چهارشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۶:۳۹

جراحات محمود حميدي در منطقه و شكنجه¬هاي بعد از اسارت تا جايي است كه او را هرازچندگاهي دچار بيهوشي و غش مي كند. وقتي تصميم مي گيرد براي معالجه به بهداري اردوگاه برود، يكي از بچه هاي قديمي او را از رفتن منع مي كند كه در اين بين با علي آشنا مي شود.
علي از دو چشم نابيناست و در آسايشگاه 16 اردوگاه الانبار سكونت دارد. وقتي از علت ناراحتي محمود مطلع مي شود، جريان نابينايي خود را برايش تعريف مي كند.
علي در حالي كه فط يك تركش كوچك به چشم راستش اصابت كرده، اسير مي شود. بهداري اردوگاه او را به بيمارستان منتقل مي كند. بعد از عمل جراحي نه تنها بينايي چشم راستش را به دست نمي آورد بلكه قدرت ديد چشم چپش را هم از دست مي دهد و بعد از چند روز عصا به دست به اردوگاه بازميگردد. رابطه علي و محمود صميمي تر مي شود طوري كه گاهي اوقات براي حفظ روحيه با هم شوخي هم مي كنند.
روزي محمود شربت آب و شكر درست مي كند و از سر شوخي در ليواني كه به علي مي دهد، به جاي شكر، نمك مي ريزد. علي جرعه اول و دوم را بدون اينكه متوجه شوري آن شود، مي نوشد و تا مي خواهد بقيه را سر بكشد، محمود با تعجب دستش را گرفته و متوجه مي شود كه در آن عمل جراحي علي حس چشايي و بويايي خود را هم از دست داده است.
محمود در حالي كه خدا را شكر مي كند به اين فكر مي كند كه وقتي مي خواهد سيب سرخي بخورد، اول حسابي آن را بو مي كند، بعد از رنگش لذت مي برد و در آخر طعم و مزه اش را مي چشد؛ ولي علي از هر سه اين حواس بي بهره است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده