يك سنگر 11 نفري كه كارشان شناسايي است، يك روز صبح تصميم مي گيرند به دشت مهران بروند و كار شناسايي عمليات والفجر را انجام دهند. در دو مسيري كه پيش روي آنهاست، مسير اول حداكثر 3 دقيقه طول مي كشد ولي به قدري به عراقي ها نزديك است كه احتمال عكس العملشان وجود دارد و مسير ديگر يك تپه گچي است كه بايد حداقل 40 دقيقه دست اندازها را طي كنند. در نهايت مسير اول كه راه آسفالته است را انتخاب كرده و راه مي افتند. به زحمت از آن مسير عبور مي كنند و بعد از دو روز به ده فرخ آباد مي رسند. عراقي هاي زيادي آنجا به كمين نشسته اند. گروه شناسايي بر روي پشت بام مدرسه اي مستقر مي شوند.
هوا كم كم روشن مي شود. دو عراقي در حالي كه سيگار مي كشند، به آنها نزديك مي شوند و سر راهي مي نشينند كه اين گروه براي ورود به ده بايد از آنجا بگذرند. دو عراقي را براي گرفتن اطلاعات اسير مي كنند چرا كه 48 ساعت قبل عملياتي صورت گرفته بود. نام دو اسير سعد و كريم است. كريم به راحتي اطلاعات مي دهد ولي سعد مقاومت مي كند زيرا او بعثي و مقاوم است و تصور مي كند، صدام يك عضو مبارز مي باشد. در بحث هايي كه بين دو طرف صورت مي گيرد در نهايت سعد تسليم شده و اطلاعاتش را در اختيار گروه شناسايي قرار مي دهد. اطلاعات او در مورد ميدان هاي مين طي عمليات بعدي كمك زيادي به گروه مي كند. همراهي سعد با گروه 4 ماه به طول مي انجامد. او با محمدباقر قاليباف صميمي مي شود و چون مي داند محمدباقر بچه مشهد است از او مي خواهد كه وي را به زيارت امام رضا(ع) ببرد. محمدباقر قاليباف كه عضو گروه شناسايي است، بعد از اتمام كار سعد را به آقاي افشار، مسئول اسرا تحويل مي دهد. بعد از يك سال و نيم در شب شهادت حضرت زهرا (س) محمدباقر در حالي كه سوار در ماشيني منتظر گذشتن هيئت عزاداران از خياباني در مشهد است متوجه حضور سعد در انتهاي صف عزاداران مي شود. او را صدا مي كند. سعد به همراه آقاي افشار به سمت او مي رود و محمدباقر به او مي گويد: ديدي به زيارت امام رضا(ع) آمدي! ما را از دعاي خير فراموش نكن!
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده