فرزند بانوی شهیده «فاطمه نیک» در گفت‌وگو با نوید شاهد
«صفیه گلزاری» می‌گوید: مادرم، اُم‌الشهدای جزیره هرمز استان هرمزگان نمونه یک زن مسلمان طراز انقلاب اسلامی و الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی است.

نوید شاهد: فاطمه نیک در پنجم مهرماه1300 در جزیره قشم از توابع استان هرمزگان دیده به جهان گشود. پدرش مؤذن مسجد بود و فاطمه در دامان خانواده‌ای معتقد و متدیّن رشد کرد و جانش با آموزه‌های دینی عجین شد؛ آن چنان که بعدها وقتی خود ازدواج کرد و مادر شد، فرزندان رشید و شجاع و باایمان را تربیت نمود و در کنار خانه‌داری به فعالیت در  امور مذهبی و مبارزه با استبداد شاهنشاهی پرداخت و پس از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی تک تک فرزندانش را عازم جبهه‌های جنگ کرد. همزمان با ولادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا(س) خبرنگار نوید شاهد با فرزند بانوی شهیده «فاطمه نیک» گفت‌وگو کرد.

اُم‌الشهدای جزیره هرمز الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی

مادرم معروف به ام‌الشهدا بود

صفیه گلزاری با اشاره به ایمان و شجاعت مادرش، درباره اعزام فرزندانش به جبهه بیان کرد: مادرم قلب بسیار بزرگی داشت و برای پیروزی انقلاب اسلامی در جبهه‌های حق علیه باطل از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. فرزندانش را با میل خود راهی جنگ کرد و در طول جنگ چند تن از پسرانش به شهادت رسیدند و به ام‌‍‌الشهدا معروف شدند. مادرم در مرداد ماه 1366 عازم حج ابراهیمی شد و در مراسم برائت از مشرکین سینه‌اش آماج گلوله های وهابیون شد و در نهم مردادماه 1366در سنّ 66 سالگی در شهر مکرم مکه به فرزندان شهیدش پیوست.

شیرین سخن و مهربان بود

دختر شهیده فاطمه نیک درباره زندگی مادرش گفت: مادرم سال 1300، در هرمزگان به دنیا آمد. پس از مرگ پدرش، با مادر و خواهران و برادرش به «میناب» مهاجرت کرد. در همان جا ازدواج کرد و صاحب 6 فرزند شد. مادرم در تمام مراحل زندگی‌اش آنقدر شیرین سخن و مهربان بود که از همان سنین جوانی به «خاله شیرین» معروف بود. همه او را به این اسم می‌شناختند. پدرم مردِ دریا بود و ماهی‌گیری می‌کرد، مادرم تنها یار و همدم او بود.

اُم‌الشهدای جزیره هرمز الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی

خاله شیرین با قلبی رئوف و مهربان

صفیه گلزاری با اشاره به مهربانی مادرش از خاطرات و کارهایی که مادرش در جوانی‌انجام داده بود گفت: از اطرافیان درباره مادرم و دوران جوانی‌اش بسیار شنیده‌ام. خاله شیرین با قلبی رئوف و مهربان که در میناب زندگی می‌کرد. به خاطر دارم روزهایی را که زنی به نام کلثوم در شهرمان زندگی می‌کرد. کلثومی که پیرزنی تنها و کم توان بود و اهل جزیره او را می‌شناختند. او نه خواهر، نه برادر و نه فرزند داشت. همه خانواده‌اش را از دست داده بود و یکه و تنها زندگی می‌کرد. خاله شیرین شهر به عیادت پیرزن می‌رفت. برای او پول غذا و از شیرینی‌های خانگی که درست کرده بود می برد. موقع آب آوردن از برکه، ظرف‌های کلثوم خانم را می‌گرفت و پر می‌کرد و به خانه‌اش می‌رساند. او هیچ وقت اجازه نداده بود که کلثوم خانم احساس تنهایی کند.

دختر شهیده فاطمه نیک درباره روزمرگی‌های مادرش برایمان توضیح داد: در جزیره‌ای که مشکل آب و هیزم، جدی بود. صبح زور بیدار می‌شدیم و با دوستش، بلقیس خانم، و دخترش به صحرا می‌رفتیم؛ چوب و هیزم جمع می‌کردیم و مادرم آن‌ها را به پشتش می‌بست و برای پختن غذا به خانه می‌آورد.

میزبانی مهمان نواز و گشاده دست بود

صفیه گلزاری با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی مادرش اظهار کرد: وقتی قرار شد مسجد جامع قدیم هرمز را بازسازی کنند، مادرم شب‌ها کار منزل را انجام می‌داد تا روزها بتواند در ساختن بنای مسجد کمک کند. کیسه شن و ظرف آب را روی سر می‌گذاشت و می‌آورد تا همپای مردان در ساخت مسجد باشد.

وی فزود: وقتی مهمان درب خانه‌اش را می‌زد؛ میزبانی مهمان نواز و گشاده دست بود، از جان و دل پذیرایی می‌کرد، معمولا برای مهمان‌هایمان ماهی کباب درست می‌کرد. خودش نان می‌پخت و شیرینی خانگی را که قبلا برای پذیرایی از مهمان آماده کرده بود، می‌آورد. همه فامیل او را دوست داشتند و در خانه‌اش احساس آرامش می‌کردند.

اُم‌الشهدای جزیره هرمز الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی

تمام فعالیت‌هایش با رضایت قلبی پدرم بود

فرزند این بانوی شهیده در ادامه درباره همسرداری مادرش خاطر نشان کرد: وقت آمدنِ پدرم از دریا، حتی اگر به مسجد رفته بود، زود به خانه بازمی‌گشت. اگر می‌دانست پدرم راضی نیست تا او کاری را انجام بدهد، هرگز آن کار را انجام نمی‌داد.

دختر شهیده «فاطمه نیک» در ادامه یکی از خاطراتش را روایت کرد: در جزیره طوفان شده بود. عده زیادی از دریانوردان هم گرفتار طوفان شده بودند. «محمد و علی» برادرانم به درخواست مادرم برای کمک آنان رفتند. عده زیادی کشته شده و در ساحل افتاده بودند و عده زیادی از دریانوردان هم مجروح شده بودند. مادرم بلافاصله پس از اینکه متوجه شرایط شد، از پسرانش خواست مجروحان را به خانه بیاورند تا از آنان پرستاری کنند. خودش هم برای آنان غذا می‌پخت.

مادرم ارادت خاصی به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت

صفیه گلزاری درباره ارادت مادرش به بانو حضرت فاطمه زهرا(س) برایمان گفت: مادرم به حضرت فاطمه زهرا(س) ارادت خاصی داشت. نام مادرش فاطمه، نام خودش نیز فاطمه بود. برای دخترش هم همین نام را انتخاب کرد و برای نوه‌اش هم نام فاطمه را برگزید. در راه اندازی هیئت و مجالس مذهبی پیش قدم بود. برای کودکان و نوجوانان، مدرسه و مکتب‌خانه بر پا می‌کرد تا خواندن و نوشتن بیاموزند و بهتر زندگی کنند.

وی ادامه داد: مادرم در نقش یک مشاور می‌کوشید تا مشاجرات بین زن و شوهر ها را فیصله دهد و آنان را به کانون گرم خانواده بازگرداند. معمولا به خانه هایشان می‌رفت و با خودش شادی می‌برد. می‌گفت و می‌خندید و دو طرف را آشتی می‌داد. مردان را به غیرت و شجاعت و زنان را به حجاب و شوهر دوستی سفارش می‌کرد.

اُم‌الشهدای جزیره هرمز الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی

در تربیت فرزندانی مومن بسیار کوشا بود

دختر شهیده فاطمه نیک درباره مادرش، اظهار کرد: مادرم فرزندانش را چنان تربیت می‌کرد که از کودکی مقید به نماز بودند. برادرم علی هنگامی که دوزاده سال بیشتر نداشت در روستای «بهمنی» مکبر مسجد بود. مادرم از کودکی ما قرآن خواندن را به دخترانش و پسرانش یاد می‌داد. محمد و علی را از همان بحبوحه انقلاب به یزد می‌فرستاد تا پای منبر آیت الله صدوقی بنشینند.

خودش فرزندانش را راهی جبهه کرد

صفیه گلزاری درباره فعالیت‌های سیاسی و نقش مادرش در پیروزی انقلاب اسلامی گفت: به بهانه خرید و انتقال در و پنجره آلومینیومی از یزد با خود نوار سخنرانی و اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) را می‌آورد و با دوستان و همفکرانش، آن‌ها را گوش می‌دادند و توزیع می‌کردند. مادرم از همان ابتدا پای ثابت جلسات مذهبی آن‌ها بود. پذیرایی می‌کرد و اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی را مخفی می‌کرد تا به دست دیگران نیفتد.

وی افزود: با شروع جنگ، پسرهایش را راهی جبهه کرد. او خودش آن‌ها را از زیر قرآن رد کرد. در نبود برادرانم به خانه‌هایشان و همسران و نوه‌هایش سرکشی می‌کرد تا مبادا جای خالی پدر را احساس کنند.

به خاطر دارم روزی را که خبر شهادت «علی و محمد» را آوردند، مادر به جای ناراحتی دست به دعا بلند کرده و خدا را شکر کرد. می‌گفت: «هنوز پسر کوچکم غلام و داماد هایم مانده‌اند.»

در مراسم تشیع پیکر برادرانم از ما می‌خواست که صبر پیشه کنیم و زینب وار داغ برادرانمان را تاب بیاوریم. می‌گفت: «آرزوی پسرهایم شهادت بوده. حالا که به آرزویشان رسیده‌اند باید خوشحال باشیم.»

