شهید «موسی حسن پور» در تاریخ دهم ارديبهشت 1361 در كرخه اهواز استان خوزستان بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. در ادامه زندگینامه اولین شهید عملیات بیت المقدس استان گیلان را می خوانیم.

اولین شهید عملیات بیت المقدس استان گیلان کیست؟

به گزارش نویدشاهدگیلان؛ وقتی همهمه تشکیل سپاه پاسداران در شهرستان آستارا پیچید، او داوطلبانه به آنها پیوست. دوران آموزشی را در یکی از سواحل جنگلی روستای لوندیل گذراند ، آموزش فشرده و در عین حال نفس گیر زیر نظر تعدادی از نیروهای زبده تهرانی که آمده بودند در این منطقه مرزی حساس سپاه تشکیل دهند تا این شهرستان کوچک هم سهمی در دفاع از انقلاب اسلامی داشته باشند.

 «موسی حسن پور» هر چند به سختی آموزش هایی که در پیش روی داشت واقف بود، ولی او با بدن ورزیده خویش اطمینان داشت که حتما از عهده این آموزش فشرده بر خواهد آمد و برآمد. از همان ابتدای دوره ، او دوست داشت که نظم و ترتیب را در همه امورش دخالت دهد. او آرزوی پوشیدن لباس سبز پاسداران را داشت و برای اتمام دوره و اینکه بتواند آن لباس سبز را بپوشد لحظه شماری می کرد.

یکی از دوستانش در این مورد می گوید: موسی هیچ وقت نشد که در پوشیدن لباس و رعایت همه جوانب آن کوتاهی و بی دقتی کند، برخلاف بعضی ها که خیلی شلخته لباس می پوشیدند ، او فوق العاده منظم بود، هیچ وقت نشد که او مثلا دمپایی به پا داشته باشد یا جوراب نپوشیده باشد..

همیشه حاضر به ماموریت

سالهای 59 و 60 گروهک ها و سازمان های ضد اسلامی، دائما مشغول شلوغ کردن اوضاع بودند. تظاهرات و تجمعات خیایانی و شعارهای ضد جمهوری اسلامی ، بخصوص اغتشاش در کردستان ، خیلی از جمله موسی را آزرده بود و برای همین او بارها خواسته بود که به کردستان اعزام شود، ولی بچه های سپاه می گفتند اینجا نیرو کم داریم و اگر بفهمند که سپاه نیرو کم دارد، اینجا را کردستان خواهند کرد، در آستارا گروه هایی مانند چریک های فدایی خلق!

مجاهدین خلق و حزب توده ، هر روز بیشتر از گذشته بر فعالیت های خود می افزودند و این میان سپاه را نیز هدف اصلی شان قرار داده بودند و یکی از نکاتی که مطرح می کردند تشکیل سپاه با نیروهای غیر بومی بود. این برای موسی خیلی دردآور بود و موسی را خیلی ناراحت می کرد، یکی از دوستانش می گفت : موسی در مقابل این مسئله می خندید و به ما گفت که مگر خدمت به اسلام بومی و غیر بومی می شناسد ، به هر حال موسی با هوش بالایی که داشت بیشتر از همه چیز نگران انقلاب بود.

آغاز جنگ تحمیلی و حضور در جبهه ها

زمانی که عراق به ایران حمله کرد و نقاطی از خاک ایران را اشغال کرد ، موسی حسن پور جانش از انتظارحضور در جبهه ها به لب آمد ، او خیلی اصرار می کرد که باید او را اعزام کنند و حتی اصرار می داشت که او را به تنهایی به جبهه ها اعزام کنند ولی ناگهانی بودن حمله عراق از سویی و بی سامانی نیروهای مسلح ایران در جبهه ها و به عبارتی غافلگیر شده آنها در آن دوران ، مانع از حضور بودن نظم پاسداران در جبهه ها بود. باید ابتدا جبهه ها نظم و سامان پیدا می کرد و بالاخره این موعد فرارسید و آنها در غالب یک گروه بیست نفری از پاسداران شهرستان آستارا به غرب کشور اعزام شدند.

حضور آنها در جبهه های غرب به عنوان نیروی عملیاتی نبود و همین موضوع او را فوق العاده نگران کرده بود، آنها به عنوان نیروی پشتیبان در جبهه های غرب حضور داشتند.

سهم پاسداری در انقلاب!

یکی از پاسداران سپاه آستارا درباره او می گوید: شهید حسن پور روح پاسداری را خیلی والا و بزرگ می دانست و برای خود، در آن دوران سختی که همه چیز سهمیه بندی بود و مردم برای گرفتن کالا در صف می ایستادند، به خطر سپاهی بودنش سهمی برای خود قائل نبود. او می گفت :«سهم سپاه از انقلاب، پاسداری از آن است» برای همین حتی وقتی تعدادی موتور سیکلت را به سپاه اختصاص دادند، او به این امر اعتراض کرد و گفت که به هیچ وجه از این سهمیه استفاده نخواهد کرد و خداوکیلی هم استفاده نکرد.

طلب حلالیت

یکی دیگر از برادران سپاه که همانند او از روستای لمیر به پاسداران آستارا پیوسته بود درباره موسی می گوید: یکی از خاطرات مربوط به ایشان، خاطره ای است که وی چند روز قبل از آخرین اعزام به جبهه، به سراغ یکی از اهالی روستا رفت تا به خاطر اینکه چند عدد میوه درختان باغ میوه اورا بدون اجازه او (در سنین نوجوانی) خورده بود از وی طلب حلالیت کند. من با موسی خیلی رفیق بودم و می توانم بگویم این خصلت در وی از مدتها قبل وجود داشت و حلال و حرام را همیشه رعایت می کرد. چندین بار که با وی در جبهه ها حضور داشتم ، از وی جز ادب، اخلاق نیک و شخصیتی جاذب چیزی ندیدم. وی علاوه بر اینها یک آدم اجتماعی و باهوش بود و همین ها داغ او را بعد از شهادتش برای ما خیلی تازه کرد.

سرانجام خوبان شهادت است!

موسی همراه با دیگر رزمندگان اعزامی از استان گیلان به جبهه های عملیاتی بیت المقدس می رود و با شرکت در سنگین ترین عملیات رزمندگان اسلام بالاخره چند روز قبل از آزادی خرمشهر در جاده اهواز – خرمشهر شربت شیربن شهادت را می نوشد و به خیل عظیم شهدا می پیوندد. می گویند که تن پاکش 18 روز بعد از شهادت روی خاک سوزان خوزستان مانده بود ، آن تنی که بعد از زخمی شده دشمنان این ملک با تانک آن را له کرده بودند. رزمندگان، بعد از یافتن پیکر پاکش، او را در شهرستان آستارا با شکوه هر چه تمام تر تشییع کرده و به خاک سپردند. او در هنگام شهادت فرزندی شش ماهه داشت.

قسمتی از وصیتنامه شهید «موسی حسن پور»

... سفارشم به مردم مسلمان این است که همه پاسدار اسلام باشند و پاسداری ، پوشیدن لباس پاسداری نیست، اول به حرف امام خمینی گوش فرا دهید و آنگاه به حرف روحانیت.

انا لله و انا الیه راجعون. اگر پیروز شدم و اگر شهید شدم، به خدا پیوستم. مرگ را نابودی حساب نکنید که مرگ برای همه است و من با مرگم از بین نمی روم که به سوی خدا باز می گردم، فقط آرزویم این است که در راه الله شهید شوم.

به پدر و برادرانم سفارش می کنم که بر سر مساله مال دنیا با هم اختلاف نکنند. در تقسیم زمین در میانتان تقوا را رعایت کنید و نگویید که ما یک پسر پاسدار داریم، بلکه همه شما باید پاسدار اسلام باشید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده