دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۱۱

عبدالمطلب اكبري به همراه پسر عموي خود، غلامرضا در جبهه فعاليت مي كنند. عبدالمطلب ناشنواست و به عنوان مكانيك عازم مي شود.
زماني كه غلامرضا شهيد مي شود، عبدالمطلب بالاي سر مزارش مي رود و با بي زباني خود سعي مي كند، حرفي بزند كه بچه ها متوجه منظور او نمي شوند. براي متوجه كردن بچه ها با انگشت خود، قبري كنار قبر غلامرضا ترسيم مي كند و نام خود را روي آن مي نويسد. بعد به بچه ها نگاه مي كند و مي خندد. بچه ها هم از اين كار او خندۀشان مي گيرد و كارش را جدي نمي گيرند.
فرداي آن روز عبدالمطلب عازم جبهه مي شود و بعد از ده روز جنازۀ او را مي آورند و درست همانجا، كنار قبر پسرعمويش، دفن مي كنند.
عبدالمطلب در وصيت نامۀ خود مي نويسد: من هر روز با آقا حرف مي زنم. آقا به من مي گويد كه تو شهيد مي شوي و اينجا جاي قبر توست."
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده