«پسر بچه‌ای را دیدم که از ناحیه بین دو تا گلوله خورده بود و خون داخل شلوار و حتی کفشش را پر کرده بود. سرش به جایی خورده بود و قسمتی از پوست سرش از قسمت عقب کنده شده برگشته بود. معلوم بود بیش از پانزده سال ندارد و چنان ترسیده و شوک زده بود که با وحشت عجیبی به اطرافش می‌نگریست. دکتر قرارگاه که جوانی زیبارو بود چنان به طرف این سرباز زخمی آمد که گویی دارد برادرش را برای درمان می‌برد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطره خواندنی از انسانیت نیرو‌های درمانی در مداوای اسرای عراقی

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، اسدالله رحمنی روایت می‌کند: امروز صبح را به صدای گلوله‌های توپ و کاتیوشا و سلاح‌های سنگین و سبک شروع کردیم از نیمه شب حالت فوق‌العاده اعلام‌شده بود و من به دلیل خستگی و خواب متوجه اوضاع نشده بودند بلافاصله فرماندهی واحد دژبان دستور کتبی از سرباز‌های دژبان سوار اتوبوسی شوند که در جلوی اردوگاه پارک شده بود.

خودرو‌های بزرگ و کوچک و اتوبوس و همگی به راه افتادند و من نیز سوار بر جیپ در کنار سرگروهبان و سرباز رضایی و یک سرباز دیگر به حرکت افتادیم معلوم شد که دیشب نیرو‌های عراقی به تلافی شکست دو روز قبل قصد پاتک داشتند، ولی این ضد حمله بزرگ با مقاومت نیرو‌های شجاع و پرافتخار ایرانی روبه‌رو شده و تعداد بسیاری از سربازان عراقی تلف شده و عده‌ای هم به اسارت درآمدند.

ما در حال رفتن به طرف مدرسه‌ای بودیم که در روستای کوت عبدالله تبدیل به محل تخلیه و جمع‌آوری اسرای جنگی شده بود. همین که به آنجا رسیدیم دیدم که فرمانده دژبان در حالی که چراغ جیپش روشن است جلوی یک اتوبوس به سوی ما می‌آید جلو دویدیم. اتوبوس ایستاد و شروع به تخلیه اسرا کردیم.

قرار شد که اول زخمی‌ها را پیاده کنیم حدود هفت-هشت نفر زخمی بودند که در پایین آوردن آن‌ها کمک کردیم. یک سرباز عراقی را به طرف چادر صحرایی پزشکی می‌بردم که از ناحیه ساق پای چپ گلوله خورده بود و من هم زیر بغلش را گرفته بودم و به وضوح می‌دیدم که هر وقت قدمی به جلو می‌گذارد و روی پای چپش فشار می‌آورد از محل سوراخ شده روی استخوان پایش خون بیرون می‌پاشد. او را روی زمین خواباندم و رفتم یک برانکارد را همراه یک سرباز آوردم تا شاهد بیرون پریدن خون یک انسان نباشم.

از پنج و شش نفر اسیر یکی بود که دست‌وپای چپش سوخته بود و گوشت بازویش مانند گوشت کباب‌شده‌ای بود که از اطراف زخم سوخته، روغن زردرنگی بیرون می‌زد. یکی دیگر از ناحیه پایین کمر از پشت تیر خورده بود و دائم ناله می‌کرد و فریاد می‌کشید.

سرباز دیگری از ناحیه ران زیر باسن ترکش خورده بود و ترکش مثل چاقو گوشت ران را پاره کرده بود و از آن خون لخته شده بیرون می‌زد؛ و در این میان پسر بچه‌ای را دیدم که از ناحیه بین دو تا گلوله خورده بود و خون داخل شلوار و حتی کفشش را پر کرده بود. سرش به جایی خورده بود و قسمتی از پوست سرش از قسمت عقب کنده شده برگشته بود. معلوم بود بیش از پانزده سال ندارد و چنان ترسیده و شوک زده بود که با وحشت عجیبی به اطرافش می‌نگریست. دکتر قرارگاه که جوانی زیبارو بود چنان به طرف این سرباز زخمی آمد که گویی دارد برادرش را برای درمان می‌برد.

در کنار این فداکاری و انسانیت نیرو‌های درمانی و پزشک ایرانی جالب آن بود که فرماندهی یگان ما به من دستور داد به تفتیش لباس‌های مجروحین بپردازم و فانسقه‌های آن‌ها را جمع‌آوری نمایم. این تضاد‌های رفتاری بسیار آموزنده بود طوری که همه اسرای زخمی از پرستاران و پزشکان می‌خواستند اول آن جوانک سرباز و امداد نمایند و سر او را بخیه کنند.

منبع: کتاب خاکریز جلد سوم (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده