امام حسين(ع) وجود داشت كه در واقع زبان حال حضرت زينب(س) بود به ابن زياد و آدم وقتي به آن گوش مي¬داد مي¬فهميد كه طرف دارد به شاه فحش مي¬دهد؛ مي¬گفت:
«كاخت كنم زير و زبر، يابن مرجانه / اي ظالم بيدادگر، يابن مرجانه
مردم تو را لعنت كنند، هيچ مي¬داني؟ / هر روز و شب تا به سحر، يابن مرجانه»
كلام اين نوحه به اصطلاح «ضربه¬دار» بود و ذاكر داشت حرفي را كه ته دلش بود مي¬گفت. شهيد شاه آبادي با آن جايگاه علمي، شخصيتي و مبارزاتي اين نوار را تكثير مي¬كرد و به دست اين و آن مي-داد.
يعني با آن كسوت، مثل يك سرباز پياده براي انقلاب كار مي¬كرد.
واقعاً بي¬ريا و بي¬تكلف، پركار، كم هزينه، فعال، دونده و كاري بود و شب و روز را از هم نمي-شناخت. اصلاً مثل ما نبود كه استراحتي هم بكند؛ همه¬اش به راه بود.
اين ويژگي به يك مدت از زندگي اين شهيد عزيز محدود نمي¬شد و در همه دوران زندگي¬اش همين گونه بود، مثلاً در دوره اول كه ما در مجلس شوراي اسلامي در خدمت¬شان بوديم همين طور بودند.
اگر بدانيد او چقدر خوب، بي¬تكلف و بي¬ريا و چقدر فردي اقتصادي بود، چقدر براي اين نظام مفيد بود و تا چه حد انساني بي¬تكلف و كم هزينه بود. به هر مسجدي كه مي¬رفت، مردم به سرعت به او علاقه¬مند مي¬شدند. من گاهي در مسجد ايشان منبر مي¬رفتم. به رستم آباد ما را دعوت مي¬كرد و شخصيت¬هايي مانند آقاي دكتر ولايتي همسايه¬هايش بودند، براي اقامه نماز جماعت به امامت ايشان به مسجد مي¬آمدند. يك بار هم كه در مجلس وكيل شده بوديم، من به آن بزرگوار نامه¬اي نوشتم و با ايشان شوخي كردم. چون آن وقت «شاه آباد» شده بود «دارآباد»، من هم نوشتم جناب مستطاب آقاي دارآبادي! او هم در جواب نوشت: "جناب آقاي شجوني! سلامٌ عليكم، حال¬تان خوب است؟ مهدي شاه آبادي."

حضرت آيت الله العظمي شاه آبادي، پدر گرامي ايشان استاد ما و مرد روشنفكر و بلند مرتبتي بودند. معظمٌ له بودند كه گفته بودند: "ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل." و حضرت امام خميني(ره) نيز در سخنراني¬هاي¬شان از اين شعر استفاده مي¬كردند.
به هر حال وقتي آقاي شاه آبادي مي¬خواست به جبهه برود با ما خداحافظي كرد. ما در مجلس بوديم. گفت: "آقاي شجوني! فردا مي¬خواهم به جبهه بروم." گفتم ان شاء الله خدا پيروزت كند؛ به سلامت. نمي¬دانستيم كه ديگر او را نمي¬بينيم. رفت، به آرزويش رسيد و شهيد شد. ما خيال مي¬كنيم كه اين زندگي، زندگي است، ولي چنين نيست مگر اين¬كه آدم در اين زندگي ظالمي را سر جايش بنشاند، زير بغل مظلومي را بگيرد و الا بقيه زندگي باطل است. شام و ناهار جزو حاشيه زندگي است. متن زندگي، عقيده داشتن است. مثل قلمي كه ما با آن مي¬نويسيم و عمده، مغز قلم است كه دارد مي¬نويسد، حالا دور و بر اين قلم مي¬خواهد طلا باشد، چوب باشد، نقره باشد. اصل كاري همان مغز اين مداد است. مغز زندگي نيز همين است كه آدم باري از دوش كسي بردارد، كمكي به يك نفر بكند، ظالمي را سر جايش بنشاند، مظلومي را بالا بياورد. بقيه زندگي به قول شاعر كه مي¬گويد:
"جز ره عشق كه اميد سرافرازي بود / آن¬چه ديديم و شنيديم همه بازي بود"، همه بازي است. حالا مي¬خواهد بنده سفيد باشم يا سياه، چاق يا لاغر، قد بلند يا قد كوتاه باشم، در آفريقا بنشينم يا در آمريكا، در تهران باشم يا در دهات، شمالي باشم يا جنوبي؛ اين¬ها همه جزو بازي¬هاي زندگي است. يكي آن¬جا متولد مي¬شود، يكي اين¬جا، آن¬چه اصل كار است، اين است كه آدم در دلش اولاً ايمان به خدا و متافيزيك داشته باشد و دوم اين¬كه خدمت به خلق بكند. پيغمبر مي¬فرمودند: "الايمان بالله و نفع الاخوان." اول ايمان به خدا و دوم خدمت براي برادران. روايات زيادي داريم، بقيه، جزو حاشيه¬هاي زندگي است.
و شهيد شاه آبادي در راه عشق قدم گذاشت.

شهيد شاه آبادي واقعاً گام در راهي عاشقانه گذاشت. باور كنيد اگر كسي به او مي¬گفت بيا مي¬خواهم اين آپارتمان را به نامت كنم، مسخره¬اش مي¬كرد، مي¬گفت من كارهاي ديگري دارم؛ اين¬قدر بي¬نياز بود بچه¬هايي را هم كه دعوت مي¬كرد در همان رستم آباد و شميران، همه بچه¬هاي خوب، با هدف، حزب اللهي و ولايي بودند. آقاي شاه آبادي سخت به حضرت آيت الله خامنه¬اي علاقه¬مند بود، به رهبر كبير انقلاب هم عشق مي¬ورزيد. شاه آبادي آدم شريفي بود. روحاني¬اي بود كه ¬شك و ترديد به وجودش راه نداشت و درجة خلوصش خيلي بالا بود. ما سرمايه¬هاي بزرگي را از دست داديم. خيلي حيف شد. ما افتخار مي¬كرديم كه با ايشان دوست¬ايم، گاهي به منزل ما مي¬آمد، ما هم در مسجدش منبر مي-رفتيم.

اسم مسجدش چه بود؟
به مسجد رستم آباد معروف بود كه حالا به آن مسجد شهيد شاه آبادي هم مي¬گويند. به هر حال سرمايه عظيمي را از دست داديم. خيلي¬ها نمي¬دانند شاه آبادي كيست. خيلي¬ها نمي¬توانند بفهمند، نمي-خواهند هم بفهمند. بايد اين كتاب¬ها و خاطرات نوشته شود. روايتي هست كه: "من ورّخ مؤمناً كمن احياه؛ هر كسي مؤمني را به تاريخ بكشد، مثل كسي است كه او را زنده كرده است." شما الان داريد آقاي شاه آبادي را به تاريخ مي¬كشيد.
البته نام عزيزاني چون آيت الله شهيد شاه آبادي همواره در تاريخ انقلاب و دفاع مقدس و نيز در تاريخ ايران اسلامي، درخشان و جاويدان خواهد ماند. فرموديد كه ايشان فردي اقتصادي بود، از اين ويژگي شهيد كمتر براي ما گفته¬اند.
اصلاً تكلفي براي نظام و امام و انقلاب نداشت. پركار بود و كم هزينه. آن¬قدر هم مقتصدانه و ساده زندگي مي¬كرد كه خود، مصداق قناعت بود. دستش را كه نگاه مي¬كردي، انگار اين آدم امروز پانصد تا بشقاب را شسته؛ در خانه هم كمك حال خانواده بود.

از زندان¬ها و مبارزات با شهيد شاه آبادي چه خاطراتي داريد؟
من با ايشان هم¬بند نبودم، ولي مي¬دانستم كه آقاي شاه آبادي الان در مثلاً قزل قلعه يا زندان قصر دربند و گرفتار است. خبرش كمابيش به ما مي¬رسيد، ولي هرگز ما را با هم جمع نمي¬كردند. غالباً ما را در سلول انفرادي نگه مي¬داشتند. بعداً عزيزاني چون شهيد محلاتي و آيت الله جنتي به مأموران مي¬گفتند: "به آقاي شجوني كه در زندان انفرادي است، بگوييد پيش ما بيايد." مأموران مي¬آمدند و در سلول مرا مي-زدند كه: "تو كي هستي كه آقايان مي¬خواهند پيش آن¬ها بروي؟" مي¬گفتم من طلبه هستم و اين¬ها هم طلبه¬اند. مي¬گفتند: "نه، نمي¬شود." و در را مي¬بستند. دوباره يك ماه بعد مي¬آمدند، مي¬گفتند: "اين آقايان خيلي اصرار دارند شما با آن¬ها باشي. نكند تو مي¬روي آن¬جا تبليغ مي¬كني و به آن¬ها روحيه مي¬دهي؟" و دوباره در را مي¬بستند و مي¬رفتند. بعد از مدتي كه مرا مي¬بردند پيش آقايان در بندهاي عمومي، مي-ديدم كه آن¬ها خيلي خوشحالند از اين¬كه من دارم مي¬روم آن¬جا. مرحوم شهيد محلاتي ايستاده بود، از خوشحالي مي¬پريد بالا و مي¬گفت: "شجوني دارد از دور مي¬آيد." بعد از دو، سه روز كه من با آن¬ها¬ بودم، دستگاه مي¬فهميد كه من به زنداني¬ها روحيه مي¬دهم و مأموران مي¬گفتند: "دوباره بايد به انفرادي بروي." علي اي حال جنگ و گريزي داشتيم، تك و پاتكي بود، ان شاء الله مردم بدانند كه براي اين انقلاب زحمت زياد كشيده شده و با چنگ و دندان آن را نگه دارند، عيب¬ها و آفت¬هايش را از بين ببرند. اهل سوء استفاده نباشند، اهل خدمت به خلق باشند. آبروي امام، نظام و شهدا را نبرند.
وقتي شهيد شاه آبادي را مي¬ديديد يا زماني كه آزاد مي¬شديد، در جلسات روحانيون از زندان¬هاي¬شان براي شما و دوستان چه مي¬گفتند؟
خودشان مقيد نبودند كه همه چيز را بگويند. آدم بسيار بي¬ريا و بي¬كلكي بودند.

درباره فقدان شهيدشاه آبادي در اين بيست و چند سال بگوييد.
خلأش به طور جدي وجود دارد؛ هم براي خانواده ¬ايشان و هم براي روحانيت. شهيد شاه آبادي در جامعه روحانيت مبارز تهران واقعاً يك روحاني مبارزِ نمونه بودند. ما الان احساس كمبود مي¬كنيم. ما دوستان اصيل خودمان را از دست داده¬ايم. الان وجود و حضور تعدادي جوان و ميان¬سال در جامعه روحانيت مبارز باعث شده تا تعداد ما كمي بالا برود، و الا مبارزين واقعي همان¬هايي بودند كه رفتند، بلاتشبيه، مثل حضرت امير المؤمنين(ع) كه مي¬نشستند و مي¬فرمودند: "يا عمار! يا ابوذر!" و ياد ياران قديمي خودشان مي¬كردند، ما نيز هميشه در جامعه روحانيت واقعاً ياد شهيد شاه آبادي مي-كنيم و به ياد شهيد محلاتي و مرحوم آيت الله ملكي(ره) نيز مي¬افتيم؛ كساني كه مبارزه كردند و شهيد شدند يا از دنيا رفتند. الآن ما خلأ جدي داريم. به قول آيت الله مهدوي كني كه مي¬گويند فقط ما سيزده ـ چهارده تا پيرمرد مانده¬ايم؛ بقيه رفقاي ما همه رفتند.

خلأ شهيد شاه آبادي براي نظام بيشتر از چه نظرهايي به چشم مي¬آيد؟
من از شما مي¬پرسم: الان مثل ما روحانيوني كه با اين سن و سال براي سخنراني به همه جاي ايران مي¬روند به درد نظام مي¬خورند يا نه؟ خب، به درد مي¬خورند ديگر. در سپاه و بسيج كه مي¬رويم، به همه روحيه مي¬دهيم. در دانشگا¬ه¬ها، آمفي تئاترها، براي خانواده شهدا به منبر مي¬رويم. اين¬ها اثر دارد و آن خدا بيامرزها نيز همين اثرها را داشتند. حالا كمبودشان عيان و آشكار است. نعمت¬هايي بودند كه از دست رفتند. الان هم نوعاً يك طلبه جوان علاقه¬مند و معتقد به ولايت فقيه مي¬رود منبر، اما آن كاركشتگي و تجربه آموختگي ما را كه ندارد؛ ما كم شده¬ايم. بحث كار آزمودگي و پختگي است. آدم يك ساعت سخنراني مي¬كند و سه ـ چهار مطلب از قديم يادش مي¬آيد، از زندان¬ها، مبارزات، دادگاه¬هاي نظامي. ما همه حرف¬هاي¬مان را در مصاحبه¬ها يادمان نمي¬آيد بگوييم، بلكه روي منبرها بيشتر و بهتر پيش مي¬آيد، مي¬گوييم براي مردم و مردم هم لذت مي¬برند، مي¬گويند به به، انقلاب چه پشتوانه¬هايي داشته. اين¬ها الان ديگر نيستند. آقاي مهدوي كني تقريباً تك و تنهاست. هم¬نسلان ما نيستند، غالباً رفقاي ما از دنيا رفتند يا شهيد شدند. اين¬ها پشتوانه¬هاي نظام، امام¬ و رهبري بودند و اگر مي¬بودند براي جامعه و به خصوص جوان¬ها بركت محسوب مي¬شدند. اين جواني كه بيست سالش است، نشسته، نه از امام خبر دارد، نه از شاه خبر دارد، نه از خانواده سلطنت چيزي مي¬داند. ما چون مسائل را از نزديك لمس كرده¬ايم و در آن دوره حضور داشتيم، بهتر بلديم. شخصي گفت كه من چون از تركستان آمده¬ام، تركي بهتر بلدم، ما هم آن دوران بوديم. بنده از سال 1331 در ميتينگ و مبارزه بودم، سال 1334 با شهيد نواب صفوي زندان بودم، حضرت امام كه آمدند، از سال 1341 مبارزات شروع شد. اين¬ها همه سرمايه است.

در سال¬هاي مبارزه به جز تكثير نوارها و سخنراني¬ها، چه چيزهاي ديگري را از شهيد شاه آبادي به خاطر داريد؟
ايشان آدم با تقوايي بود، متحرك بود، از آن آدم¬هاي آرام نگير بود. واقعاً بي¬قرار بود. بي¬قراري و تحرك يكي از اخلاق¬ خاصش بود.

آن لبخند هميشگي، مال بي¬قراري¬اش بود؟
مؤمن خوش برخوردي بود. «المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه». مؤمن خوشحالي¬اش در لب-هايش است و غمش در دلش است؛ روايت حضرت پيغمبر(ص) است. آيت الله شهيد شاه آبادي يك روحاني مبارز، شخصيت جهادگر و برادر ارجمندي بود كه همه عزيزان مبارز عليه رژيم پليد سلطنت، افتخار همرزمي با او را داشتند. شهيد شاه آبادي همان¬طوري كه بنيان گذار جمهوري اسلامي امام راحل(رض) فرمودند و همان¬گونه كه رهبر معظم انقلاب بيان كردند، انساني مبارز، تلاشگر و خستگي ناپذير بود و ما اين نكته را از اين شهيد عزيز به يادگار داريم، كه هم¬نشيني با آدم¬هاي خوش-گذران، عافيت طلب و ساكت و غير مبارز را به هيچ وجه توصيه نمي كردند. حتماً دوستان براي شما گفته¬اند كه خانه ايشان از نظر اعمال ضد آن رژيم، پر از مدارك دردسرساز و خطرات گوناگون بود و به نوعي شبكه تكثير نوار، تايپ اعلاميه و جزوه به شمار مي¬رفت. ماشين آقاي شاه آبادي هميشه پر بود از اعلاميه و نوار، آن هم در شرايطي كه بعضي افراد اعلاميه¬ها را مي گرفتند و مي¬خواندند، ولي به سرعت سر به نيست مي كردند. ايشان نه تنها اهل ترس نبود، كه براي تثبيت انقلاب تلاش فراواني داشت و بر طبق نص صريح قرآن مجيد عمل مي¬كرد كه مسلمين را دعوت مي كند تا اگر مي خواهند اهل خير و تثبيت باشند و يك حكومت آبرومند داشته باشند، نبايد از مبارزه بترسند. ايشان از اين نظر در بين دوستان جامعه روحانيت مبارز تهران نمونه ي شاخصي بود و وظيفه بزرگ خود را به خوبي مي¬شناخت و مو به مو بدان عمل مي¬كرد.

از همكاري خود با شهيد در دوره اول مجلس شوراي اسلامي چه خاطراتي داريد؟
هميشه با ايشان بوديم. مثل شهيد محلاتي و ديگر عزيزان با ايشان زندگي مي¬كرديم، خنده و شوخي مي¬كرديم، داستان مي¬گفتيم، از منافقين مي¬گفتيم، از مهندس بازرگان و بني صدر مي¬گفتيم.

جهت¬گيري سياسي شهيد شاه آبادي چگونه بود؟
جهت¬گيري¬اش رو به سمت آدم¬هاي منحرف و سست عنصر بود، آدم¬هاي بي¬خط را هدف قرار مي¬داد. از بي¬خطي متنفر بود و اعتقاد داشت آدمي كه لباس روحاني مي¬پوشد نبايد سازش¬كار باشد، بلكه بايد خطي روشن داشته باشد و در راه همين خط جهاد بكند؛ بنويسد، منبر برود، سخنراني بكند، حركت كند، راه بيفتد، ميتينگ بدهد، متحصن بشود.
شهيد شاه آبادي آدمي بسيار جدي بود. اگر شما فكر كنيد كه ايشان به زندگي دنيوي فكر مي¬كرد؛ اصلاً و ابداً چنين نبود. شاه آبادي گوهري كمياب بود كه از دست داديمش. اصلاً بعضي از ماها در فكر اين بودند كه زندگي¬شان را چه كنند و در عين حال مبارزه هم مي¬كردند، ولي ايشان اصلاً توي اين خط¬ها نبود، آن¬ كه برايش اصل بود، مبارزه با ظالم بود.
از شهادت ايشان بگوييد.
خدا رحمتش كند. ما كه جداً داغدار شديم. وقتي كه شنيديم، عزادار شديم، در محافلش شركت كرديم، به فرزندانش تسليت گفتيم. حالا هم كه فرزندان شهيد را مي¬بينيم، خاطرات ايشان براي ما تجديد مي¬شود. مجلس شوراي اسلامي يكي از نمايندگان فعال، با ادب و به معناي واقعي با شرفش را از دست داد. در جامعه روحانيت مبارز هم واقعاً كمبود او احساس مي¬شود. شهيدان محلاتي و شاه آبادي كمبودشان در جلسات ما محسوس است. جلسات ما رونق خودش را از دست داد، چون روحانيت درجه يك ما از دست رفتند. فقط چند نفر مانده¬اند؛ يكي بيمار است، يكي دير مي¬آيد، يك نمي¬آيد. مردم هم سرمايه عظيمي را از دست دادند. هنوز هم كه مردم ما را مي¬بينند ياد آن¬ها مي¬افتند؛ مي¬گويند يادت است با شهيد محلاتي رفيق بودي؟ يادت است آن منبر رفتي؟ شاه آبادي يادت است؟ رستم آباد يادت است؟ از آن به بعد در رستم آباد هفت ـ هشت نفر پيش¬نماز آمدند، نتوانستند بمانند و رفتند؛ شايد نتوانستند رابطه¬اي را كه شهيد شاه آبادي با مردم داشت برقرار كنند؛ آن بساط پرنشاط از بين رفت. يك مديريتي داشت، يك عشقي داشت، توفيقِ جمع و جور كردن جوان¬ها را داشت. خدايش رحمت كند.
حرف پاياني؟
ايشان زادة شخصيت بزرگي بودند كه حضرت امام درباره¬اش مي¬ فرمايند دست و زبانم گوياي تشكر نسبت به استاد بزرگوارم كه پدر ارجمند شهيد شاه آبادي باشند نيست. قرآن در اين زمينه بسيار گويا است و مي¬فرمايد: « يا ايها الذين آمنوا اتقواالله و كونوا مع الصادقين» [سوره مباركه توبه، آيه شريفه 19]، يعني اي كساني كه ايمان آورديد، تقوا پيشه كنيد و از صادقين باشيد. امام صادق، عليه السلام، مي فرمايند: "شفيع يوم القيامه الثلاثه: الانبياء، ثم العلماء، ثم الشهداء." يعني سه طايفه روز قيامت خيلي آبرو دارند، سربلند هستند و مي توانند به طه ندا بدهند. مي فرمايند در آن روز سه طايفه مردم را شفاعت مي كنند كه خيلي پيش خدا آبرو دارند. اول انبياء(ع) هستند، بعد علما و بعد هم شهدا. شهيد شاه آبادي عزيز ما، هم شهيد است، هم عالم و عالم¬زاده است و هم در راه انبياء تلاش كرد و به شهادت رسيد. من تا كنون در جايي، تناسب اين سه خصلت و ويژگي برتر و والا را با هم نديده و نخوانده¬ام، ولي بر اساس جنبه هاي فكري خودم و از نظر كارم ـ منبري بودن و وعظ و خطابه ـ وقتي فكر مي كنم، مي¬بينم كه چه تناسب زيبايي بين اين¬ها برقرار است. به اين جا مي رسم كه اين سه طايفه، اگر چه پيش من و شما خيلي محترم و سربلند هستند، ولي اينان در جهان ما، مردماني زجر كشيده و شكنجه ديده هستند و اين تناسب، بين هر سه گروه انبياء و علماء و شهداء وجود دارد.
شما ببينيد، در رژيم ستم¬شاهي با روحانيت، بدتر از كمونيست¬ها رفتار مي كردند. عمال رژيم، صد بار به ما مي گفتند كه كمونيست ها از شما بهتر هستند. خب، كمونيست ها سازش¬كار بودند. سه روز مانده به ششم بهمن 1341 يعني سوم بهمن ما را گرفتند. رفتيم، ديديم بيش از 70 ـ 80 نفر از علما آن¬جا هستند. فردا صبح ديديم كه مي¬گويند بفرماييد صبحگاه. گفتيم صبحگاه ديگر چيست؟ گفتند دعا به جان اعلي¬حضرت شاهنشاه آريامهر. گفتيم خب، اگر دعا مي كرديم كه الان اين جا نبوديم! و خدا مي داند كه بعضاً تا مدت 5 ـ 6 ماه هم، اين¬ها توي زندان ها اسير بودند و غوغايي بود.

اين فقط يك نمونه بود و چندين برابر آن را، امثال شهيد شاه آبادي تجربه كردند. ما بايد در حقيقتِ زندگي و شخصيت اين عزيزان دقيق شويم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده