چهارشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۵۳

سردار حجازي نقل مي كند:
ستاد نيروي زميني در اهواز مستقر مي شوند. روزي فردي با پوشش خارجي ها خود را به مسئول اعزام نيروها به مناطق معرفي مي كند و با نشان دادن حكمي كه از تبريز صادر شده است، از او مي خواهد موافقت كند تا به خط برود. به خاطر پوشش و نحوه برخوردي كه دارد، همه به او مشكوك مي شوند و نگران از اينكه مبادا جاسوس باشد. براي اينكه مانع رفتنش شوند، نداشتن لباس نظامي و گروه او را بهانه مي كنند. در نهايت با اصرار در آشپزخانه مشغول به كار مي شود. او را تمام مدت زير نظر مي گيرند و متوجه مي شوند كه تمام كارها از جمله نماز و عبادتش را مرتب انجام مي دهد؛ تا جايي كه روز به روز علاقه ها نسبت به او بيشتر مي شود و اعتماد به او به جايي مي رسد كه ليست ها را هم خود او مي نويسد. بعد از مدتي با لباس و اسلحه اي كه پيدا كرده، درخواست مي كند تا عازم خط جبهه شود. مدام از خط خبر مي رسد كه برادر ناصر مي گويد: فلان...
يك روز برادر ناصر به اهواز مي رود تا يك سري تجهيزات فراهم كند كه متوجه مي شوند برادر ناصر همان فرد با پوشش خارجي بوده كه حال مسئول يك گروه خمپاره شده است.
از جبهه خبر مي رسد كه وي مجروح شده است ولي با وجود دو پاي گچ گرفته، از بيمارستان فرار مي كند و به منطقه بازمي گردد كه در نهايت شهيد مي شود. روزي در اهواز اعلاميه اي پخش مي شود كه در آن عكس فردي با دو پاي گچ گرفته به چشم مي خورد و در آن نوشته شده: دكتر ناصر...
دكتر ناصر در فرانسه مشغول به تحصيل بوده كه با شنيدن خبر جنگ به تبريز مي رود و حكم خود را مي گيرد. زماني كه خبر شهادت او را به خانواده اش مي دهند آنها در كمال تعجب مي گويند كه اشتباه شده و فرزندشان در فرانسه مشغول به تحصيل است.
دكتر ناصر با شنيدن خبر جنگ، بدون اينكه به خانواده خود سر بزند، وقتي از فرانسه باز مي گردد، مستقيماً وارد ميدان جنگ مي شود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده