پدر شهید «محسن شاه نظری» در گفت‌وگو با نوید شاهد: 
می گفت: «به سپاه رفتم تا شهید شوم»/ لحظه های شهادتش اهل بیت(ع) را صدا می‌ کرد

محسن لحظات آخر عمرش اهل بیت را صدا می‌زد/

نوید شاهد: به دیدارپدری می رفتم که داغدار دو فرزند جوان است. دفتری ساده، میز کاری مرتب و قاب عکسی  روی دیوار که هر بیننده ای را به تماشا می خواند. تصویر جوانی رعنا و محجوب با لبخندی آرام و چشمانی زیبا؛«شهید محسن شاه نظری». خادم الشهداء مجید شاه‌نظری مدیر هسته گزینش بنیاد شهید و امور ایثارگران در واژه به واژه این گفتگو بغض کرد، صدایش لرزید و گریست اما روایت کرد: با  «محسن» و «فاطمه»؛ دختر عزیزم. خانواده چهارنفری ما پراز صفا و محبت بود. اما در کمتر از یک ماه، هر دو فرزند دلبندم پرکشیدند.۲۰ روز قبل از شهادت محسن، دخترم فاطمه در مسیر سفر به کربلا و زیارت اباعبدالله (ع) بر اثر حادثه تصادف رانندگی از میان ما رفت و پسرم محسن که روز دوم تیر در حمله دشمن صهیونیستی  به ساختمان سازمان بسیج مستضعفین در افسریه تهران به شهادت رسید».

 

کودکی که با قرآن انس یافت

محسن فرزند اول ما در روز ۲۶ دی‌ماه ۱۳۷۸به دنیا آمد. آرام بود و باوقار. محسن که به دنیا آمد زندگی مان عطر و بویی تازه پیدا کرد. مادرش خیلی در تربیت او نقش داشت. همسرم همیشه با قرآن مانوس است. روزی نبود که بدون تلاوت قرآن بگذرد. در دوران بارداری محسن، هر روز قرآن می‌خواند تا این صدا در جان فرزندمان جاری شود. مادرش هر شب در گوش او قرآن تلاوت می‌کرد. طوری که وقتی دو سالش شد، کافی بود صدای قرآن را بشنود؛ همان لحظه می‌آمد، سرش را روی پای مادرش می‌گذاشت و در سکوت غرق در آن صدا می‌شد. من بعدها به این نتیجه رسیدم که تأثیر معنویت و عبادت مادر در دوران بارداری، مستقیم در روحیه فرزندان اثر می‌گذارد و به نظرم این نکته‌ای است که پدران و مادران جوان باید جدی بگیرند.

 لحظه های آخر اهل بیت(ع) را به نام صدا می‌ کرد/ می گفت: «به سپاه رفتم تا شهید شوم»

همه را به محبت و خدمت دعوت می‌کرد

محسن از همان کودکی اهل مسجد بود. بیشتر وقتش را در مسجد محله مان«خداداد» می‌گذراند؛ هم در بسیج فعال بود، هم در هیأت بیت‌الحسین (ع). در خانواده، اگر کاری داشتیم، محسن هیچ‌وقت «نه»، نمی‌گفت. حتی قبل از اینکه ما چیزی بگوییم، خودش جلوتر از همه آماده می‌شد. روحیه‌ای داشت که انگار همه را به محبت و خدمت دعوت می‌کرد. می‌دانید! کسی که در وجودش مهر و عشق نهادینه نباشد، دنبال این چیزها نمی‌رود. اما محسن، از درون ساخته شده بود.

 

مادر! مگر نمی‌خواهی به بهشت بروم؟»

«محسن جانم» هر روز که از سر کار به خانه می‌آمد، سنت و رسمی داشت؛ «دست و پای من و مادرش را می بوسید». مادرش گاهی ممانعت می‌کرد و می‌گفت: «لازم نیست محسن جان.» او با لبخند جواب می‌داد: «مادر! مگر نمی‌خواهی من به بهشت بروم؟» حتی من هم برای شوخی می‌گفتم: «بیا پسرم، بیا ببوس، ثواب دارد.» این میزان احترام و عشق به والدین در وجودش عجیب بود.

  دوری خواهرش را تاب نیاورد

فاطمه خانم، دخترم، چهاردهم خرداد در مسیر کربلای معلی در یک حادثه رانندگی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. حدیثی هست از ائمه معصومین که می‌فرماید: «هر کس در مسیر زیارت امام حسین (ع) از دنیا برود، مقام شهید دارد.» ما حضور فاطمه را هر لحظه در زندگی‌مان احساس می‌کنیم. محسن بعد از فوت تنها خواهرش «فاطمه»، دیگر آن آدم سابق نبود. از لحاظ روحی ضربه شدیدی خورد. خواهر و برادر همیشه به هم وابسته‌اند؛ مخصوصاً وقتی یکی پنج سال از دیگری کوچک‌تر باشد. محسن خیلی به فاطمه علاقه داشت. بارها از خودش شنیدم که به فاطمه می‌گفت برایش دعا کند. شاید هم همان دعاهای خواهر بود که محسن را به خواسته قلبی‌اش، یعنی شهادت، رساند. او شهادت را آرزو می‌کرد و همیشه در دلش شوق رفتن داشت. 

  هر لحظه  برایش معنا داشت

محسن فقط در یک مسجد فعال نبود. از فرماندهان بسیج مسجد خداداد بود، اما به مسجدالشهدا و مسجدالزهرا(س) هم رفت‌وآمد داشت و با نوجوانان و جوانان محل ارتباط نزدیک برقرار می‌کرد. همیشه برای وقتش ارزش قائل بود. اصلاً اجازه نمی‌داد وقتش صرف بطالت یا سرگرمی‌های بیهوده شود. برایش هر لحظه معنا داشت.در محله مان نوجوانی بود که خانواده‌اش، تا مرز جدایی پیش رفته بودند. محسن وقتی متوجه شد، احساس کرد این نوجوان نیاز به توجه و محبت دارد. از همان زمان خودش را به او نزدیک کرد، با مهربانی وقت زیادی برایش گذاشت، حتی او را با خودش به مسجد می‌برد. محسن عادت داشت پنجشنبه‌ها بهشت زهرا(س) برود و شب‌های جمعه هم حرم عبدالعظیم حسنی (ع) را زیارت کند؛ این نوجوان را هم همراه خود می‌برد. آن‌قدر محبتش تأثیر گذاشت که نه‌تنها این نوجوان اهل مسجد شد، بلکه خانواده‌اش هم دوباره به هم بازگشتند. اینها همه نتیجه همان مهر و محبت محسن بود.

 

لحظه های آخر اهل بیت(ع) را به نام صدا می‌ کرد/ می گفت: «به سپاه رفتم تا شهید شوم»

 

 دلتنگی بچه های مسجد

حدود دو هفته پیش، همسرم در مسجد بود. خانمی به سراغش آمد و گفت: «پسرم این روزها خیلی ناراحت است و هر شب به خاطر شهادت محسنِ شما گریه می‌کند.» وقتی همسرم پرسید پسر شما چند ساله است، گفت: شانزده سال. بعدها فهمیدیم محسن در مسجد به نوجوانان قرآن آموزش می‌داده و این بچه‌ها محسن را از همان جلسات می‌شناختند. محسن فعالیت‌هایی داشت که ما هیچ اطلاعی از آنها نداشتیم. من بارها از او می‌پرسیدم کجا می‌روی، چیکار می‌کنی، اما نمی گفت  ونمی‌خواست کارهایش رنگ ریا بگیرد یا اجرش ضایع شود.

 با شوق درس می‌خواند

از همان کودکی باهوش بود. دوران ابتدایی در مدرسه گلشن درس خواند. علاقه زیادی به طبیعت و حیوانات داشت. فیلم‌های مستند را با دقت نگاه می‌کرد و کتاب‌هایی که برایش می‌خریدیم بیشتر در حوزه جانورشناسی و طبیعت بود. در کلاس چهارم و پنجم، همیشه جلوتر از بقیه درس‌ها را می‌خواند. معلم‌ها بارها به ما گفته بودند که به محسن در خانه درس ندهید، چون وقتی سر کلاس می‌آید، همه‌چیز را از قبل می‌داند و اجازه نمی‌دهد درس پیش برود! خودش با شوق درس می‌خواند، بدون اینکه کسی مجبورش کند. دوران راهنمایی را در مدرسه «ثامن‌الحجج» (ع) گذراند. آنجا هم کارهای فرهنگی زیادی انجام می‌داد. دوران دبیرستان اما متفاوت بود. دوستان شیطنت‌آمیز زیادی اطرافش بودند، ولی محسن هرگز درگیر آن جمع‌ها نشد. همیشه مراقب بود که وقت و مسیرش بیهوده هدر نرود. می‌دانست که دوستان در زندگی خیلی تأثیر دارند و سعی می‌کرد بهترین انتخاب‌ها را داشته باشد.

 بی‌پروا و بی‌هراس به دل کار می‌رفت

پدر شهید محسن شاه‌نظری در حالی‌که چشمانش خیس از اشک شده بود، با صدایی آرام و بغض‌آلود گفت:  محسن از کودکی اهل مهر و محبت بود و تا آخرین لحظه همین‌طور ماند. شهادتش اگرچه داغی سنگین بر دل ما گذاشت، اما همین مسیر درست و همین زندگی پربرکتش بود که او را لایق چنین پایانی کرد. محسن بسیار فعال، جسور و شجاع بود. همیشه بی‌پروا و بی‌هراس به دل کار می‌رفت. گاهی هم در موقعیت‌های خطرناک قرار می‌گرفت، اما خداوند خودش نگه‌دارش بود و آسیبی نمی‌دید. در دوران نوجوانی، مخصوصاً دبیرستان، خیلی سختی کشید. چون دوستانی هم‌سطح خودش نداشت. همیشه هم مشکلاتش را با من در میان می‌گذاشت. می‌دانید، جوان در حال رشد است و قوه تشخیصش هنوز کامل نیست؛ اگر پدر و مادر همراهش نباشند، به راحتی منحرف می‌شود. اما محسن، با وجود همه فشارها، به واسطه سفارش‌های ما و بصیرتی که خودش داشت، هیچ‌وقت به سمت مسیر نادرست کشیده نشد. او مدافع رهبر بود، پای مواضع دینی‌اش ایستاد و همین قوه بصیرتش مرا مطمئن کرد. از همان زمان به ایمان و آینده محسن اعتماد پیدا کردم.

می گفت: «به سپاه رفتم تا شهید شوم»/ لحظه های شهادتش اهل بیت(ع) را صدا می‌ کرد

 

می گفت: « به سپاه رفتم برای اینکه شهید شوم»

محسن از دوران دبیرستان به سپاه علاقه داشت. همیشه می‌گفت: «پدر، من می‌خوام بعد از دیپلم مستقیم برم سپاه.» اما وقفه‌ای بین دیپلم و سربازی افتاد و نتوانست همان موقع برود. دوران سربازی‌اش را در ارتش گذراند. بعد از پایان سربازی، شش ماه تمام تلاش کرد تا وارد سپاه شد.

وقتی موفق شد، رو به من و مادرش گفت: «من به سپاه رفتم فقط برای اینکه شهید شوم.» فکر شهادت همیشه همراهش بود. شهادت برای محسن یک رویا نبود، یک حقیقت بود که برای رسیدن به آن زندگی می‌کرد.همانطور که حاج قاسم عزیز فرمودند: «کسی شهید می‌شود که مثل شهید زندگی کرده باشد.» محسن هم همین را سرلوحه زندگی‌اش کرده بود.

 

شهیدانه زیست

 او با همان سادگی و زلالی، خودش را ساخت. حقوقی که از سپاه می‌گرفت، بیشترش را به مادرش می‌داد. ابتدای هر ماه بخشی را برای صدقه به امام زمان (عج) و بخش دیگری از حقوقش را برای رد مظالم کنار می‌گذاشت. می‌گفتم محسن، رد مظالم چیست؟ می‌گفت: «شاید کاری کرده باشم، ناخواسته آسیبی به کسی رسانده باشم و نفهمیده باشم. این برای جبران است.» آخر سال هم خمس حقوقش را می‌داد. می‌گفتم: «محسن جان، تو مگه چقدر حقوق می‌گیری که خمسش را هم کنار می‌گذاری؟» می‌گفت: «این وظیفه شرعی است؛ باید پاک و زلال باشد.» از محل کارش اقلامی مصرفی می‌ دادند. او فقط یک کیسه برنج با خودش به خانه می آورد. بعد از شهادتش متوجه شدیم بیشتر از آن چیزی که آقا محسن می‌آورده بوده و او اقلام را به خانواده‌ نیازمندی می‌رسانده است.  

مهربانی بزرگ‌ترین ویژگی پیامبر (ص) بود. اگر انسانی فقط همین ویژگی را داشته باشد، خداوند درهای سعادت را به رویش باز می‌کند. محسن هم با همین محبت و مهربانی به عاقبت‌بخیری رسید. او مهربانی را خرید و شهادت را پاداش گرفت.

 

محسن فرزند این سرزمین است

محسن، نه فقط فرزند من، بلکه فرزند این سرزمین بود. او با محبت بزرگ شد، با قرآن و اهل بیت نفس کشید و در نهایت در راه حقیقت شهید شد. داغ از دست دادنش سنگین است، اما امروز افتخار می‌کنم که خداوند چنین فرزندی به من عطا کرد. وصیتم به همه خانواده‌ها این است که فرزندانشان را با قرآن، محبت اهل بیت و ارادت به چهارده معصوم پرورش دهند. این مسیر، مسیر سعادت است. محسن هم در جریان جنگ ۱۲ روزه، عزادار خواهرش بود. همکارانش می‌گفتند در این شرایط بهتر است کنار خانواده بماند، اما او قبول نمی‌کرد. تأکید داشت که حتی ۲۴ ساعته پای کار باشد. صبح‌ها سر کار می‌رفت، ظهر برمی‌گشت خانه، لباس عوض می‌ و مستقیم می‌رفت سر پست‌های بسیج. همیشه می‌گفت: باید در خط مقدم بایستد. از همان روزهای اول جنگ دنبال راهی بود که مستقیم به جبهه علیه صهیونیست‌ها برود. تا روز آخرهم پیگیر بود.

 

 

لحظه های آخر اهل بیت(ع) را به نام صدا می‌ کرد/ می گفت: «به سپاه رفتم تا شهید شوم»

«شهادت»؛ روز یازدهم جنگ

روز یازدهم جنگ، در محل کارم بودم. یکی از همکاران تماس گرفت و گفت: «زودتر برو خانه، افسریه را زده‌اند.»

اصلاً به ذهنم نرسید که محل کار محسن هم افسریه است. با خودم گفتم: «خب جنگ است دیگر، جایی را زده‌اند.» همان روز نقاط زیادی بمباران شده بود. عصر که شد؛ یکی از بستگان دور آمد خانه ما، تعجب کردم!

مرا در آغوش گرفت. قلبش تند می‌زد. صدای تپش قلبش را می‌شنیدم. همان لحظه در دلم گفتم: «برای محسنم اتفاقی افتاده!.»

شروع به مقدمه‌چینی کرد. گفتم: «اصل حرف را بگو. خورده زمین؟» چون محسن تازه موتور خریده بود. یکدفعه گفت: «امروز حمله هوایی شد… محسن پایگاه افسریه بود… محسن جان هم رفت پیش خواهرش فاطمه خانم.» دنیا روی سرم خراب شد. فقط ۲۰ روز از رفتن فاطمه گذشته بود. حالا محسن هم پر کشیده بود.

چند روز بعد، یکی از همکاران محسن که هنگام انفجار فقط دو متر با او فاصله داشت و با خواست خدا زنده مانده بود، از لحظه های آخر شهادت فرزندم گفت: «محسن تا آخرین لحظه زیر آوار، در حال گوش دادن به روضه امام حسین (ع) بود. همان‌جا، در تاریکی و آوار، اهل بیت را به نام صدا می‌زد. همکارانش شهادت دادند که محسن با نام اهل بیت (ع) نفس آخرش را کشید. محسن عاشقانه رفت، همانطور که زندگی کرده بود؛ با عشق، با ایمان، با محبت.

***

سخنان پدر شهید تمام شد، اما سنگینی کلمات هنوز در فضا جریان داشت. در دل اتاق کار ساده‌اش باز هم آن تصویرآقا محسن بود می‌درخشید؛ جوانی که با شهادت، نامش را جاودانه کرد و پدری که زندگی اش پس شهادت فرزند به صبر و توکل بر مشیت الهی پیوندخورده است.

انتهای پیام/ ر