يادمان شهداي ماه مبارك رمضان/
دوشنبه, ۳۰ تير ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: در سحرگاه روز عيد فطر و در آستانه پرواز به سوي بغداد وقتي بچه هشت ماهه اش گريه مي كند، صورتش را از او برمي گرداند تا ترديدي در دلش ايجاد نشود.در همان واپسين لحظات خداحافظي با همسرش اتفاقات ناگهاني رخ ميدهد كه عباس مي كوشد ترديد و دودلي در درون خود ايجاد نكند.اينها نمونه اي است كه ما مي توانيم بگوييم عباس راه الهي پيمود....واقعاً عباس يك شبه ره صدساله پيمود.(امير سرتيپ خلبان حسين چيت فروش)



نويد شاهد ماهنامه فرهنگي تاريخي شاهد ياران (مهر و آبان 92) به همت گروه مجلات شاهد منتشر شده و زندگي شهيد عباس دوران«عقاب تيزپرواز» و اسطوره ماندگار مقاومت و رشادت ملت ايران را روايت مي كند.
1- اين استرس در وجود آدمي بود كه آيا فردا هستم يا نيستم؟ اما كسي كه از همه آرام تر به نظر مي رسيد؛ «عباس دوران» بود. اصلاً انگار نه انگار كه جنگ است. ما ادعا مي كرديم كه ترس در وجودمان نيست. ولي اذغان مي كنم تنها چيزي كه هرگز در وجود عباس راه پيدا نكرد، ترس بود. «سرتيپ دوم خلبان بازنشته اكبر توانگريان»

2- در سحرگاه روز عيد فطر و در آستانه پرواز به سوي بغداد وقتي بچه هشت ماهه اش گريه مي كند، صورتش را از او برمي گرداند تا ترديدي در دلش ايجاد نشود.در همان واپسين لحظات خداحافظي با همسرش اتفاقات ناگهاني رخ ميدهد كه عباس مي كوشد ترديد و دودلي در درون خود ايجاد نكند.اينها نمونه اي است كه ما مي توانيم بگوييم عباس راه الهي پيمود....واقعاً عباس يك شبه ره صدساله پيمود.(امير سرتيپ خلبان حسين چيت فروش)

3- عباس اولين كسي بود كه قبل از شهادتش نام خياباني در شيراز به نام او مزين شد . او به خبرنگاران حاضر در مراسم با زبان ساده چنين گفت:«دلم نمي خواهد از سختي ها با همسرم حرفي بزنم .دلم ميخواهد وقتي به خانه مي روم جز شادي و خنده چيزي با خود نبرم . وقتي بلوار نزديك پايگاه هوايي را به نامم نامگذاري كردند، غرور و شادي را در چشمان همسرم ديدم.» (همسر شهيد)

4- شهيد دوران در مدت دوسال اول جنگ بيش از 120پرواز عمليات برون مرزي داشته كه چنين آماري در تاريخ جنگ هاي دنيا بي سابقه است.آخرين باركه قرار شد عباس به عمليات بمباران پالايشگاه الدوره برود،طبق معمول سخن خاصي نداشتيم و مانند هميشه كه عباس به مأموريت مي رفت صحبت كرديم .بعد كه به شهادت رسيد متوجه شدم كه به يكي از دوستانش گفته بوده كه احتمالاً اين آخرين پرواز من است و ميخواهم در صورتي كه به پايگاه برنگشتم اولين كسي باشي كه خانواده ام را خبر مي كند.«همسر شهيد»
5- موقعي كه شهيد دوران عازم انهدام اسكله هاي البكر و الاميه بود،مأمور رادار پايگاه به علت وجود انبوه هواپيماهاي دشمن از عباس خواست به پايگاه برگردد، ولي او هيچ توجهي نكرد و به مسيرش ادامه داد. عباس آنجا به من گفت: منصور بي خيال مي رويم و عمليات را انجام مي دهيم كه خوشبختانه عمليات موفقت آميز بود و صحيح و سالم به پايگاه برگشتيم.« خلبان آزاده امير سرتيپ دوم منصور كاظميان مهابادي»
6- وقتي شهيد علي رضا ياسيني و شهيد عباس دوران به همدان منتقل شدند، با يكي دو ماه اختلاف من هم به همدان منتقل شدم.دوباره در پايگاه همدان پيش هم بوديم .من در آن جا فرمانده گردان بودم و عباس در عمليات بود.ياسيني هم معاون عمليات پايگاه بود.مدير عمليات عباس بود .من و فرمانده گردان بودم.نهايتاً پروازها را بايد من برنامه ريزي مي كردم و به عباس اجازه نمي دادم پرواز كند. تا آن موقع اگر اشتباه نكنم صد و چهار پرواز كرده بود. عباس گفت :اكبر اجازه بده پرواز كنم.گفتم:من راست و پوست كنده به تو مي گويم كه تو پروازت را كرده اي. بچه ها حالا حالا بايد بدوند تا به تو برسند ... ميان بچه ها كساني بودند كه مي فهميدند روزشان است..عباس هم مي دانست كه روزش هست يا نيست....من تا آن روز اشك عباس را نديده بودم .تا جاري شدن اشك او را ديدم دستانم را بالا آوردم و گفتم: باشد اجازه مي دهم و اجازه دادم. باز تا پيش از آخرين پروازي كه نهايتاً به شهادتش انجاميد،پرواز كرد .با آن آخرين پرواز كاري كرد و زد به ساختمان اجلاس جنبش عدم تعهد كه دنيا را متحير كرد.« سرتيپ دوم خلبان بازنشته اكبر توانگريان»

7- حمله به بغداد بيانگر سخني است كه عباس چند ماه پيش در اتاق آلرت به من زد.گفته بود كه آدم يك هواپيما بردارد و زيرش همه جور اسلحه قرار دهد و خود و هواپيمايش را به دشمن بكوبد .شايد اين آيه اقدام مصداق آيه شريفه «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه»باشد. دقايقي بعد مرحوم اسكندري با برج مراقبت تماس گرفت و گفت تك فروندي داريم بر مي گرديم. يعني عباس دوراني ديگر وجود ندارد.« سرتيپ دوم خلبان بازنشته ستاد سياوش مشيري»

8- مسئولان نيروي هوايي به دليل پروازهاي زياد عباس،تصميم گرفتند او را به تهران منتقل نمايند كه او موافقت نكرد .گفت من به تهران نمي روم...پرواز را دوست دارم و مي خواهم به مردم خدمت كنم.هميشه به من مي گفت كه از پول اين مردم من دوره ديده ام و خلبان شده ام .گاهي به من مي گفت: آيا مي دانيد از پول اين مردم و اين كشور چه قدر براي ما خرج كردند و ما را فرستادند آمريكا تا دوره ببينيم؟ من هرگز نمي توانم عقب نشيني كنم .يكي مي گويد نمي خواهم پرواز كنم و نمي رود.من هم مي گويم پس چه كسي برود؟ چه كسي از كشور دفاع كند؟ « همسر شهيد عباس دوران»


9- به ياد دارم يك شب دستور پرواز جنگي آمد و عباس به من گفت: محمود چرا عزا گرفته اي؟ گفتم:ساعت دو ونيم شب است و دستور پرواز آمده كه برويد تانك و نفربر بزنيد. نيروي زميني مي خواهد پيشروي كند.عباس گفت: من مي روم.گفتم: امروز دوبار پريدي. گفت: اشكال ندارد بازهم مي پرم.(سرتيپ خلبان محمود ضرابي)

10- در جنوب شلمچه و خود شلمچه نيروي دشمن بسيار زياد بودند و تير اندازي هم بسيار زياد بود.بالاخره بر روي هدف رسيديم و بمب ها را رها كرديم .بعد از رها كردن بمب ها روي هدف حجم آتش زيادي از زمين به آسمان بلند شد.گويي همه جا آتش گرفته است .براي اولين بار در پرواز هايم كاملاً ترسيده بودم .از همه جا آتش بلند مي شد. نيروهاي خودي به علت عدم هماهنگي،همزمان به سوي هواپيماي ما شليك مي كردند....به قدري گلوله مسلسل به زير بدنه هواپيما اصابت مي كرد كه به صداي رگبار تگرگ بر روي سقف ماشين شباهت داشت، ومن هر لحظه منتظر منفجر شدن هواپيما بودم....با زحمت فراوان خود را به پايگاه بوشهر رساندم و به زمين نشستم و ختم به خير شد.

***ماهنامه فرهنگي تاريخي شاهد ياران/ ويژه شهيد سرلشكر خلبان «عباس دوران». بنيادشهيد و امور ايثارگران/(مهر و آبان 92)
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده