چهارشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۶:۵۷

از تهران خبر مي رسد: يك گروه ضد انقلابي در حوالي فولادشهر در حال شكل گيري و جمع آوري اسلحه هستند كه بايد هرچه سريع تر جلوي آنها گرفته شود.
فرماندهي عمليات به حاج آقا سليمان صفوي، همسر شهيده زهره بنيانيان، سپرده مي شود. منزلي كه گروه ضد انقلاب آنجا مشغول فعاليت هستند، شناسايي مي شود. در ابتداي كار، زهره عضويتي در تيم عمليات ندارد، اما با وجود اينكه حامله است، با اصرار وارد گروه مي شود. او از نظر نظامي دوره ديده است و حتي در يكي از عملياتهاي نفوذي در اسرائيل حضور داشته است. او وقتي با مخالفت همسرش مواجه مي شود، قسم مي خورد كه اگر سليمان او را با خود نبرد و در اين عمليات شهيد شود، از او راضي نيست. سرانجام براي جلوگيري از درگيري مسلحانه، از وجود او نيز استفاده مي شود.
شب عمليات فرا مي رسد. زهره به بهانۀ اينكه بچه اش مريض است و نياز به دكتر دارد، بايد در منزل مورد نظر را بزند و از آنان كمك بخواهد كه در همين حين يكي از بچه ها با يك تكنيك زرهي طرف را خلع سلاح مي كند، به گونه اي كه تيري شليك نشود. گروه به سه دسته تقسيم مي شوند، گروه اول جلو مي روند و دو گروه بعدي از اطراف بچه هاي گروه اول را حمايت مي كنند. زهره در را مي زند و طبق نقشه وارد خانه مي شوند كه ناگهان تيري از داخل خانه شليك مي شود و سپس صداي رگبار مسلسل به گوش مي رسد. در اين بين يك تير بر پيشاني زهره اصابت مي كند و او را در تراس خانه نقش بر زمين مي كند. عمليات با موفقيت به پايان مي رسد و زهره شهيد مي شود. حاج آقا سليمان با ناراحتي كنار زهره مي نشيند و در حالي كه آرام آرام گريه مي كند، مي گويد: خانم! خدا تو و فرزندمان را به بهشت برد. تو مرا تنها گذاشتي و خوابت به حقيقت پيوست.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده