سردار شهيد محمد بروجردي به همراه چند تن از هم رزمانشان از مسير جادۀ سنندج به سمت كرمانشاه به راه مي افتند. در مسيري كه سبقت گرفتن ممنوع است، كاميوني از قصد سبقت گرفتن از او را دارد. در ابتدا شهيد بروجردي راه نمي دهد تا اينكه رانندۀ سمج با چند بوق گوش خراش اعتراض مي كند و در نهايت از او سبقت مي گيرد. عصبانيت رانندۀ كاميون فروكش نمي كند و با اشارۀ مخصوص رانندگان از او مي خواهد كنار جاده توقف كند. بعد از اينكه پياده مي شود به سمت بروجردي مي رود و سيلي محكمي به صورت او مي زند. در همان لحظه هم رزمان بروجردي قصد پياده شدن و تأديب رانندۀ كاميون را دارند كه بروجردي مانع مي شود و مي گويد: چشمان او خسته است و عصبانيت او ناشي از خستگي است.
بروجردي ساعتي بعد وارد محوطۀ سپاه مي شود و اتفاقاً همان رانندۀ عجول را در محوطه مي بيند كه داد و بيداد راه انداخته و مي گويد: من خسته ام، كار دارم، چرا كسي بار مرا خالي نمي كند؟
بار محموله لوازمي است كه براي سپاه ارسال شده است. راننده متوجه حضور بروجردي مي شود. بروجردي نگاهي مهربانانه به او مي كند و از مسئول تداركات مي خواهد، هر چه زودتر بار او را خالي كنند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده