نوبت شهادت
شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۳۵
قبل از عمليات كربلاي10 حاج بصير در صبحگاه با لحني مظلومانه شروع به سخنراني نمود. همين كه نام اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را مي برد، شروع به گريه مي كرد. مي گفت: يا امام زمان، دوستانم هم رفتند، شهيد نوبخت هم رفت يا امام زمان، ديگر نمي توانم صبر كنم. شهيد خداد رفت و همچنين تك تك سرداران را نام برد.
بعد از مدتي، به منطقه غرب كشور رسيديم و در آنجا نيز حاجي توصيه هاي عملياتي را با گريه هاي مظلومانه به ما گفت. در قله ماووت عراق مستقر شديم. غروب آن روز، در منطقه اي كه گردان ما (عاشورا) مستقر بود، دو تا جنازه عراقي در كنار بچه ها افتاده بود. چون همه خسته بودند، به خود زحمت نمي دادند كه آنها را از بالاي قله به زير قله ببرند. در آن موقع، حاجي آمد و با آستري كيسه خواب، پاي جنازه اولي عراقي بست و به پايين قله برد و دومي راه هم همين طور. مدام نفس، نفس مي زدند كه سردار حسن فدائي جانشين گردان عاشورا به حاجي گفت: حاجي چيه، نفس نفس مي زني. حاجي در جواب گفت: ديگر سر و ريشم سفيد شده و ديگر پير مرد شدم. نوبتي هم كه باشد (منظورش شهادت) نوبت ماست كه برويم. سرانجام در همان عمليات شهيد شد.
راوي: محمد زمان اسماعيلي، همرزم شهيد
نظر شما