به بهانه سالگرد نخستین حمله شیمیایی رژیم بعث عراق
بیست‌وسوم دی‌ماه سالروز اولین حمله شیمیایی رژیم بعث عراق در طول هشت سال جنگ تحمیلی به خاک کشورمان است. با راوی کتاب " تاول‌های ماندگار" به همین بهانه گفت‌وگو داشته‌ایم.

نوید شاهد: وقتی برای نخستین‌بار از جبهه برگشت 16 سال داشت و بی‌اختیار همراه با جمعیتی شد که شهیدی را تشییع می‌کردند. لحظاتی بعد دریافت که در مراسم تشییع پیکر خودش شرکت کرده و مردم گمان کرده‌اند که او به شهادت رسیده است. اما پس از آن باز هم به جبهه رفت و سرباز سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» در عملیات کربلای 5 شد. همانجا بود که ریه‌هایش شیمیایی و سرفه‌های همیشگی و تاول‌های روی پوست همنشین او شدند. او  «محمد طهماسبی» از جانبازان  شیمیایی و روایتگر هشت سال دفاع مقدس است. به مناسبت بیست‌و‌سوم دی‌ماه سالروز نخستین تجاوز شیمیایی رژیم بعث عراق به خاک کشورمان با این یادگار سال‌های ایثار و حماسه که حالا خاطرات هشت سال دفاع مقدس را برای جوانان روایت می‌کند، گفت‌و‌گو کرده‌ایم.

گفت‌وگو با جانباز شیمیایی که در مراسم تشییع پیکر خودش شرکت کرد

از دفاع مقدس تا روایتگری سال‌های حماسه و ایثار

طهاسبی در سال 1342 به دنیا آمده و وقتی برای اولین بار راهی جبهه شده تا در مقابل دشمن سینه سپر کند نوجوانی شانزده ساله بوده است. او در گفت‌و‌گو با خبرنگار نوید شاهد  داشت: نمی‌توانستم خبر حمله دشمن به خاک کشور را بشنوم و دست روی دست بگذارم. مدام به دنبال راهی بودم تا خودم را به مناطق جنگی برسانم و از کاروان حسینیان جا نمانم. بیشتر از 5 بار به مناطق عملیاتی اعزام شدم و در عملیات‌های مختلفی از جمله بدر، کربلای 5، فتح‌المبین و والفجر مقدماتی شرکت کرده‌ام. اولین منطقه‌ای که به آن اعزام شدم دو کوهه بود و پس از آن به دشت عباس رفتم. روزگاری برای دفاع از کشور به جنگ با دشمن رفتم و حالا خاطرات آن دوران را برای جوانان روایت می‌کنم.

در مراسم تشییع پیکر خودم شرکت کردم

این جانباز شیمیایی هشت سال دفاع مقدس خاطره جالبی را از اولین باری که به مرخصی آمده تعریف کرد: نوجوان شانزده ساله بودم و با لباس خاکی به مرخصی آمدم. جمعیت عظیمی را دیدم که پیکر شهیدی را تشییع می‌کنند. از تاکسی که پیاده شدم بی‌اختیار با آنها همراه شدم. اسم من در میان شهدا رفته بود و چند قدم که رفتم متوجه شدم این جماعت من را تشییع می‌کنند. به هر کس که می‌گفتم من زنده‌ام و شهید نشده‌ام اعتنا نمی‌کرد. وقتی قبل از دفن پیکر کفن را باز می‌کنند یکی از معلم‌هایم که آنجا حاضر بود متوجه می‌شود و به بقیه می‌گوید: «دست نگه‌دارید، اشتباهی رخ داده است. این شهید، «محمد طهماسبی» نیست.» من بدون آنکه خبر داشته باشم در مراسم تشییع پیکر خودم شرکت کرده بودم.

ارادت مثال زدنی مردم نسبت به ایثارگران در دوران دفاع مقدس

طهماسبی ادامه داد: آن روزها مردم ارادت خاصی نسبت به ایثارگران داشتند. در همان مراسم تشییع پیکر شهید احساس کردم نمی‌توانم حرکت کنم. متوجه شدم پیرزنی 90 ساله گوشه لباس بسیجی من را گرفته و سعی می‌کند قسمتی از آن را برای تبرک بردارد. دست‌های پیرزن قدرت این کار را نداشت و من قسمتی از پیراهنم را جدا کردم و به او دادم. بسیاری از پیرزن‌ها که نمی‌توانستند به جبهه بیایند و با دشمن بجنگند النگو یا مرغ خانه‌شان را برای کمک به رزمندگان می‌فرستادند.

هر چقدر می‌گذشت انگیزه‌ام بیشتر می‌شد

این روایتگر هشت سال دفاع مقدس ادامه داد: شرکت در مراسم تشییع پیکر خودم، شهادت، جانباز و یا اسیر شدن دوستانی که کنار هم با دشمن می‌جنگیدیم هیچکدام باعث نشده بود تا انگیزه‌ام را برای حضور در جنگ از دست بدهم. باور کنید هر چه می‌گذشت انگیزه‌ام بیشتر می‌شد و می‌خواستم سلاح دوستانم بر زمین نماند. در عملیات بدر که آبی و خاکی بود، 8 ساعت تمام در معرض گاز شیمیایی بودم و ریه‌ام آسیب دید. آتش دشمن سنگین بود و دست ما خالی. اما نمی‌توانستیم میدان را خالی کنیم تا دشمن پیشروی کند. به یاد دارم که چند مرتبه بالا آوردم اما نسبت به آن بی تفاوت بودم. در نهایت عقب یک خودرو به پشت جبهه منتقل شدم تا تحت درمان قرار بگیرم. یک شب در بیمارستان اهواز بستری بودم و پس از آن به بیمارستان رازی تهران منتقلم کردند. به دلیل شرایط نامساعد اجازه فرود به هواپیما ندادند و دوباره به اهواز برگشتیم. خلاصه با سختی فراوان به تهران رسیدم. در آن لحظات پوستم حسابی تاول زده بود و همه چیز به سختی می‌گذشت.

 

شعار مرگ بر آمریکا در انگلیس

راوی هشت سال دفاع مقدس در ادامه صحبت‌هایش گفت: دلم نمی‌خواست به خارج از کشور بروم و می‌خواستم اگر تقدیر من مرگ است در خاک مادری‌ام از دنیا بروم. در نهایت به اصرار اطرافیان برای درمان به انگلیس اعزام شدم. وقتی برای گذراندن مراحل درمانی به کشور انگلیس رفته بودم به من خبر دادند که دبیرکل وقت سازمان ملل به ملاقات من آمده است. حاضر به ملاقات با او نشدم و با صدای بلند شعار «مرگ بر آمریکا» سردادم.   

سرفه‌های گاه و بیگاه و تاول‌های ماندگار، یادگاری‌های دفاع مقدس

 طهماسبی درباره سختی‌های زندگی با ریه شیمیایی گفت: سرفه‌های گاه و بیگاه و تاول‌های ماندگار، یادگاری‌های من از هشت سال دفاع مقدس هستند. دیگر به همنشینی با سرفه و تاول عادت کرده‌ام. سال‌هاست که جانباز شیمیایی هستم و با وجود سختی‌های بسیار شکایتی ندارم. من با خدا معامله کرده‌ام. در ابتدا که ریه‌ام شیمیایی شد بینایی چشم‌هایم را نیز از دست دادم و برای درمان به انگلیس منتقل شدم. آنجا با تلاش پزشکان به تدریج بعد از 20 روز بینایی‌ام را به دست آوردم اما مثل اول نشدم. بعد از بازگشت به کشور دوباره به جبهه رفتم و نمی‌توانستم از آن حال و هوا دور بمانم. بسیاری از همرزمان و فرماندهان می‌گفتند با شدت جراحت ریه تو نباید در منطقه حاضر شوی و بهتر است عقب بروی.

شهیدان را از یاد نبریم

این یادگار هشت سال دفاع مقدس با بیان اینکه نباید ایثارگری‌های صورت گرفته در دوران گذشته به فراموشی سپرده شود، گفت: حال و هوای جبهه و ایثارگران را در هیچ کجای دیگر ندیده بودم و نظیر آن را دیگر تجربه نکردم. در دوران دفاع مقدس، همه از خود گذشته بودند و برای تحقق هدف والایی که داشتند نفس می‌کشیدند. حتی مردم پشت جبهه نیز در آن روزها حال و هوای دیگری داشتند و هرکس هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشته بود. گذر زمان نباید موجب فراموشی ایثارگری‌ها و آرمان والای شهیدان شود. من هم برای انتقال آرمان والای شهیدان برای جوانان روایتگری می‌کنم. البته این کار را وظیفه خودم می‌دانم. باید به این نکته مهم توجه داشته باشیم که اگر جنگ تحمیلی را به درستی برای جوانان تعریف نکنیم دشمن آن را تحریف خواهد کرد. کتاب «تاول‌های ماندگار» روایت زندگی من است که تلاش کرده‌ام در آن قدمی برای ثبت ایثارگری‌ها و انتقال آرمان شهیدان به جامعه بردارم. تا نفس داشته باشم برای اینکه آرمان والای شهیدان را به جامعه منتقل کنم، تلاشم را خواهم کرد. رسالت شهدا امروز بر دوش ماست و نباید نسبت به آن بی تفاوت باشیم.  

سرباز حاج قاسم در عملیات کربلای 5 بودم

طهماسبی در پایان صحبت‌هایش تعریف کرد: افتخار این را داشتم که در عملیات کربلای 5 سرباز حاج «قاسم سلیمانی» باشم. البته حاج قاسم فرمانده لشکر بود و من سرباز. اما آنقدر خاکی، مهربان و با بقیه صمیمی بود که نکات ارزشمندی از او آموختم. من در عملیات بدر که جانباز شیمیایی شدم فرمانده‌ام حاج قاسم بود. از حاج قاسم بسیار گفته شده اما من می‌خواهم چیزی را که در خاطرم برای همیشه ماندگار شده را تعریف کنم. حاج قاسم مچگیر نبود بلکه دستگیر بود. یکی از ایثارگران دفاع مقدس خطای بزرگی مرتکب شده بود اما حاج قاسم از او گذشت و برایش دلسوزی کرد. او شیفته حاج قاسم شد و سرانجام در راه دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) به شهادت رسید. چشم‌پوشی حاج قاسم از آن جوان باعث شد که سال‌ها بعد در راه دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) به مقام رفیع شهادت برسد.

خبرنگار: رضا افراسیابی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده