وقتي كه در شهر( فريدونكنار) بود، مرا تشويق و ترغيب به دفاع از مملكت و دين مي كرد. اين موضوع مورد پذيرش من و ديگر مردم قرار مي گرفت؛ چون او اول خود عمل مي كرد و بعد از ديگران مي خواست كه چنين عمل كنند.
او حتي بعد از شهادت و خاك سپاري برادرش علي اصغر و دامادش، دوباره به جبهه رفت.
گاهي حاجي رزمنده ها را براي انجام عمليات هاي سخت و دشوار تشويق مي كرد و از آنها مي خواست كه با تمام توانشان، بجنگند. در عمليات ها، اول خودش جلو مي رفت تا ايمانش را به رخ بكشد.
سال 64بعد از عمليات والفجر 8 كه گردان ما در فاو بود، به دلايلي به هفت تپه برگشتيم. در چادرها كسي نبود. درب چادرها را باز كرديم و داخلش نشسته بوديم كه حاج بصير و راننده اش وارد شدند و تقاضاي غذا كردند. گفتيم چيزي براي خوردن نداريم؛ غير از كمي آلوچه زرد شده كه قابل خوردن نيست. با كمال تعجب ديديم كه حاجي گفت: همان آلوچه را بياور تا بخوريم، خدا هضمش مي كند.
وقتي حاج بصير از سفر مكه به خانه برگشت، بلافاصله راهي جبهه شد. قبل از آمدنش به گردان، به ما خبر آمدنش را گفتند. منتظر او و سوغاتي هايش بوديم. حاجي پس از ديد و بازديد، مقداري از سفر مكه صحبت كرد و گفت: سوغاتي من از مكه براي شما يك دانه خرما است.
راوي: سيد قاسم حسينيان، همرزم شهيد
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده