نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / میراسماعیل حسن زاده / متن / خاطره / خاطرات

خاطرات خانم رباب آقانژاد، همسر شهيد ميراسماعيل حسن زاده

سال1362 بود. ما تازه نامزد شده بوديم. يك روز كه اسماعيل به خانه ما آمده بود خيلي پريشان و ناراحت بود. وقتي كه از او سؤال كردم كه چه شده است گفت كه نزديك ترين دوستم هم شهيد شد، ولي باز هم قسمت من نشد. وقتي من پرسيدم كدام دوستت گفت همان دوستم كه چند روزي قبل از من نامزد كرده بود.
وقتي كه من جريان را پرسيدم، گفت ما در پايگاه نشسته بوديم كه منافقين كوردل حمله كردند و هر كس در جايي موضع گرفت و وقتي قرار شد يكي از ما برويم پشت بام موضع بگيريم، او بر من پيشه كرد و نگذاشت من بروم و چند دقيقه از رفتنش نگذشته بود كه منافقان با شليك يك آرپي‌جي او را به شهادت رساندند و اسماعيل هم پيراهن نظامي او را به يادگار با خود آورد و تا لحظه شهادت همان پيرهنش را به تن داشت.
وقتي به چهره خندان شهيد بزرگوار نگاهت مي افتاد انگار تمام خستگي و سختيها از تن آدمي زدوده مي شد و با آرامش مخصوص با اقوام و نزديكان خود مجادله مي كرد. همواره در خدمت به پدر و مادر كه آن شهيد از بركات خانواده آن سادات بود جامه عمل مي پوشاند و در صله ارحام پيشقدم بود. وقتي ايام محرم و عاشورا و تاسوعا فرا مي رسيد، همواره لباس سياه تن مي كرد و پيشاپيش حسينيان سينه و زنجير مي زد و نغمه هاي جانسوز و صداي دلنشين اش به نوحه سرايي و عزاداري مي پرداخت. عليرغم وضع زندگي مساعد و متوسط خانواده نسبت به حضور خود در نظام مقدس جمهوري اسلامي احساس وظيفه نمود و در بهبود جنگ و عملياتهاي كردستان در ژاندارمري وقت وارد شده و در مناطق مختلف كردستان به ايفاي نقش مي پرداخت كه در راه مقدس و بعد از سالها مجاهدت در سال1367 در حالي كه به دنبال كوردلان دمكرات بود خودروي حامل آنان آماج موشك آرپي‌جي قرار گرفت و به لقاءا... پيوست.

من زهرا دختر شهيد اسماعيل حسن زاده هستم. درست وقتي كه پدرم شهيد شد من دو ساله بودم و برادرم سه سال داشت و خاطره اي از او ندارم، ولي اين طور كه از زبان مادرم و مادربزرگم شنيده ام، پدرم علاقه زيادي به درس خواندن داشت و هميشه آرزو داشت كه فرزندانش درسهايش را خوب بخوانند و در راه علم تمام تلاش خود را به كار گيرند و در جامعه فرد مفيدي باشند. پدرم فرد مؤمني بود و به نماز خواندن و نوحه گفتن علاقه زيادي داشت و هميشه در روز هاي عاشورا نوحه مي گفت و من آرزو دارم كه من و برادرم بتوانيم راه پدرم را پيش گيريم و كار مي كنيم كه پدرمان از ما راضي باشد.