وی ادامه داد: هر زمان که مادرم برای فرزندان شهیدش دلتنگ می‌شد، به دیدن «حاج سلیمان» پسر خواهرش، می‌رفت او جانباز قطع نخاع بود. دستی به سر روی او می‌کشید و با چشمانی اشک‌بار می‌گفت: «کاش پسرهای منم بودند.» دلتنگی بند بند جانش را احاطه کرده بود. ساعتی کنار تخت حاج سلیمان می‌نشست و غذای او را قاشق قاشق به دهانش می‌گذاشت. سلیمان هم‌بازی کودکی‌های «محمد و علی» و یار دوران مبارزات سیاسی آن‌ها بود. سلیمان برای مادرم بوی فرزندانش را تداعی می‌کرد.

اُم‌الشهدای جزیره هرمز الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی

برادرم غلام قرار ماندن نداشت

صفیه گلزاری درباره نارضایتی اطرافیان برای اعزام یکی دیگر از برادرانش به جبهه توضیح داد: روزی که غلام می‌خواست به جبهه برود مسئولین بسیج جزیره هرمز نمی‌پذیرفتند می‌گفتند: «مادرت داغ برادرزاده و برادرش را دیده، دو پسرش را هم از دست داده تو بمان که همدم و کمک حال او باشی.»

اما غلام قرار ماندن نداشت. رفت و از منطقه تماسی گرفت. تلفنی وداع کرد. به او لقب «حنظله» دادند. چون شش روز پس از عروسی‌اش به جبهه رفت. وقتی خبر شهادتش را آوردند، مادرم برای عیادت یکی از همسایه‌ها که بیمار بود رفته بود. عده‌ای از مسئولین همراه امام جماعت به خانه ما آمدند. مادر که به خانه بازگشت با دیدن آن‌ها راز چشمان غم زده‌شان را خواند. به آن‌ها گفت: «غلام شهید شده؟» صدای هق هق محمود و بقیه که بلند شد، دستش را به علامت اعتراض بلند کرد .گریه ندارد امروز دامادی پسرم است. آرزو داشت که این روز را ببیند. این را گفت و از اتاق بیرون رفت. با لیوان‌های پر از شربت خنک برگشت مهمانش را پذیرایی کرد. قلبش از فقدان فرزندانش می‌سوخت. در مراسم تشییع پیکر غلام، گلاب به سر و روی دیگران می‌ریخت. او را در جزیره «ام‌الشهدا» صدا می‌زدند. از چهار پسر فقط محمود برایش مانده بود.

یکی از دامادهایش «عبدالعلی دریانورد» برادرش «حّر درویشی» برادر زاده‌اش «عبدالحسین درویشی» هم به شهادت رسیدند.

دختر این بانوی شهیده در ادامه خاطرنشان کرد: بارها از بنیاد شهید سراغ مادرم آمدند و از او می‌خواستند که برای گرفتن ارزاق به بنیاد برود، اما مادرم همیشه به آنان می‌گفت: «من پسرانم را نداده‌ام که به جای آن‌ها شکر و قند بگیرم. این ها را بدهید به خانواده‌های فقیر و بی‌سرپرست که احتیاج دارند.»

وقتی اسمش برای عزیمت به مکه مکرمه درآمد، از شوق روی پای بند نبود

صفیه گلزاری درباره روزی که نام مادرش برای سفر حج در آمده بود گفت: وقتی اسمش برای عزیمت به مکه مکرمه در آمد، از شوق روی پای بند نبود. صیدی را که پدرم از دریا آورده بود، تقسیم کرد قدری برای خودش و پدرم برداشت و بقیه را برای دختر و عروس هایش جدا کرد. همیشه کارش همین بود. قرار بود با همسر برادر، خواهر، همسر آقا ابراهیم و پسر خواهرش حاج سلیمان به حج بروند. شب نمازش را خواند و دعای همیشگی را تکرار کرد. آرزویش یک چیز بود؛ خدایا مرا در بستر مرگ از دنیا نبر.

اُم‌الشهدای جزیره هرمز الگویی عملی در تمامی ابعاد زندگی

چند روز بعد،کاروان بدون مادرم به ایران برگشت

دختر این بانوی شهید در پایان نحوه شهادت مادرش را روایت کرد: چند روز بعد،کاروان بدون مادرم به ایران برگشت. پدرم هر لحظه بیش از قبل، در خودش فرو می‌رفت. کوچ پرستوی عاشقی را که سال‌ها به هیچ مشکلی در کنارش زندگی کرده بود، باور نداشت. ماه‌ها بعد برادرم «محمود» همراه کاروانی از خانواده‌های شهدای مفقود حج به مکه رفت. جسد مادر را شناسایی کرد و او را که دستش شکسته و همه بدنش از ضربه‌های باتوم و آجر پلیس عربستان کبود و زخمی بود، به ایران برگرداند. پیکر «ام‌الشهدای هرمز» را در حضور خیل عزاداران که به تعداد همه مردم جزیره بود، به خاک سپردند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده