يکشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۵:۲۸
خلاصه مقاله در اين مقاله به موضوع مسئوليتي پرداخته شده است كه عارف براي انسان كامل در مجموعه نظام هستي قايل است. آيت الله جوادي آملي در خلال اين بحث با ذكر اين نكته كه مسئوليت عارف در نظام هستي بسيار بيشتر از مسئوليتي است كه حكيم و متكلم براي او قايلند، مي گويد: شرايط و اوصافي كه عارف براي انسان كامل شدن لازم مي داند خيلي سنگين تر از شرايط و اوصافي است كه حكيم و متكلم براي احراز آن مقام لازم مي دانند. حكيم و متكلم مي گويند: اگر انساني از عدالت صغري ـ عدالتي كه در فقـه مطرح است و منظور از آن پاي بندي به واجبات و ترك محرّمات است ـ بگذرد و بـه مرحله بعد كه عدالت وسطي است ـ عدالتي كه در حكمت مطرح است ـ برسد و براي او ملكه گردد، به مقام عصمت مي رسد و شرايط انسان كامل را پيدا مي كند. در حالي كه عارف مي گويد: اين مرحله نيز كافي نيست.

خلاصه مقاله در اين مقاله به موضوع مسئوليتي پرداخته شده است كه عارف براي انسان كامل در مجموعه نظام هستي قايل است. آيت الله جوادي آملي در خلال اين بحث با ذكر اين نكته كه مسئوليت عارف در نظام هستي بسيار بيشتر از مسئوليتي است كه حكيم و متكلم براي او قايلند، مي گويد: شرايط و اوصافي كه عارف براي انسان كامل شدن لازم مي داند خيلي سنگين تر از شرايط و اوصافي است كه حكيم و متكلم براي احراز آن مقام لازم مي دانند. حكيم و متكلم مي گويند: اگر انساني از عدالت صغري ـ عدالتي كه در فقـه مطرح است و منظور از آن پاي بندي به واجبات و ترك محرّمات است ـ بگذرد و بـه مرحله بعد كه عدالت وسطي است ـ عدالتي كه در حكمت مطرح است ـ برسد و براي او ملكه گردد، به مقام عصمت مي رسد و شرايط انسان كامل را پيدا مي كند. در حالي كه عارف مي گويد: اين مرحله نيز كافي نيست.
اشاره
آيت الله عبدالله جوادي آملي از علما و مفسيرين معاصر شيعه و صاحب تفسير در دست تدوين تسنيم است. ايشان در سال ۱۳۱۲ هـ . ش در آمل به دنيا آمده و پدرش ميرزا ابوالحسن جوادي از عالمان شهر خود بود. او در سال ۱۳۲۵ وارد حوزه علميه آمل شد و ادبيات، شرح لمعه، قوانين، شرايع، امالي شيخ صدوق و... را از محضر استاداني چون آيت الله فرسيو، آيت الله غروي، شيخ عزيزالله طبرسي، آقا ضياء آملي، شيخ احمد اعتمادي، حاج شيخ ابوالقاسم رجايي، شيخ شعبان نوري و پدرش ميرزا ابوالحسن جوادي آموخت. در سال ۱۳۲۹ به تهران رفت و تحصيلاتش را در مدرسه مروي ادامه داد. رسائل و مكاسب را در محضر شيخ اسماعيل جاپلقي، حاج سيّد عباس فشاركي و شيخ محمّدرضا محقّق فرا گرفت و از درس هيئت، طبيعيّات، اشارات، بخش هايي از اسفار و شرح منظومه آيت الله شعراني بهره برد. در درس تفسير قرآن، بخشي از شرح منظومه، بخش هاي الهيات و عرفان اشارات و مبحث نفس اسفار آيت الله الهي قمشه اي شركت كرد و شرح فصوص الحكم را از محضر آيت الله فاضل توني و درس خارج فقه و اصول را از محضر آيت الله محمّدتقي آملي آموخت. در سال ۱۳۳۴ براي تكميل تحصيلات به حوزه علميه قم رفت. در آنجا از درس خارج فقه آيت الله بروجردي استفاده كرد و بيش از دوازده سال در درس خارج فقه آيت الله محقّق داماد و حدود هفت سال در درس خارج اصول آيت الله سيد روح الله خميني حضور يافت. از همان ابتداي ورود به قم رابطه علمي خود را با علامه محمد حسين طباطبايي آغاز كرد كه اين ارتباط تا پايان عمر او ادامه يافت. پس از تمام شدن تحصيلات، فعاليت هاي ايشان بر تدريس و نشر معارف الهي متمركز شد و در سطوح و دوره هاي مختلف، شرح اشارات، شرح تجريد، شرح منظومه، شواهدالربوبيّه، التحصيل، شفا، دوره كامل اسفار، تمهيدالقواعد، شرح فصوص الحكم، مصباح الأنس، درس خارج فقه، تفسير موضوعي قرآن، تفسير ترتيبي قرآن و... را تدريس كرد. اكنون نيز درس هاي تفسير قرآن، خارج فقه و خارج اسفار ايشان ادامه دارد. برخي از تاليفات آيت الله جوادي آملي عبارت اند از: الحج و الصلاه (تقريرات فقه محقق داماد)، هدايت در قرآن، عبادت در قرآن، مبدا و معاد، زن در آينه جمال و جلال، فلسفه الالهيه و حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه. مقاله زير حاصل سخنراني هاي آيت الله جوادي آملي در كتاب حماسه و عرفان است كه با هماهنگي مسئولان نشر اسراء و دفتر ايشان تنظيم و تدوين شده است. همچنين از زحمات آقاي «روح اللهي» از مسئولان نشر اسراء كه ما را در تهيه اين مقاله ياري كردند، تشكر مي كنيم.

زهد،عبادت،عرفان ابن سينا(قدس سره) زهد را چنين تفسير مي كند: رو برگرداندن از لذت دنيا و خوشي ها و پاكي هاي آن زهد است و كسي كه داراي چنين وصف پرهيزي و اعراضي باشد زاهد است؛ ألمُعرض عن متاع الدّنيا وطيّباتها يخصّ باسم الزاهد(1) البته معناي زهد با انزوا بسيار متفاوت است. منظور از زهد همان ترك دنياست نه ترك تعليم و تزكيه نفوس و رهايي از خدمت به جامعه، كه معناي انزواست. انسان عارفِ زاهدِ صاحب يقين براي نشر توحيد و خدمت به موحدان جامعه و تزكيه نفوس، از هيچ كوششي دريغ نمي كند. حضرت علي(عليه السلام) فرمود: ألمرأ بأصْغريه بقلبه ولسانه إن قاتل قاتل بجنان وإن نطق نطق ببيان(2)؛ ارزش آدمي به دو عضو كوچك او وابسته است: قلب و زبان. اگر بجنگد با قلب و دلش مي جنگد و اگر سخن بگويد و خواسته دروني خود را ابراز كند با زبانش اظهار مي كند. در نتيجه اگر كسي از لحاظ دل، دلير و از جهت زبان گويا بود هم از جهت قلب در معرفت خدا و حمايت از ياد او موفق است و هم از لحاظ زبان در نشر معارف ديني و تزكيه نفوس و خدمت به جامعه كامياب. همچنين عبادت از نظر مرحوم بوعلي چنين است: انجام فرايض و نوافل و مواظبت بر كارهاي عبادي اعم از واجب و مستحب مانند نماز، روزه و... عبادت است و كسي كه واجد چنين وصف ثبوتي و تحصيلي باشد عابد است؛ والمواظب علي فعل العبادات من القيام والصيام ونحوهما يخصّ باسم العابد(3) اما وي در تعريف عرفان مي گويد: «توجه مستمر دروني و انصراف فكري به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق، عرفان است و كسي كه داراي چنين وصف نفساني بوده و در جمع خاطرات موفق باشد عارف است؛ والمتصرّف بفكره إلي قدس الجبروت مستديماً لشروق نور الحقّ في سرّه يخصّ باسم العارف(4) گرچه صرف زهد بي عرفان يا اجتماع زهد و عبادت بدون عرفان ممكن است ـ چون در درجات طولي همواره حفظ مرتبه مادون در مافوق لازم است ولي مرتبه مافوق لزوماً در مادون وجود ندارد ـ ولي گاهي زهد با عبادت يا زهد با عرفان يا عبادت با عرفان يا هر دو با عرفان جمع مي شود. امّا از آن طرف اصل عرفان بدون مقدار لازم از زهد و عبادت ميسّر نخواهد بود. لذا مرحوم بوعلي مي فرمايد: وقد يتركّب بعض هذه مع بعض(5) سپس ادامه مي دهد: «زهد غير عارف داد و ستدي بيش نيست گويا كالايي مي دهد و متاعي مي گيرد. ولي زهد عارف، رها نمودن هر گونه كالا و متاعي است كه مانع توجه دروني وي به سمت حق مي باشد و نيز برتري اوست بر هر چه كه غير خدا باشد؛ ألزهد عند غير العارف معاملهٌ ما كأنّه يشتري بمتاع الدّنيا متاع الآخره، وعند العارف تنزّهٌ عمّا يشغل سرّه عن الحقّ وتكبّر علي كلّ شيءٍ غير الحقّ.(6) عبادت، غير عارف نيز خريد و فروش يا اجاره و اجرتي بيش نيست، گويا در دنيا كار مي كند تا اجرت مزدوري خود را در آخرت دريافت نمايد. ولي عبادت عارف عبارت است از: رياضت و تمرين دادن همه نيروهاي دروني، تا از قلمرو طبيعت رها و آزاد شود و با رسيدن به منطقه ماوراي طبيعت، به اوج عروج معراج اوليا واصل گردد. هنگام تجلي حق، چيزي در حريم حرم امن دل او رهزني نكند و غبار آلودش نسازد و اين كار براي وي به طور ملكه ثابت است و هر وقتي كه درون وي خواهان شهود شروق حق بود، اين مطلوب بدون مزاحمت خاطره يا خواسته اي، انجام مي شود و نيروهاي خيالي و وهمي و همتها و انگيزه ها آن را پيروي مي كنند تا او با تمام وجودش در سِلك قدس به رشته قداست درآيد؛ والعباده عند غير العارف معاملهٌ ما كأنّه يعمل في الدّنيا لأُجره يأخذها في الآخره هي الأجر والثواب، وعند العارف رياضهٌ ما لهممه وقوي نفسه المتوهّمه والمتخيّله ليجرّها بالتعويد عن جناب الغرور إلي جناب الحقّ...(7) آنچه كه در گفتار بوعلي سينا(رحمه الله) آمده به ويژه آنچه دربارهي زهد عارفان فرموده است، برگرفته از نصوص ديني است؛ زيرا ريشه اين سخن نغز همان گفتار بلند امير زهد پيشگانِ عارف، حضرت علي(عليه السلام) است كه در اوصاف پرهيزكاران فرمود: عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم(8) حضرت امام سجّاد(عليه السلام) در مناجات العارفين ضمن برشمردن بسياري از اوصاف و شرايط ويژه عارفان، نتايج و آثار عرفان را چنين بيان مي كند: قرّت بالنّظر إلي محبوبهم أعينهم... وربحت في بيع الدّنيا بالآخره تجارتهم(9)؛ خدايا... چشم هاي عارفان با نظر به جمال دل آراي محبوبشان روشن و تجارتشان در فروش دنيا و خريد آخرت چه پرسود است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز مي فرمايد: بهترين ميوه ي يقين عارفان همانا زهد و رهايي از دنياست؛ ثمره اليقين الزهاده.(10) معناي عرفان با توجه به اين تعاريف، عرفاني كه در اينجا مطرح مي شود بيشتر بر معناي قرآني و روايي آن تكيه دارد نه معناي اصطلاحي امروزي آن. به عبارت ديگر معناي اصطلاحي مي تواند بخشي از معناي قرآني و روايي باشد. توضيح اين كه: به خاطر تنوعي كه در علوم مختلف اسلامي پيش آمده(11)، بر اساس معيارها و ضوابطي خاصّ، علوم را تقسيم بندي كرده اند و هر شاخه از علوم مباحث و مسايل مختلفي را تشكيل داده است. براي مثال افعال مكلفين در فقه، مسايل اعتقادي در كلام، مباحث هستي شناسي در حكمت و فلسفه، مسايل خودسازي و تهذيب نفس و تزكيه ي روح در اخلاق و... مطرح شده است، در حالي كه قرآن كريم و روايات عترت طاهره(عليهم السلام) شيوه هاي ديگري را پيش روي ما مي گذارند.(12) قرآن كريم بعد از آن كه پاره اي از مباحث فقهي، كلامي و اخلاقي را مطرح كرد، از همه آنها به عنوان حكمت ياد مي كند: ذلك ممّا أوحي إليك ربّك من الحكمه(13)؛ اينها حكمت هايي است كه از جانب پروردگار تو، به تو وحي شده است. در اين آيه تعليم هماهنگ با حكمت نظري و عملي، حكمت ناميده شد، در حالي كه حكما و فلاسفه مباحثي را جزو حكمت مي دانند كه به وجود و هستي شناسي بر مي گردد و در صدد اثبات هست هاي واقعي و تفكيك و جداكردن آن از موهومات و هست هاي پنداري و خرافي است. و از طرف ديگر مباحث حكمت عملي را كه از بايدها و نبايدها بحث مي كند، نه از بود و نبود، از مباحث حكمت نظري جدا مي كنند. نمونه ي ديگر: اميرالمؤمنين(عليه السلام) آشنايي به شيوه ي تبليغ را فقه و آشناي به آن شيوه ها را فقيه مي داند: ألفقيه كلّ الفقيه من لم يقنّط النّاس من رحمه الله ولم يؤيسهم من روح الله ولم يؤمنهم من مكرالله(14)؛ فقيه كسي است كه مردم را از رحمت، لطف و محبت خداوند نااميد نسازد و از مجازات هاي او ايمن نكند.» در حالي كه اصطلاحاً فقه به علمي گفته مي شود كه از بايدها و نبايدهاي افعال مكلفين بحث مي كند و فقيه كسي است كه اين بايد و نبايدها را از آيات، روايات و عقل استخراج و استنباط مي كند. به همين ترتيب عرفان اصطلاحي، عبارت است از معرفتي قلبي كه از طريق كشف و شهود حاصل و به دو قسم نظري و عملي تقسيم مي شود، در حالي كه غرض از عرفان مورد نظر در اين بحث ها همان است كه در بيان امير عارفان علي(عليه السلام) آمده است: ألعارف من عرف نفسه فأعتقها ونزّهها عن كلّ ما يبعدها ويوبقها(15)؛ عارف كسي است كه حقيقت خودش را بشناسد و آن را آزاد كند و از هر چه كه او را از حق دور مي كند و هلاك مي گرداند تنزيه و تطهير نمايد.» بنابراين، عرفاني كه در كلام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) مطرح است عبارت است از خودشناسي، آشناشدن به قدر و منزلت خويش، خود را ارزان نفروختن و...، كه اين خودشناسي مقدمه ي خداشناسي است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه(16)؛ هر كه خودش را بشناسد، خدايش را شناخته است. در مقابلْ كسي كه در خودشناسي بهره اي ندارد از خداشناسي نيز محروم و بي بهره خواهد بود. لذا در بلنداي بيان آن حضرت، خدا به عنوان غايه آمال العارفين(17) مطرح است. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: بدن عارف و جسم او در ميان مخلوقات زندگي مي كند ولي قلبش پيوسته با خداست.... عارف امانت دار ودايع الهي، خزينه اسرار، معدن انوار، راهنماي رحمت او بر خلق، مركب راهوار علوم و ميزان و معيار فضل و عدل او مي باشد. از مردم و مقاصد و مرادهاي دنيوي و دنيا (و خلاصه هر چه غير خداست) بي نياز است و مونس و همدمي غير از خدا ندارد. نطق، اشاره و نَفَس كشيدن او به مدد خدا و براي خدا و از جانب خداست. قلبِ عارف در روضه هاي قدس و رضوان الهي در تردّد و رفت و آمد است و از لطايف فضل او توشه مي گيرد. معرفت ريشه و پايه اي براي ايمان است كه شاخه هاي آن بر آن پايه محكم و ركن ركين استوار است.(18) خصال و ويژگي عارفان بعد از توضيح اجمالي پيرامون واژه عرفان و معناي مورد نظر از آن اينك نوبت آن است كه به چند خصلت و ويژگي برخورداران، از اين كمال و فضيلت اشاره اي شود: الف) بينش عارف اصولا ً عارف با ابزار خاص خود جهان را نظاره مي كند، اما كسي كه ابزار و بينش او را ندارد، طور ديگري به جهان نگاه مي كند. مثلا ضرورت وجود پيامبران و رسولان الهي را هم عارف مطرح مي كند و هم متكلم و حكيم. متكلم و حكيم مي گويند: انسان مانند حيوانات نيست تا لباسش از مو و كرك تهيه شود و غذايش در گستره زمين گسترده باشد و بتواند به شكل فردي زندگي كند، بلكه براي تأمين نيازمندي هاي خود ناچار است در جامعه زندگي كند و موجودي اجتماعي باشد. وقتي كه مي خواهد در جامعه زندگي كند و موجود اجتماعي باشد، نياز به قانون دارد. و چون مواهب طبيعي و امكانات مادي محدود و مناسب با نيازهاي معقول است، ليكن طمع و تمايلات انسان نامحدود؛ در نتيجه، تضاد، تزاحم و درگيري بين افراد اجتماع پديد مي آيد. دفع و رفع اين نزاع ها و كشمكش ها به عهده قانون است. از آنجا كه قانون بشري ـ به لحاظ محدوديت ديد انسان و ساير موانع(19) ـ نمي تواند از جامعيت لازم برخوردار باشد، قانون گذار بايد خدا باشد. و چون سخن گفتن خدا با جميع افراد بشر امكان وقوعي ندارد لذا قوانين خودش را از طريق انبيا و رسولان خود ابلاغ مي كند. بنابراين، متكلم و حكيم، انسان اجتماعي و جامعه انساني را نيازمند وحي، رسالت و پيامبر مي دانند. در نتيجه اگر وجود يك انسان به تنهايي در تمام جهان فرض شود، طبق اين استدلال نياز به پيامبر ندارد. البته متكلّم معتزلي(20) به قاعده لطف و به عنوان يجب علي الله استدلال مي كند و مي گويد: لطف بر خدا واجب است و او بايد پيامبر بفرستد ولي حكيم(21) چون معتقد است كه خداي سبحان مافوق هر قانوني است و هيچ قانوني نيست كه بر خدا حكومت كند و او مقهور آن قانون باشد به يجب عن الله و حكمت پروردگار استدلال مي كند و مي گويد: خداي سبحان چون حكيم است حتماً پيامبر ارسال خواهد كرد. اما عارف ديدش وسيع تر از اين مطالب است. او مي گويد: انسان خواه تنها باشد يا در جمع، نياز به پيامبر دارد. لذا اولين انساني كه خلق شد و هنوز جامعه انساني تشكيل نشده بود، او نيز نياز به وحي داشت يعني همان يك انسان بايد پيامبر مي بود. بالاتر اين كه عارف معتقد است: حتي اگر هيچ انساني خلق نمي شد، باز هم نظام آفرينش نيازمند پيامبر بود. چون ديد عارف محدود به عالم انسانيت نيست بلكه او جن، ملك، انسان، حيوان و بالاخره مجموع نظام هستي را در نظر مي گيرد و مي گويد: اين مجموعه نياز به خليفه الله دارد كه جهان را اصلاح كند. بايد كسي باشد كه مظهر اسم اعظم خدا باشد و روابط بين اسماي حسناي الهي ـ كه هر كدام براي خود دولتي دارند و لذا ممكن است بين آنها تزاحمي پيش آيد ـ را تنظيم و تعديل كند تا بتواند به عنوان جانشين ذات اقدس او اين مجموعه را اداره كند، فرشته ها را ـ كه هر كدام كار مخصوص و وظيفه اي معين دارند ـ مواظبت كند و آنها را تعليم دهد و تحت فرمان خود بگيرد. بدين ترتيب عارفْ نظام هستي را فراتر از جامعه انساني ملاحظه مي كند(22) و انسان كامل را به عنوان خليفه الله مي شناسد كه وظيفه اش خلافت حق و اداره نظام و اصلاح آن است، نه فقط اصلاح جامعه بشري. ولي حكيم و متكلم به عنوان رسول و پيام آور خدا ـ كه وظيفه اش فقط اصلاح جامعه انساني و دفع و رفع نزاع هاي بشري است ـ به او نگاه مي كنند. حكيم، انسان كامل را در حدّ يعلّمهم الكتاب والحكمه(23) مي شناسد ولي عارف او را در مرز علّمءادم الأسماء كلّها(24) و فلمّا أنبأهم بأسمائهم(25) مي بيند. از اين رو مسئوليتي كه عارف براي انسان كامل در مجموعه نظام هستي قايل است بسيار بيشتر از مسئوليتي است كه حكيم و متكلم براي او قايلند. به همين جهت شرايط و اوصافي كه عارف براي انسان كامل شدن لازم مي داند خيلي سنگين تر از شرايط و اوصافي است كه حكيم و متكلم براي احراز آن مقام لازم مي دانند. حكيم و متكلم مي گويند: اگر انساني از عدالت صغري ـ عدالتي كه در فقـه مطرح است و منظور از آن پاي بندي به واجبات و ترك محرّمات است ـ بگذرد و بـه مرحله بعد كه عدالت وسطي است ـ عدالتي كه در حكمت مطرح است ـ برسد و براي او ملكه گردد، به مقام عصمت مي رسد و شرايط انسان كامل را پيدا مي كند. در حالي كه عارف مي گويد: اين مرحله نيز كافي نيست. كسي در هسته مركزي عدل قرار مي گيرد كه درك و شناسايي اسماي حسناي الهي براي او حالت شهودي پيدا كند و بتواند ملائكه الله را اداره كند و به كارهاي مخصوص شان وادار نمايد. و به عبارت ديگر عدالت و عصمتي كه در عرفان مطرح است همان عدالت و عصمتي است كه در حكمت مطرح است منتها مرحله بالاتر و كيفيت برتر و والاتر آن. اين ديد عارف درباره عدالت است كه بسيار بلندتر و بالاتر از ديد حكيم و متكلم است چه رسد به ديد فقيهِ فقه اصغر. ب) فرق عارف با ديگران در عبادت اميرالمؤمنين(عليه السلام)عبادت كنندگان را به سه دسته تقسيم كرده(26) گروه اوّل تجارت پيشگان هستند كه به خاطر اشتياق به بهشتْ خدا را عبادت مي كنند طوري كه اگر بهشت نمي بود يا اگر بدون عبادتْ بهشت برايشان تضمين شده مي بود، عبادت نمي كردند. اينها عبادت شان سوداگرانه است مانند تاجراني هستند كه به قصد سود بردن تجارت مي كنند. گروه دوّم كساني هستند كه از ترس جهنّمْ خدا را عبادت مي كنند به نحوي كه اگر عبادت نكردن موجب جهنّمي شدن نمي شد، عبادت نمي كردند. عبادت اينها عبادت بردگانه است؛ چون همانند برده هايي هستند كه از ترس مولايشان كار مي كنند. هم سوداگران برده سودند و هم بردگان بنده ي ترس؛ نه اين تاجرْ آزاد است و نه آن برده؛ يكي در بند آز است و ديگري در بند هراس. گروه سوّم كساني هستند كه نه از ترس جهنّم خدا را عبادت مي كنند و نه به طمع بهشت؛ بلكه از آن جهت كه علاقمند به خدا هستند و او را شايسته عبادت مي دانند عبادتش مي كنند. اين عبادت، عبادت آزادگان است. بزرگ حكيم الهي، مرحوم بوعلي سينا مي فرمايد: عارف فقط خدا را اراده مي كند و بس، عبادتش نيز فقط براي اوست؛ چون او را مستحق عبادت مي داند و عبادتش را وسيله رسيدن به او، به خاطر همين بينش است كه در عبادتش، نه راغب به چيزي است و نه راهب از چيزي(27). اگر كسي در عبادت خود چيز ديگري مانند رهيدن از جهنم يا رسيدن به بهشت را مدّ نظر قرار مي دهد، هر چند كه به ميزان ظرفيت خود از كمالي برخوردار است و مورد رحمت و عنايت حق تعالي واقع مي شود ليكن بي راهه مي رود. چون رعايت ادبْ اقتضا مي كند كه انسان خداوند را محبوب دانسته و او را ذاتاً شايسته عبادت بداند. آن كه خدا را واسطه قرار مي دهد تا به لذت بهشت يا لذت نجات از جهنم برسد براي اين است كه از جهت معرفت ضعيف است. او فقط مي تواند لذت ناقص و بين راهي را درك كند ولي توان درك لذت كامل و نهايي را ندارد اگر شهپر معرفت او توان پرواز داشت و اوج مي گرفت او نيز لقاي حق تعالي را مطلوب خويش قرار مي داد نه صرف نجات از جهنم يا رسيدن به بهشت را.(28) در دوران دفاع مقدس هشت ساله جمهوري اسلامي ايران، مخالفين جنگ و نبرد به جاي آن كه خشم شان را بر ضدّ صدام عفلقي و رژيم بعثي صهيونيستي عراق به كار گيرند در تكفير اين، تفسيق آن، تهمت به سوّمي و غيبت از چهارمي هزينه مي كردند؛ چون انساني كه غيبت مي كند، تهمت مي زند، تكفير يا تفسيق مي نمايد، در حقيقت مي خواهد با اين تلاش ها خشم خود را اِعمال كند: ألغيبه جُهد العاجز(29) ولي چون هنر آن را ندارد كه اين غضب را مردانه در ميدان آتش و نبرد بر ضدّ دشمن نابكار به كار گيرد، مرموزانه و ناجوانمردانه نيروهاي خودي را با سكوت توطئه گرانه يا كلام خائنانه نشانه مي رود. چنين كسي يا برده ترس است و يا اسير جهل؛ زيرا يا نمي داند كه غضبش را كجا بايد به كار ببرد يا اگر مي داند، شجاعت بجا به كار بردنش را ندارد. لذا چنين شخصي توفيق حضور در مصاف با دشمن را ندارد و اگر فرضاً جنگ هم بكند براي ترس از جهنّم و يا براي اشتياق به بهشت است. امّا رادمردان شهادت طلب كه مشتاقانه به ميدان جنگ مي روند، فقط ترس از جهنّم محرك آنها نيست چون اگر مي خواستند نسوزند هرگز از سوختن استقبال نمي كردند و دست به جنگ نمي زدند. آنان عارفانه مي جنگند تا هم خودشان آزاد شوند و هم ديگران را آزاد كنند در حالي كه عابدان غير عارف مي جنگند تا نسوزند و اين همان فرق حماسه عارف و غير عارف است. لذا اگر عارف از جنگ سخن مي گويد، نه براي ترس از آتش است و نه به خاطر شوق به بهشت؛ بلكه از روي عشق و علاقه به خداست. امام سجاد(عليه السلام) در دعايش مي گويد: أللهمَّ صلِّ علي محمد وآله وأنسهم عند لقاءهم العدوّ ذكر دنياهم الخدّاعه الغرور وامحُ عن قلوبهم خطرات المال الفتون(30)؛ پروردگارا! هر مجاهدي كه با بيگانگان، مشركان، كافران و منافقان نبرد مي كند تا دين و قرآن تو احيا، حزب تو غالب، خط و نام و ياد تو زنده گردد، ياد دنياي نيرنگ باز و حيله گر را از صحنه قلب او و علاقه به مال را از صفحه جان او بزداي، طوري كه نه دنيا بخواهد و نه مال، نه به فكر زن و فرزند باشد و نه در انديشه برگشت به خانه و خانواده.» آنگاه عرضه مي دارد: «واجعل فكره وذكْره وظعنه وإقامته فيك ولك؛ پروردگارا! فكر و ذكر، حركت و سكون، كوچ كردن و خيمه زدن، ماندن و رفتن، قيام و قعود و خلاصه همه و همه فعاليّت هاي او را در خودت و براي خودت قرار بده.» در اين جمله سخن از فيك ولك است نه في سبيلك و نمي توان گفت: در اينجا مضاف، محذوف است. از اين رو اوج و عظمتي كه در اين كلام هست در في سبيلك نيست. اين كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مي نالد و مي گويد: آه من قلّه الزاد وطول الطريق وبُعد السفر وعظيم المورد(31)؛ راه، طولاني و سفر بسيار سخت است و من زاد و توشه كم دارم، منظورش سير در خدا(سير في الحقّ بالحقّ)(32) است كه سفر دوم است و سالك در آنجا غرق جمال و جلال خداست و لذا سفر او حدّي ندارد و سير او تمام شدني نيست، روي اين جهت زاد و توشه سنگين مي طلبد و به همين خاطرْ آن عارف بالله از عمق جانش آه مي كشد. اما سير من الخلق إلي الحقّ كه سفر اول سالك است، براي كسي كه مي گويد: ما كنت أعْبد ربّاً لم أره(33) آه ندارد. چون اين گونه كلمات نشان مي دهد كه گوينده آن، اين مرحله را به راحتي طي كرده است. راهيان اين راه مي گويند: سالك الي الله مانند هر رونده ديگر، نياز به مركب و توشه راه دارد طوري كه بدون آن نمي تواند طيّ طريق كند. محبت و عشق به خداوند، مركب راهوار اين راه و وسيله نقليه سالك الي الله است و تقوا زاد و توشه اين مسير طولاني و پر پيچ و خطر: تزوّدوا فإنّ خير الزّاد التقوي(34). اگر كسي بخواهد در اين راه از چيزي تغذيه كند بايد از تقوا مدد بگيرد؛ زيرا جذبه است كه انسان را مي كشاند و علاقه است كه او را مي برد، و چون محبت بدون معرفت ممكن نيست و مقدار محبت به مقدار معرفت بستگي دارد لذا محبت عارف بيش از محبت ديگران است، چون عرفان او بيش از معرفت آنهاست. اما آنها كه مجذوب محض و همواره داراي اين حالت هستند نه در ابتداي راه مشكل دارند و نه در ادامه آن. امام سجاد(عليه السلام) در دعايش براي رزمجويان خط آتش عرض مي كند: خدايا به كسي كه به نام و ياد تو حركت مي كند عشق و محبتي عنايت كن، كه سراسر اين راه را به آساني طي كند و در پيمودن اين مسير دچار مشكل نگردد؛ فلقّه اليسر(35). عشق است كه مي تواند همه ي مشكلات را حلّ كند. از اين رو مي گويد: خدايا اينها را عاشق كن كه به نام تو بجنگند. و اگر درجه ي محبت كمي از عشق پايين آمد، شوق ناميده مي شود كه سلوك در آن مرحله، بي رنج نيست. همان طور كه گذشت: عبادت درجات و شئوني دارد كه جنگ يكي از بارزترين مظاهر آن است و افضل جنگجويان كساني هستند كه به جبهه ي مصاف عشق بورزند. ج) عارف و صلح كل بودن عالم به مناسبت گراميداشت هفتصد و پنجاهمين سال درگذشت عارف نامور محي الدين بن عربي سميناري در ايتاليا برگزار شد(36). محور اصلي بحث در آن سمينار اين بود: چون عرفان صلح كل است لذا با جنگ كاري ندارد و با جهاد و دفاع مخالف است، از اين رو عارف اهل صلح است نه اهل جنگ. در حالي كه اين سمينار بين اين دو مطلب (صلح كل بودن عالم و لزوم جنگ و جهاد) خلط كرد و مرزبندي هر يك را به درستي روشن نكرد يا نخواست روشن كند. اين خلط، ناشي از آن است كه آنها از اين نكته اساسي و محوري غافل بودند كه ديد عارف ديد وسيعي است. او با ديده تنگ ديگران به جهان نگاه نمي كند بلكه وسيع بودن ديد او سبب مي شود كه مجموعه عالم را صلح كل ببيند. او مي گويد: هر چه هست خوب و زيباست. لذا جهاد در جاي خود ضروري، صلاح و عين صلح خواهد بود. پير ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد(37) هماهنگي حماسه، عرفان و شهادت ترك كالاي دنيا مراتبي دارد، همان طور كه دريافت پاداش آخرت نيز درجاتي خواهد داشت. بالاترين مرتبه ترك دنيا رهايي از ماسواي خداي متعال است، چنان كه عالي ترين درجه پاداش آخرت، لقاي او خواهد بود و شهيدان شاهد مي توانند توفيق ترك ماسواي خدا را در اين جا تحصيل كنند تا لذت لقايش را در آنجا بچشند. عارف كه در صدد رسيدن به لقاي خداست بايد از هر چه غير اوست آزاد گردد و اگر حفظ نام خدا نياز به ايثار مال و نثار جان داشت مدعي عرفان بايد همه آنچه كه مورد علاقه اش است را رها كند تا ياد حق و نام خداوند زنده بماند؛ چون او بر اين باور است كه فقط نام خدا بايد باقي بماند و معتقد است كه هدفي جز ترويج و نشر بينش توحيدي ندارد. انگيزه اصلي جهاد و هدف حماسه عارف، احياي توحيد، اعلاي كلمه الله: كلمه الله هي العليا(38) و طرد هر گونه شرك و كفر معرفي شده است: وقاتلوهم حتي لا تكون فتنه ويكون الدّين لله(39)؛ با كافران مبارزه كنيد تا فتنه ـ كه همان شرك و طغيان و داعيه ربوبيّت براي غير خدا داشتن است ـ برطرف شده، همه دين براي خدا باشد. چون فتنه به معناي شرك و طغيان است لذا از كشتن بدتر است: والفتنه أشدُّ مِن القتلِ(40) عارف، چون هماره به فكر تحصيل رحمت ويژه الهي است هرگز از مبارزه در راه دين اعراض نخواهد كرد؛ زيرا جهاد در راه خداوند رحمت و خير خاصّي است كه راز آن بر همگان مشهود نيست: كتب عليكم القتال وهو كره لكم وعسي أن تكرهوا شيئاً وهو خير لكم.(41) عارف هرگز نمي آرمد مگر آن كه به محبوب خود برسد و هيچ گاه به محبوب خويش واصل نمي گردد جز آن كه تمام آنچه كه در اختيار اوست را در راه دوست نثار كند و بر همين اساس در آيه 22 سوره مجادله مي فرمايد: مؤمنانِ به خدا و قيامت، كساني را كه در مقابل خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار مي گيرند دوست ندارند گرچه پدران، فرزندان، برادران يا نزديكان آنها باشند: لا تجد قوْماً يؤمنون بالله واليوم الاخر يوادّون مَن حادّ الله و رسوله ولو كانوا ءاباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشيرتهم. يعني معرفت خدا و شوق ديدار او مايه ي رهايي از هر رهزن بوده و پايه ي به دست آوردن هر چيزي است كه شوق را تسكين مي بخشد و شوق عارف هرگز نمي آرمد جز به وصال، و وصال ميسور نمي گردد مگر به قتال و قتال حاصل نمي شود جز با معرفت كامل و از اين جهت بين حماسه صحنه سياست و ستم ستيزي و بين عرفان ناب هماهنگي كامل خواهد بود. چنين مجاهدي از هر مجاهد ديگر افضل است چه اين كه چنين عارفي از هر عارف ديگر برتر خواهد بود. دليل آن كه سوزش اشتياق عارف به غير وصال، آرام نمي شود گفتار صاحب اين مقام، جامع بين جنگ خالص و عرفان ناب، حضرت علي(عليه السلام) است كه فرمود: لَمْ تَسْكُن حُرقه الحِرمان حتي يتحقّق الوجدان(42). و شايد شوق شهود حق باعث شد كه در آيه ي فلْيقاتل في سبيل الله الّذين يشْرون الحيوه الدّنيا بالاخره(43) قبل از ذكر نام مجاهدان و پيش از بيان شروط جهاد، از هدف ـ كه همان احياي راه خداست ـ سخن به ميان آورده، كلمه في سبيل الله را قبل از كلمه الّذين ـ كه فاعل فعل بوده و منظور از آن مجاهدان هستند ـ ذكر كرده است و اين بيانگر اهميت هدف خواهد بود. ايثار و نثار ايثار مال و نثار جان از جلوه هاي برجسته عرفان و معنويت كربلاست و اساساً حركت امام حسين(عليه السلام) بر اين اساس استوار است لذا بحث كردن از آن حضرت از اين حيث توضيح واضحات است. و فقط به ذكر چند نمونه از آنچه مربوط به اصحاب و ياران آن حضرت مي باشد، اكتفا مي شود: الف) دست يابي حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) به آب و صرف نظر كردن از آن به محض ياد آوردن تشنگي امام حسين(عليه السلام) و اهل حرم. ب) عرض ارادت هايي كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند، نگذاشتند كسي از بني هاشم وارد ميدان شود و بني هاشم نيز تا زنده بودند، نگذاشتند آن حضرت وارد ميدان شود. ج) جان فشاني دو تن از ياران امام حسين(عليه السلام) در ظهر عاشورا كه جهت اقامه نماز، تن خود را سپر بلاي آن حضرت قرار دادند و به شرافت شهادت نايل آمدند و به بقيه شهداي سعيد پيوستند. د) همسر جناده بن كعب انصاري ـ با آن كه شوهرش در حمله ي اول صبح عاشورا(44) به شهادت رسيده بود فرزند يازده ساله اش را تجهيز كرد و به ميدان فرستاد و آن گاه كه دشمن سرِ بريده فرزندش را به سوي او پرت كرد، آن را برداشت و بعد از پاك كردنش از خون، بر سر يكي از سربازان دشمن كوبيد و او را كشت(45) (شايد كنايه از اين كه چيزي كه در راه خدا داده ايم، پس نمي گيريم). شجاعت علوي و شجاعت حسيني اين كه حسين بن علي (عليهما السلام) در زمان خودش چنين اقدام شجاعانه اي كرد و اميرالمؤمنين (عليه السلام) نكرد، نه از آن جهت است كه حسين بن علي (عليهما السلام) از پدرش شجاع تر بوده است. بلكه به تعبير مرحوم ابن مسْكويه علي (عليه السلام) شجاع نبود بلكه حقيقه الشجاعه بود(46) مرحوم كاشف الغطا مي فرمايد: خوابيدن علي بن ابي طالب (عليهما السلام) به جاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ليله المبيت، شجاعانه تر از كار امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا بود. چون حسين بن علي (عليهما السلام) شمشير در دست داشت، مي كشت و كشته مي شد، امّا علي بن ابي طالب (عليهما السلام) حاضر شد بدون شمشير در جاي پيغمبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) بخوابد و چهل تروريست مسلّح بر او بتازند و او را تكه تكه كنند در حالي كه او هيچ قدرت دفاعي نداشت(47) اقدام شجاعانه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) از آن جهت نيز نيست كه معاذالله علي بن ابي طالب (عليهما السلام) در عمل به وظيفه اش كوتاهي كرده باشد، بلكه از آن جهت بود كه تا عنصر سياسي مكّاري مانند معاويه حيات داشت چاره اي جز صبر نداشتند. وقتي كه دوران معاويه تمام شد، خام ها به جاي پخته هاي سياسي بر سر كار آمدند و آن دسيسه هاي پيچ در پيچ و حقّه بازي هايي سياسي كمتر و كم رنگ شد؛ رسوا كردن اينها امر ممكن و آساني بود. در حقيقت اوضاع و شرايط زمان هر كدام از ائمه (عليهم السلام) اقدام خاص خودش را مي طلبيد وگرنه اگر حسن بن علي(عليهما السلام) هم در عصر حسين بن علي (عليهما السلام) مي زيست و امامت مي كرد دست به چنين نهضتي خونين مي زد. به عبارت ديگر اقدام هر امامي به شرايط زمان خاص خود او بر مي گردد. بدين معنا كه سال شصت و يك هجري وقت قيام و دو دهه چهل تا شصت وقت سكوت، صلح و تحمّل سوزش تحميلي بود چنان كه بيست و پنج سال بعد از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) زماني است كه استخوان در گلو و خار در چشم بايد صبر كرد و... . خلاصه اين كه: هر يك از دوازده امام معصوم (عليهم السلام) اگر در زمان امام ديگر مي بود برنامه همان امام را اجرا مي كرد. بدين ترتيب گاهي شرايط اقتضا مي كرد كه علي (عليه السلام) نسبت به اطرافيان خود ضِنّت و بخل بورزد و يا چون امام مجتبي (عليه السلام) كاسه زهر را سر بكشد و به سوزش تحميلي ـ نه سازش ـ تن دهد و گاهي هم شرايط اقتضا مي كرد كه مانند حسين بن علي (عليهما السلام) بخروشد و ايثار كند و هر چه دارد در راه دين و اعتلاي كلمه الهي نثار نمايد. شرافت شهادت كرامت و شرافت شهادت در راه خدا نه به اين است كه شهدا بعد از انتقال از دنيا به برزخ زنده خواهند بود؛ زيرا ديگران هم در برزخ زنده بوده و هر كس در گرو اعمال خويش است، نيكان در روضه بهشت برزخي مي آرمند و بدان در حفره دوزخ برزخي مي سوزند، و نه به اين است كه بعد از ورود به برزخ از رزق خاص الهي برخوردار مي شوند و از نزد خداوند روزي ويژه دريافت مي كنند؛ زيرا مؤمنان صالحي نيز كه وظيفه شركت در جنگ نداشتند ـ يا از آن جهت كه اصلا ً جنگي رخ نداد يا به خاطر اين كه جنگي رخ داد ولي آنان معذور از حضور در صحنه نبرد بودند ـ از چنين كرامتي بهره مند خواهند شد. آنچه از ويژگيهاي شهادت به شمار مي آيد احتمالا ً دو چيز است: يكي توفيق لقاء الله كه در بعضي از نصوص ديني آمده و غير از اوحديّ از انسان ها، ديگران آن را ادراك نمي كنند و ديگري آن كه شهيدان، زنده وارد برزخ مي شوند نه مرده. در توضيح اين دو ويژگي بايد گفت: مرگ از نظر فقه اسلام عبارت از اين است كه روح بدن را رها كند و علاقه اش با بدن قطع شود. اين همان حالتي است كه كارشناسان معتبر پزشكي مي گويند در اين حال بدن تحت تدبير روح نيست. در اين جا اسلام احكامي را وضع كرده كه همان غسل، كفن، حنوط، نماز و دفن است و از اين نظر فرقي بين شهيد و غير شهيد نيست مگر در پاره اي از احكام (مانند غسل و كفن، كه شهيدِ معركه با همان لباس خودش و بدون غسل دفن مي شود). ولي مرگ از نظر كلام و تفسيرْ مبناي ديگري دارد كه ناظر به خود روح است نه بدن. و آن اين كه بعضي از روح ها هنگام انتقال از دنيا و ورود به برزخ مي ميرند و در برزخ زنده مي شوند، اين گروه مرده وارد برزخ مي شوند. البته مقصود از مرگ روح همانا غفلت، نسيان، جهل و مانند آن است؛ چون روح انساني هرگز نمي ميرد. پس غير شهيد از تمام حوادثْ غافل و فقط از حيات برزخي برخوردار خواهد بود. در نتيجه هنگام انتقال از نشئه ي دنيا، از حوادث طبيعت و رخدادهاي دنيا بي خبر مي گردند و پس از انتقال به برزخ نيز از حوادث آنجا فقط به مقدار سعه وجودي خود مطّلع مي شوند. ولي شهيدان زنده وارد برزخ مي شوند بدين معنا كه نه هنگام انتقال از دنيا از حوادث طبيعت و رخدادهاي دنيا بي خبر مي مانند و نه هنگام حضور در عرصه برزخ. و اين، همان تفاوت بين شهيد و غير شهيد است.(48) خبر مسرت آوري كه شهيدان از خداوند دريافت مي دارند، اطلاع از حال كساني است كه راهشان را ادامه مي دهند. يعني از وضع كساني كه در تداوم طريق شهيدان سعي بليغ دارند، ولي هنوز بـه آنان ملحق نشده و نرسيده اند، كاملا ً مطلع هستند. به طوري كه هم از اصل تداوم راه آگاهند و هم از سير كار و پيام خصوصي ادامه دهندگان راه. بدين ترتيب شهيدان زنده وارد برزخ شده و بين حيات دنيا و آخرت جمع مي كنند. اصول ارزشگذاري مبارزه مبارزه در راه حق نه تنها از دريچه ي اخلاص ارزيابي مي شود، بلكه از جهت ضرورت مقطع مبارزه و مقدار تأثير آن نيز مورد بررسي قرار مي گيرد؛ زيرا گاهي جهاد با سهولت همراه است مانند جايي كه تشخيص حق از باطل و عمل به آن آسان باشد و گاهي با صعوبت، مانند موردي كه تشخيص حق از باطل و صواب از خطا به خاطر مناسب نبودن فضاي فرهنگي و آشفتگي اجتماعي دشوار و عمل به حق نيز ـ بعد از تشخيص آن ـ به علت بسته بودن محيط سياسي و نبودن مجال براي مبارزه، سخت باشد. در چنين مقطعي اگر كسي حق را از باطل تميز داد و بعد از ادراك صحيح به دفاع از آن برخاست، شايسته تقدير افزونتر و تكريم بالاتر خواهد بود. به هر تقدير، نقش حماسه و تأثير ستم ستيزي در تعالي روح بشرْ زمينه اشتياق عارفان ناب را به شهادت فراهم كرده و مجاهد كوي حق را به عرفان اصيل آشنا مي سازد و اين، همان هماهنگي حماسه و عرفان است. شهادت آگاهانه امام حسين(عليه السلام) در آستانه حركت به سمت عراق، در مكه خطبه خواند و فرمود: خُطّ الموت علي وُلد آدم مَخَطّ القلاده علي جيد الفَتاه وما أولهني إلي أسلافي إشتياق يعقوب إلي يوسف وخيّر لي مصرعٌ أنا لاقيه كأنّي بأوصالي تتقطّعها عُسلان الفَلَوات بين النواويس وكربلاء فيملأنّ منّي أكراشاً جوفاً وأجربه سُغباً لا محيص عنْ يومٍ خُطّ بالقلم(49)؛ مرگ زيور گردن انسان هاي حق طلب و مردان خداست. هيچ نقصي بر كسي با مرگ وارد نمي شود اين گردن بند زرّين شهادت را به گردنتان بياويزيد وگرنه مرگ به صورت طوق لعنت، گردنگيرتان خواهد شد.(50) بعد از ترسيم حقيقت مرگ و جايگاه آن در زندگي انسان فرمود: كسي گمان نكند كه من نمي دانم سرگذشت من چيست. مي دانم كه قبري در كربلا برايم انتخاب و فراهم شده(51) و آگاهانه به سمت آن مي روم. گويا مي بينم كه قطعات بدن مرا گرگان گرسنه در سرزمين كربلا قطعه قطعه مي كنند اما آن طور كه يعقوب (عليه السلام) مشتاق ديدن يوسف (عليه السلام) بود من نيز مشتاق ديدار اجداد پاك خود هستم. لذا فرمود: من عازم هستم و نيازمند به كمك، ليكن ياري من كار هر كسي نيست. بلكه انسان هاي خاصي مي توانند از عهده چنين امر خطير و پر مخاطره اي برآيند. كساني كه شوق لقاي خدا را در سر مي پرورانند، وطن و هدفشان لقاء الله است. اما كسي كه به چيزي كمتر از آن مي انديشد و مثلا براي ترس از جهنّم شمشير مي زند، نمي تواند؛ چون او وقتي كه آتش صحنه پيكار را مشتعل ديد ممكن است دستش از نبرد بلرزد. و نيز كسي كه به اشتياق بهشت مي رزمد، نمي تواند؛ چون او نيز وقتي كه فهميد خانواده اش بعد از كشته شدنش تا چند منزل به اسارت خواهند رفت، شايد پايش در پايمردي بلغزد. ولي راغب لقاء الله نه تنها قلبش سست نمي شود، دستش نمي لرزد و پايش نمي لغزد بلكه ديگران را هم به استواري و ثبات قدم دعوت مي كند؛ من كان فينا باذلا مُهْجَته، مُوطّناً علي لقاء الله نفْسه فليرحلْ معنا فإنّي راحلٌ مصبحاً إنْ شاء الله(52). بعد از ورود به كربلا نيز شوق و رغبت به لقاء الله در كلمات و سخنراني هاي آن حضرت مطرح است وقتي كه اوضاع زمانه و گرايش مردم به بي ديني را تشريح مي كند مي فرمايد: اگر مؤمن با ديدن اين شرايط و اوضاعِ اسفبار راغب لقاي خدا باشد، محقّ است؛ ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقّاً(53) هم اكنون نيز چنين است كساني كه بوي زهد خشك يا عبادت خشك از آنها استشمام مي شود نه كربلايي اند و نه انقلابي، و خواه ناخواه ارادتشان به امام زمان (عليه السلام) از آن جهت است كه غايب است، و اگر آن حضرت ظهور كند اين گونه افراد جزو اولين كساني هستند كه از او رخ بر مي تابند و دستورهاي مبارزه آموز و سيرت هاي مخاطره آميز او را ناصواب مي دانند. در حقيقت آنها عاشق و خواهان امام غايبند نه امام قائم، محبوبشان غايب آل محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) است نه قائم آل محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم). امّا آن كه زهد و عبادتش با حماسه آميخته باشد، يار با وفاي ولي عصر (ارواحنا فداه) است. چون منتظران واقعي امام زمان (سلام الله عليه) كساني هستند كه خود را براي حمايت و ياري از حريم و اهداف مقدس او ـ هر چند با يك تيرـ مهيّا و آماده كنند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: ليعدّ أحدكم لخروج القائم (عليه السلام) ولو سهماً فإنّ الله إذا علم ذلك في نيته رجوت لأن ينسيء في عمره حتي يدركه ويكون من أعوانه وأنصاره(54)؛ قبل از آن كه وليّ عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ظهور كند خودتان را ـ با يك تير هم كه شده ـ آماده كنيد. معلوم مي شود كه يك انسان مؤمن و متعهد و مسلّح تيراندازْ منتظر امام زمان (عليه السلام) است، اما كسي كه سر و كاري با تيراندازي و جنگ ندارد با امامش بي ارتباط است. او به غيبت امام دل بسته است نه به قيام او. چنين كسي انتظارش انتظار دروغين است نه انتظار راستين. چون وقتي كه آن حضرت ظهور كند اولين كار او جنگيدن، لباس خشن پوشيدن، ساده زندگي كردن و مانند آن است. دليلش اين است كه بعد از مدتي به شهادت مي رسد وگرنه چنانچه اهل جنگ نباشد شهيد نمي شود. بنابراين، كسي منتظر امام زمان (عليه السلام) است كه به منظور دفاع از مرز دين و حريم قرآن و عترت مسلّح و جنگجو باشد و از غير خدا نترسد و كسي اهل زمزمه و مناجات راستين است كه فقط از خدا بترسد. عرفان و شهادت در روايات جهاد حقيقي بدون عرفان ناب نخواهد بود چنان كه عرفان خالص بدون ايثار مال و جاه و نثار جان حاصل نخواهد شد. در وصف مجاهدان راستين نشانه هاي عرفان مشهود است و در رسم عارفان واقعي علامت هاي مجاهدت مشهور. گرچه نصوص ديني در اين زمينه زياد است ولي به نقل برخي از آنها اكتفا مي شود: الف ـ سخن حضرت علي(عليه السلام) درباره ي برادران راستيني كه از دست داده بود چنين است: كجايند مردماني اين چنين كه وقتي به اسلام دعوت شدند آن را پذيرفتند و قرآن را قرائت نموده و معاني آن را متقن و محكم يافته و باور كردند. آن گاه كه به سوي جهاد برانگيخته شدند، عاشقانه همانند شوق مادرانه شتر ماده نسبت به فرزندان خود، به طرف آن حركت كردند و شمشيرها را از غلاف درآوردند و در اطراف زمين گروه گروه شدند بعضي كشته شده و برخي نجات يافتند؟؛ أين القوم الّذين دُعوُا إلي الإسلام فقبلوه، وقرؤوا القرآن فأحكموه، وهيجوا إلي الجهاد فَوَلَهوا وَلَهَ اللِّقاح إلي أولادها، وسَلَبوا السّيوفَ أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفاً زحفاً وَصفّاً صفّاً، بعض هلك وبعضٌ نجا. سپس فرمود: لا يُبشّرون بالأحياء ولا يُعَزّون عن الموتي (القتلي)(55)؛ نه به زنده ماندن كساني كه از مرگ نجات يافتند خوشحال بودند و مژده و شادباش دريافت مي كردند و نه از شهادت و كشته شدن كساني كه شهيد شدند نگران بودند تا تسليت و تعزيت داده شوند. اين كه در وصف اين مجاهدان راستين فرمود: آنان مشتاقانه به جهاد مي شتافتند و از مرگ شهيدان متأثر نبوده اند چه اين كه از زنده ماندن ديگران نيز خوشحال نمي شدند، مقامي را وصف مي كند كه بدون عرفان خالص حاصل نخواهد شد. ب ـ از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است: إنّ الله وملائكته يصلّون علي أصحاب الخيل من اتخذها وأعدّها لِمارق في دينه أو مشرك(56)؛ خداوند و فرشتگان بر كساني كه اسبها را گرفته و آماده نموده اند تا به مبارزه كساني كه از دين بيرون مي روند يا مشرك مي شوند، بروند، صلوات و تحيّت مي فرستند. پيوند عرفان ناب با حماسه شورانگيز است كه سبب مي شود انگيزه مجاهد در جهاد و مبارزه، از پاي درآوردن مُشْركان و ملحدان باشد نه حفظ نفت و معدن و ميهن! (البته نفت و معدن و ميهن در پناه دين محفوظ خواهد ماند). ج ـ همچنين از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است: براي شهيد هفت خصلت و فضيلت است؛ للشهيد سبع خصالٍ من الله: 1. با ريختن اولين قطره ي خون آمرزيده مي شود؛ أول قطرهٍ من دمه مغفور له كلّ ذنب. 2. سر شهيد در دامان همسرانش از حوري هاي بهشت قرار مي گيرد و آنان غبار راه از چهره اش مي زدايند و به او شادباش مي گويند و او نيز به آنها شادباش مي گويد؛ والثانيه يقع رأسه في حِجْر زوجتيه من الحور العين وتمسحان الغبار عن وجْهه وتقولان: مرحباً بك ويقول هو مثل ذلك لهما. 3. از لباسهاي بهشت پوشانده مي شود؛ والثالثه يكسي من كسْوه الجنه. 4. نگهبانان بهشت با بوهاي خوش و معطر به استقبال او مي آيند؛ والرابعه تبتدره خَزَنه الجنه بكل ريحٍ طيبهٍ أيّهم يأخذه معه. 5. جايگاه خود را مي بيند؛ والخامسه أن يري منزله. 6. به روح او گفته مي شود: هر جاي بهشت را كه خواستي آزادانه انتخاب كن و به آنجا برو؛ والسادسه يقال لروحه: أسْرِح في الجنه حيث شئت. 7. نگاه به وجه خدا مي كند و اين همانا براي هر پيامبر و شهيد، رهايي از هر رنج و راحتي از هر چيز خواهد بود؛ والسابعه أن ينظر في وجه الله وإنّها لراحه لكل نبيٍّ وشهيد(57). مقصد اعلي و مقصود نهايي عارف نيز همين است. هـ ـ از رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است: سه گروه در قيامت شفاعت مي كنند و شفاعت آنان مورد قبول خداوند واقع مي شود: پيامبران، علما و شهدا؛ ثلاثه يشْفعون إلي الله عزّوجلّ فيشفّعهم: الأنبياءُ، ثمّ العلماء، ثمّ الشّهداء(58). البته نيل به مقام شامخ شفاعت از بهترين آمال عارفان به خداست ـ هر چند كه عارف حقيقي چيزي غير از لقاي حق نمي طلبد ـ ليكن تداوم راه معرفت، وي را به آن مرتبه عالي واصل مي كند و آنچه كه خواسته ضمني عارف است در دسترس شهيدان شاهد نيز قرار مي گيرد و جهاد با اين اهداف ياد شده بدون عرفان، سازنده نخواهد بود چنان كه عرفان با انگيزه هاي مزبور بدون فداكاري در راه دين حاصل نخواهد شد. البته عرفان كه همواره با جهاد اكبر همراه است، هرگز جهاد اصغر را ترك نخواهد كرد وگرنه مجاهد در جهاد اكبر مهزوم مي شود نه فاتح. توجه به اين گونه از نكات است كه عرفان را با حماسه هماهنگ مي كند و عارف را به كوي حماسه سرايي شهادت سوق مي دهد و شهيدان حماسه ساز شاهد را به اوج عرفان مي كشاند طوبي لهم وحسن ماب(59) گاهي ممكن است نيازي به جنگ نباشد ـ مانند زمان صلح و آرامش ـ ولي چنين چيزي بسيار اندك است. چون بر مبناي قاتلوهم حتي لا تكون فتنه و يكون الدّين كلّه لله(60) در نظام كنوني هرگز جا براي آرامش و فرصت براي آسايش نيست. به اميد جمع بين حماسه در راه دين و عرفان راستين. جنگ و ذكر خدا عارف نامدار جهان اسلام محي الدين بن عربي حديثي به اين مضمون از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي كند كه فرمود: ذكر خدا بالاتر و با فضيلت تر از جنگ در راه او است(61). خودش نيز مضمون آن را مي پذيرد و با تلقي به قبول از آن عبور مي كند. البته نام حق بر لب جاري كردن و ياد او را در دل داشتن وظيفه همگان است و رزمنده اي كه عازم ميدان نبرد مي شود با زمزمه بسم الله و في سبيل الله حركت مي كند. بنابراين، چيزي كه از چنين موقعيتي در ميان معارف ديني برخوردار است و باعث احياي اين امور ارزشمند مي گردد نه تنها خودش ذكر الله است بلكه باعث زنده نگداشتن ياد خدا در جامعه ي بشري مي گردد. چون جهاد آن است كه ذاكران الهي، ناسيان ياد و نام خدا را از بين ببرند تا به جاي ناسيان، ذاكران حكومت كنند و ذكر به جاي نسيان، علم به جاي جهل و بي خبري جايگزين گردد. از اين جهت نمي توان جنگ را مقوله اي جدا از ياد خدا به حساب آورد. البته جنگي كه براي احيا و اعلاي كلمه الله نباشد، پايين تر از ذكر خدا ـ حتي ذكر زباني ـ است، هر چند كه نتيجه اش كشته شدن ظالم و نابودي ظلم باشد؛ زيرا هدف چنين جنگي كشورگشايي و مانند آن است نه اقامه قسط و احياي عدل. علاوه بر اين(62) در جامعه مسلمين صدر اسلام، جهاد از جايگاه ويژه اي برخوردار بود طوري كه گاهي كساني كه به خاطر نبود امكاناتِ نظامي، توفيق حضور در جبهه را پيدا نمي كردند، چنان اندوهگين مي شدند كه نه تنها از شدت ناراحتي اشك شان جاري مي شد بلكه گويا چشم شان مي خواست از حدقه در آيد و همراه اشك بر زمين بريزد: ألذين إذا ما أتوْك لتحْملهم قلت لا أجد ما أحْملكم عليه تولّوا وأعينهم تفيض من الدمْع حزناً ألاّ يجدوا ما ينفقون(63)؛ كساني كه نزد تو آمدند تا آنان را سوار بر مركب، عازم جهاد كني وقتي به آنان گفتي: چيزي ندارم تا شما را تجهيز كنم، برگشتند ولي بر اثر حزن و اندوه چشمانشان از غم فرو مي ريخت و ناراحت بودند كه چرا چيزي براي انفاق كردن در راه جنگ ندارند. از خودگذشتگي ها، ايثارها و نثارهايي كه مسلمين در جنگ هاي صدر اسلام از خود نشان مي دادند همگي برخاسته از تنبّه و توجّه آنان به جايگاه جهاد بوده است، مطرح بودن عنوان بدريّون ـ كساني كه در اولين جنگ رسمي اسلام مدينه و شرك مكه يعني بدر، شركت كرده بودند ـ به عنوان يكي از ملاك ها و معيارهاي فضيلت نيز ناشي از همين تنبّه و توجّه بوده است. در چنين حال و هوايي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: گمان نكنيد كه جهاد و جنگ آخرين مرحله سير تكاملي انسان است بلكه مرحله اي بالاتر از آن وجود دارد كه عبارت است از ذكر و ياد خدا. به عبارت ديگر اين حديث تذكر مي دهد كه ذكر و ياد خدا هدف و ذي المقدمه است و جنگ و دفاع مقدمه آن. چنان كه نماز، روزه، حج و ساير عبادات مقدمه هستند براي همين مقصد عالي و مقصود برتر. به عبارت سوم اين حديث بر وزان حديث معروفي است كه طبق آن رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام بازگشت مجاهدان از عرصه پيكار فرمودند: مرحبا به قومي كه جهاد اصغر را پشت سر گذاشته اند و جهاد اكبر را در پيش رو دارند. وقتي سؤال كردند: جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس؛ آنگاه خود حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: برترين و با فضيلت ترين جهاد، جهاد با نفسي است كه در پيش روي انسان است.(64)
منابع، مآخذ و پي نوشت ها 1. ألإشارات والتنبيهات، ج 3، ص 369، نمط نهم. 2. شرح غررالحكم، ج 2، ص 133. 3. ألإشارات والتنبيهات، ج 3، ص 369، نمط نهم. 4. همان. 5. همان. 6. همان، ص 370. 7. همان. 8. نهج البلاغه، خطبه ي 193، بند 5. 9. مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات العارفين. 10. شرح غررالحكم، ج 3، ص 324. 11. چنان كه در ساير علوم نيز چنين است. 12. البته معاني اصطلاحي بي ارتباط با معاني قرآني و روايي نيست و گاهي بخشي از آن به حساب مي آيد. 13. سوره ي اسراء، آيه ي 39. 14. نهج البلاغه، حكمت 90. 15. شرح غررالحكم، ج 2، ص 48. 16. بحار، ج 2، ص 32. 17. مفاتيح الجنان، دعاي كميل. 18. ألعارف شخصه مع الخلق وقلبه مع الله... والعارف أمين ودايع الله وكنز أسراره ومعدن أنواره ودليل رحمته علي خلقه ومطيّة علومه وميزان فضله وعدله. قد غني عن الخلق والمراد والدنيا. ولا مونس له سوي الله، ولا نطقَ ولا إشارةَ ولا نَفَسَ إلاّ بالله ولله ومن الله ومع الله. فهو في رياض قدسه متردّد ومن لطايف فضله متزوّد. والمعرفة أصلٌ فرعه الايمان. (مصباح الشريعة، باب نود و پنجم در معرفت) 19. از مشكلات قوانين بشري سودجو بودن انسان است كه اگر تنظيم قوانين و جعل آن به دست وي سپرده شود، قانوني وضع مي كند كه به نفع خودش باشد در حالي كه قانون بايد طوري تنظيم گردد كه مصلحت و منفعت عموم را تأمين كند نه يك فرد يا يك قشر خاصّ را. نمونه بارزش قوانين و قطعنامه هايي است كه در سازمان ملل تصويب مي شود كه همه آنها در راستاي تأمين منافع ابرقدرت هاست و اگر قانون يا قطعنامه اي بر خلاف خواسته و ميل آنها باشد، گرفتار وِتوي ابرقدرتها مي گردد. حقّاً بايد گفت: حق وتو، قانون زورمداري است و دامن جامعه انساني از چنين آلودگي مبرّاست؛ چون معنايش اين است كه كسي در پناه چنگ و دندان خودْ قانون و تصميم جمع را لغو كند و بگويد من عزم ملّي را قبول ندارم، در حالي كه هيچ فضيلت و برتري بر آن جمع رأي دهنده ندارد. امتياز او فقط زور و قدرت است و بس. 20. اما متكلم اشعري اصلا ً به حسن و قبح عقلي معتقد نيست و مي گويد: صرف نظر از فعل خدا و مستقل از آن، خوب و بد و حُسن و قبحي نمي توان تصور كرد. هر چه خدا كرد خوب است و هر چه خدا نكرد، قبيح و زشت است. لذا بحث از ضرورت رسالت و رسول در ديدگاه او بي معناست. 21. متكلمين اماميه همان مشرب حكما را دارند و در حقيقت كلام اماميه همان حكمت است. 22. ليكن چون جهان بدون جامعه ي انساني، فرض محض است، بحث عارف و استدلال او بحثي علمي است كه ثمره ي عملي ندارد و خارج از محلّ ابتلاست. از اين رو استدلال بر ضرورت رسالت و وجود انبياي الهي به سمت استدلال عرفا سوق داده نشد بلكه غالباً استدلال حكيم و متكلّم مطرح مي گردد. 23. سوره ي آل عمران، آيه ي 164؛ سوره ي جمعه، آيه ي 2. 24. سوره ي بقره، آيه ي 31. 25. سوره ي بقره، آيه ي 33. 26. نهج البلاغه، حكمت 237. 27. ألعارف يريد الحق الأول لا لشيءٍٍ غيره ولا يؤثر شيئاً علي عرفانه، وتعبّده له فقط لأنّه مستحق للعبادة ولأنّها نسبة شريفة إليه لا لرغبة أو رهبة. وإن كانتا فيكون المرغوب فيه أو المرهوب عنه هو الداعي وفيه المطلوب، ويكون الحق ليس الغاية بل الواسطة إلي شيءٍ غيره هو الغاية وهو المطلوب دونه".(ألإشارات والتنبيهات، ج 3، ص 375، نمط نهم) 28. ألمستحلّ توسيط الحقّ مرحوم من وجهٍ فإنّه لم تُطعم لذّة البهجة به فيستظمّها. إنّما معارفته مع اللّذّات المُخدجة فهو حَنون إليها غافل عمّا وراءها". (همان، ص 377) 29. نهج البلاغه، حكمت 461. 30. صحيفه ي سجاديه، دعاي 27، (دعا براي مرزداران) 31. نهج البلاغه، حكمت 77. 32. براي سالك سفرهاي چهارگانه اي وجود دارد: "سير من الخلق إلي الحقّ"، "سير في الحقّ بالحقّ"، "سير من الحقّ إلي الخلق بالحقّ"، "سير في الخلق بالحقّ". براي توضيح بيشتر ر ك: بنيان مرصوص امام خميني (قدّس سرّه)، فصل چهارم، ص 59 و فصل پنجم، ص 71. 33. توحيد صدوق، باب ما جاء في الرؤية، ح 6، ص 109. 34. سوره ي بقره، آيه ي 197. 35. صحيفه ي سجاديه، دعاي 27. 36. با آن كه اين گونه بزرگداشت ها معمولا ً در رأس سده ها برگزار مي شود و كمتر اتفاق مي افتد كه در اثناي سده مانند هفتصد و پنجاهمين سال چنين مراسمي برپا گردد ليكن بعد از آن كه امام راحل(قدّس سرّه) در پيام شان به آقاي گورپاچف از ابن عربي به عظمت ياد كردند و شرايط زماني اقتضا مي كرد كه آنها در مقابل موضع گيري هاي صريح و بدون گذشت و حماسه آميز امام در برابر استكبار و عوامل شان مردم مسلمان را به صلح، آرامش، خمود و جمود در مقابل بيگانه دعوت كنند، لذا اين گراميداشت زود هنگام را در راستاي همين هدف برگزار كردند. 37. ديوان حافظ، غزل 105. 38. سوره ي توبه، آيه ي 40. 39. سوره ي بقره، آيه ي 193. 40. همان، آيه ي 191. 41. همان، آيه ي 216. 42. شرح غررالحكم، ج 5، ص 64. 43. سوره ي نساء، آيه ي 74. 44. در اول صبح دهم محرّم عمر سعد تير را از چلّه ي كمان رها كرد و گفت: پيش امير عبيدالله شهادت بدهيد كه اولين تير را خودم رها كردم سپس ديگران اقدام به تيراندازي كردند و بدين ترتيب جنگ آغاز شد. در اين حمله ي اول پنجاه نفر از اصحاب امام (عليه السلام) به شهادت رسيدند كه جنادة بن كعب يكي از آن پنجاه نفر بود. (بحار، ج 45، ص 12). 45. مقتل مقرم، ص 253. 46. تهذيب الاخلاق في التربية، ص 89. 47. مرحوم كاشف الغطا از فقهاي كم نظير جهان تشيع است كه مرحوم صاحب جواهر درباره ي او مي گويد: من فقيهي به حدّت ذهن اين فقيه نام آور كمتر مي شناسم. عبارت آن فقيه تيزبين اين است: "...ثمّ ما صدر من سيّد الأوصياء ما هو أعجب وأغرب وأبهر لأنّ بذل النفس بائتاً علي الفراش من غير ضربٍ ولا تعب المبارزة ودهْشة الحرْب أعظم في الحبّ وأكبر شأناً عند صاحب اللّب فبذل النفس أدلّ علي الحبّ والإتصال بربّ العباد من الصوم والصلاة والحج والخمس والزكاة". (كشف الغطاء، ص 383، كتاب الجهاد، المبحث الثاني). 48. البته اوحديّ از انسانها كه معلمان راستين شهدايند و شهيدان شرف شهادت را از بنان و بيان آنان مي آموزند مستثنا هستند. 49. بحار، ج 44، ص 366. 50. چنان كه قرآن كريم بخل و امساك از انفاق را طوق گردن انسان بخيل در روز قيامت مي داند: "سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة"(آل عمران، 180). تطويق يعني طوق به گردن آويختن. اين طوقْ طوق لعنت است يعني انسان را از خدا دور مي كند. چون لعنت صفت فعل خداست. 51. حدود بيست سال قبل از حادثه كربلا علي(عليه السلام) همراه جمعي در مسيري كه مي رفتند به يكي دو ميلي كربلا رسيدند ... آنگاه فرمودند: در اين جا دويست پيامبر و دويست سبط پيامبر كشته شده اند كه همگي از شهدا هستند. اينجا محل پياده شدن از شترها و آرامگاه شهيدان عاشق است:"مُناخ ركابٍ ومَصارع عُشّاقٍ شُهداء" (بحار، ج 41، ص 295). امام حسين(عليه السلام) بعد از ورود به كربلا فرمودند: "هيهُنا والله مَحطّ رِحالنا وهيهنا والله مسفك دمائنا وهيهنا والله تسبي حريمنا وهيهنا واللهِ مَحلّ قبورِنا هيهنا والله مَحشرنا ومَنشرنا وبهذا وعدني جدّي رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) ولا خلاف لوعده". (نورالثقلين، ج 4، ص 221) 52. بحار، ج 44، ص 367. 53. همان، ص 381. 54. بحار، ج 52، ص 366. 55. نهج البلاغه، خطبه ي 121. اين خطبه را اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از جنگ صفين ـ در جواب كسي كه سئوال كرد: بالاخره حكميّت حق بود يا باطل؟ ـ با حسرت و درد ايراد فرمود و ضمن اشاره به اصحابش كه در اطاعت او نبودند، از برادران ايماني گذشته اش ياد كرد. 56. بحار، ج 61، ص 174. 57. وسائل، ج 15، ص 16، ابواب جهاد العدوّ، باب 1، مسلسل 19920. 58. همان، مسلسل 12319. 59. سوره ي رعد، آيه ي 29. 60. سوره ي انفال، آيه ي 39. 61. و ما أحسن ما قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): "ألا اُنبّئكم بما هو خير لكم وأفضل من أن تلقوا عدوّكم فتضربوا رقابهم ويضربوا رقابكم؟ ذكر الله". فصوص الحكم، فصّ حكمة يونسيّه. 62. اين توجيه در صورت صحت صدور حديث از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) قابل طرح است. اما توجيه قبلي حتي در صورت عدم ثبوت صدور حديث، به عنوان توجيه كلام صاحب فصوص قابل ملاحظه است. 63. سوره ي توبه، آيه ي 92. 64. بحار، ج 67، ص 65.
آيت الله جوادي آملي مدرس حوزه علميه قم و از مفسران بزرگ شيعه
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده