سه‌شنبه, ۰۲ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۰۸:۱۴

حاج حسين خرازي با سر و روي خاكي از خط مقدم باز مي گردد. براي شركت در جلسه به قرارگاه مي رود و قبل از رفتن تصميم مي گيرد سر و روي خود را صفايي بدهد. نيروهاي خودي در فاو خط پدافندي محكمي در جاده ام القصر ايجاد كرده اند. به علت خرابي حمام بچه ها براي استحمام به نهر كنار اروند مي روند. حاج حسين رانندۀ تانكري را مي بيند و از او مي خواهد تا لوله آب را روي سرش بگيرد تا بتواند سر و روي خود را بشويد. راننده كه حاجي را نمي شناسد، ابتدا مخالفت مي كند و مي گويد كه او نيز بايد مثل بقيه در نهر شنا كند و بالاخره با اصرار حاجي كه مگويد به آب نهر حساسيت دارد، شلنگ آب را روي سرش مي گيرد. حاجي به خاطر اينكه يك دست بيشتر ندارد در شستن شامپوها معطل مي شود و راننده براي اينكه زودتر تمام شود مقداري آب داخل يقۀ حاجي مي ريزد و مدام نق مي زند كه تو بايك دست براي چه به جبهه آمده اي؟ تو كه كارهاي خودت را هم به سختي انجام مي دهي! در مقابل حرفهاي راننده حاج حسين فقط سكوت مي كند و بعد از اتمام كارش به قرارگاه مي رود؛ در حالي كه راننده هنوز حاجي را نشناخته است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده