ده روز قبل از شهادت؛
نوید شاهد - آزاده و جانباز هفتاد درصد شهید "صارم طهماسبی" از جمله آزادگان سرافرازی بود که سال 1363 توسط گروه فرسان به اسارت دشمن درآمد و با 50 ماه تحمل دوران سخت اسارت و 70 درصد جانبازی به آغوش ملت و خانواده بازگشت. وی سرانجام آبان ماه 1394 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. آخرین مصاحبه انجام شده با وی را که ده روز قبل از شهادت انجام شده تقدیم حضورتان می شود.

نوید شاهد ایلام؛ آزاده و جانباز هفتاد درصد شهید "صارم طهماسبی" از جمله آزادگان سرافرازی بود که سال 1363 توسط گروه فرسان به اسارت دشمن درآمد و با 50 ماه تحمل دوران سخت اسارت و 70 درصد جانبازی به آغوش ملت و خانواده بازگشت. وی سرانجام آبان ماه 1394 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه این مصاحبه را بخوانید:

لطفاً بطور خلاصه خود را معرفی كنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

هر كه پیماید ره من میل میل، من به استقبالش آیم بی دلیل.

صارم طهماسبی فرزند كهزاد متولد سال 1336 در سرابباغ از توابع آبدانان، دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهم به پایان رساندم و مقطع متوسطه را در دهلران و همدان، فوق دیپلم‌ام را در بروجرد و آبادان گرفتم و اكنون فوق لیسانس علوم سیاسی هستم.

درخصوص دوران مبارزات سیاسی‌تان و علت رفتن به لبنان را توضیح دهید؟

در سال 49 در یكی از خیابان های آبادان با ماشین مدیرعامل پالایشگاه نفت تصادف كردم و توسط او كه از دوستان نزدیك هویدا (نخست وزیر) بود با بهترین موقعیت و حقوق كافی و رفاه كامل در پالایشگاه نفت آبادان استخدام شدم.
چندی بعد از طریق یكی از همكارانم بنام مهندس محمدمهدی صولت با شهید محمد منتظری آشنا شدم و توسط ایشان وارد فاز مبارزات سیاسی علیه رژیم منحوس پهلوی شدم که در حین انتقال تعدادی سلاح كمری از آبدانان به اصفهان توسط مأموران ساواك، شناسایی و دستگیر و در زندان ایلام بازداشت شدم.
پس از گذشت چند ماه با وساطت بزرگان ایلام از زندان آزاد شده و توسط شهیدان منتظری و اندرزگو از مرزهای افغانستان و پاكستان بصورت پیاده از كشور خارج و از آنجا به لبنان رفتم و در جمع مجاهدان رزمنده قرار گرفتم و آموزش های لازم پارتیزانی، جنگ های تن به تن، زندگی در شرایط سخت و آشنایی با انواع سلاح های سبك و سنگین، نقشه خوانی، جنگ در خشكی و دریا، تخریب، كاراته، فنون جنگ و گریز و بادیگارد را زیر نظر مربیان ماهر فراگرفتم.

آیا در سرزمین های اشغالی نیز عملیاتی در مقابل ارتش اسراییل داشتید؟

بلی، بنده در كنار مجاهدان لبنانی، 17 عملیات نفوذی را در داخل قلمرو ارتش رژیم صهیونیستی داشتیم و تعدادی از مقرهای جهنمی آنان را منهدم و تعدادی از سربازان متجاوز این غده سرطانی را به درك واصل كردیم.
در سال 1350 توسط سربازان اسراییلی از ناحیه ساق پای چپ مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و به شدت مجروح شدم كه آثار آن تیر مستقیم هنوز پیداست البته بعد از این عملیات های موفق، توانستم مجوز اقامت در لبنان را گرفته تا دیگر دغدغه اقامت غیرقانونی نداشته باشم.

چند سال در لبنان و در جمع مبارزان ضد رژیم اسراییل بودید و چند نفر از همرزمان خود را نام ببرید؟

در فاصله سال های 50 تا 57 به مدت هفت سال در لبنان بودم ولی اواسط آبان 57 برای پیوستن به مجاهدین ضد حكومت شاهنشاهی به ایران برگشتم و در راهپیمایی ها با ساخت بمب های دستی اقدام به تخریب مقر مستشاران آمریكایی در ایران می كردیم تا آنها از ایران بروند.
اردیبهشت 58 پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای تكمیل مراحل عالی آموزش های نظامی همراه با شهید منتظری با یك فروند هواپیما به لبنان بازگشتیم و در دمشق، مرجعیون، جولان و بهرالمثعب و بحرالمیت آموزش های مربوطه را گذراندیم و 21 مهرماه سال 59 مجددا به ایران آمدیم و همان ایام عازم جبهه های حق علیه باطل و جنگ با ارتش متجاوز رژیم صدام شدیم، همرزمانم در لبنان آقایان مهندس صادقی، محمدمهدی صولت، شهید محمد منتظری، شهید علی رفیعی، شهید ابراهیم حر، شهید علی قوچانی، نوشاد مختاری و... بودند.

راجع به درخت معروف عمر مقداری توضیح دهید؟

 این درخت مجلل و پرشكوه با حدود 16 متر ارتفاع و قطری بیشتر از چهارمتر در یكی از شهرهای مهم و پرجمعیت تحت اشغال رژیم صهیونیستی در محوطه یكی از مساجد بزرگ شهر قرار دارد.
خودم در یكی از عملیات های نفوذی همراه با تعدادی از مجاهدان لبنانی به این شهر وارد شدیم و دو ركعت نماز مستحبی در آن مسجد خواندیم و لحظاتی زیر سایه درخت معروف عمر استراحت كردم.

 چگونه، كی و در كدام جبهه وارد جنگ تحمیلی و جهاد علیه متجاوزین بعثی شدید؟

اواسط مهرماه سال 59 پس از ملاقاتی با شهید دكتر مصطفی چمران در منطقه گلف اهواز، طبق نظر و دستور مستقیم ایشان در جبهه میانی (استان ایلام) مشغول سازماندهی و آموزش نیروهای مردمی و دفاع شبانه روزی از سرحدات كشور اسلامی خود شدیم و در رده های مختلف رزمی، شناسایی، اطلاعاتی، عملیاتی و فرماندهی و هدایت عملیات های ریز و درشت نظامی با متجاوزین بعثی جنگیدیم و در13 آبان سال 63 نیز به اسارت دشمن در آمدم.

نحوه اسارت و اولین برخورد عراقی ها با خود را توضیح دهید؟

یك روز قبل از اسارتم به قرارگاه عملیاتی خاتم الانبیای جنوب كشور احضار و پس از توجیه و تبشیر و تشریح ماموریت، توسط سردار یحیی صفوی، حكم فرماندهی یگان ویژه مبارزه با گروه راهزنان (معروف به گوش برها) دریافت و عازم محل ماموریت خود در جبهه های ایلام شدم.روز اسارت 13 آبان سال 63 زمانی كه همراه با دو نفر از مهندسین و فرماندهان تیپ 11 حضرت امیر(ع) عازم خط مقدم برای مسیر یابی و احداث یك جاده عملیاتی بودیم در نخستین روز فرماندهی یگان ویژه مبارزه با گوش برها، در منطقه سرخر مهران در كمین این گروه افتادیم و اسیر شدیم.

تحت حفظ و با تدابیر سخت حفاظتی، شب را در خرابه ای بسر بردیم و فردا با گرانترین قیمت بوسیله گوش برها كه لباس كردی بر تن داشتند و با همین لهجه هم حرف می زدند به عراقی ها فروخته شدیم و علاوه بر آن، چند تخته پتو و چندین كارتن چاهی نیز بعنوان جایزه مخصوص فرمانده ارشد ارتش عراق به آنها تقدیم شد.
از آنجا به ساختمان سه ضلعی بعنوان مخوف ترین شكنجه گاه استخبارات ارتش در بغداد منتقل شده و بخاطر عدم اعتراف و افشا نكردن اسرار نظامی، 600 ضربه كابل كشنده را تحمل كردم.

بیشتر بخوانید: می خواهم يادم نرود كه محرم است!

 برخورد عراقی ها با اسرای مجروح و مداوای آنها چگونه بود؟

عراقی ها همانند انسان با مجروحان ما برخورد نمی كردند بطوریكه مجروحان را عین گوسفند در یك كامیون روی هم می انداختند. همگی از درد و رنج برخود می پیچیدند و كسی هم به داد آنها نمی رسید، نه قرصی نه آمپول مسكنی.


اگر خاطره ای دارید در این رابطه بیان كنید؟

 به یاد دارم پس از انجام یكی از عملیات های بزرگ ایران، تعداد زیادی از اسرای مجروح را به بیمارستان آوردند و روی هم ریختند، یكی از بسیجیان نوجوان بشدت مجروح شده و خون ریزی شدیدی داشت، به چشم خود دیدم خانم پرستاری بالای سرش آمد و خودكاری را از جیبش در آورد آن را داخل زخم عمیق پنجه پایش فرو كرد و پای این نوجوان را با خودكار بلند كرد و گفت به خمینی توهین كن تا درمانت كنم، این نوجوان قهرمان كه امیر صادقی نام داشت و بچه نیشابور به این پرستار بی عاطفه گفت: خانم (آمدم تاجان ببازم زخم چیست؟ مرد اگر ازمرگ بترسد مرد نیست) من احساس می كنم كه این پا را اصلا ندارم، قطعش كن، این بچه با غیرت داغ بی حرمتی به حضرت امام ره را بر دل سیاه این پرستار لعنتی گذاشت كه درس بزرگی بود نه فقط برای بعثی ها، بلكه برای همه ما.

نحوه و ابزار شكنجه بعثی ها در اسارت چگونه بود؟

بستن اسرا به صندلی فلزی و روشن كردن آتش در زیر آنها، بستن به پنكه های سقفی روشن، آویزان كردن پای اسرا به سقف تا ساعت های متمادی، وصل كردن برق به اعضای حساس بدن بچه ها، شلاق با كابل برق، حبس در دیلزی های داغ فلزی در گرمای سوزان برای چند ساعت، بستن دست و پای اسرا و قرار دادن آنها درون گونی های نایلونی و ریختن آب داغ بر آنها، عبور بچه ها از صفوف تنگ چند صد متری متشكل از سربازان و شلاق خوردن تنها گوشه ای از شكنجه های بعثی ها نسبت به اسرای ایرانی است.

 وضعیت خوراك و پوشاك و مكان استراحت اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق چگونه بود؟

در طول شبانه روز شش قاشق غذا و یك نون بی كیفیت صمون به هر اسیر می دادند، هر نفر 45 سانتی متر عرض و 180 سانتی متر طول جا برای خوابیدن و استراحت داشت همراه با دو پتو كثیف و مندرس، ساعت 5 عصر هر روز آمار اسرا را می گرفتند و سپس درب آسایشگاه بسته می شد تا ساعت شش صبح روز بعد، نه از سرویس بهداشتی در این مدت خبری بود و نه از هر گونه ارتباط دیگری با بیرون، با این شرایط بچه ها همه سختی ها را تحمل می كردند.

 تلخ ترین خاطرات دوران اسارت شما چه بود؟

 یك روز ما را به دسته های پنج نفری تقسیم كردند و كتك زدن و تنبیه سخت بدنی شروع شد دست ها و چشم هایم را محكم بسته بودند و چند نفر شلاقم می زدند، درخواستی داشتم كه با یكی از مأموران در میان گذاشتم به شدت بر پشت سر من كوبید كه بیهوش شدم و احساس كردم چشمم از حدقه در آمده است، چند دقیقه بیهوش كف آسایشگاه افتادم، دوست داشتم با دست چشمم را لمس كنم اما دستم بسته بود، خلاصه با زانو چشمم را لمس كردم و متوجه شدم سر جایش هست و بیرون نیامده در همین روز شاهد بودم یكی از افسران عراقی با میله آهنی برسر یكی از اسرای ایرانی كوبید و در جا چشم چپش از حدقه بیرون آمد و بر زمین ریخت و چشم این جوان بسیجی بركف زمین می رقصید این دو اتفاق، تلخ ترین خاطره زمان اسارتم است.

شیرین ترین خاطره شما از دوران اسارت؟

اول آشنایی با مرحوم ابوترابی و كسب فیض از محضر این روحانی مبارز و مهذب، دوم انس و آشنایی با مفاهیم عمیق نهج البلاغه حضرت امیر(ع) سوم، زیارت قبر شش گوشه حضرت سید الشهدا(ع).

 چه خاطره ای از مرحوم ابوترابی دارید؟

یك روز مقداری خرما داده بودند تا در میان اسرای آسایشگاه تقسیم كنیم، بعد از تقسیم و تعیین سهم هر نفر، یك دانه خرما اضافه مانده بود كه جهت تعیین تكلیف شرعی، خدمت حاج آقای ابوترابی رفتیم، ایشان بعد از 15 دقیقه تحمل و تفكر، به ما گفت كه من در این زمینه چیزی به فكرم نرسید، خودتان چند نفری بنشینید برای مصرف این دانه خرما تصمیم بگیرید، من الان هر وقت آن برخورد ایشان با یك خرما را به ذهنم می آید، می ترسم و سكوت می كنم.

 كدام شكنجه جسمی بعثی ها زجر آورتر بود؟

 ابا منیر یكی از سربازان بدجنس و بی رحم عراقی در اردوگاه ما بود كه در اعمال شكنجه معروف و مشهور بود، شگرد این بعثی محكم كوبیدن بر صورت با دو دست بود كه گاهی موجب پاره شدن پرده گوش اسرای ایرانی می شد او با این شگرد خبیثانه خود پرده گوش یك هزار اسیر ایرانی را پاره كرده بود.

 مختصری از زندگی شخصی تان بگویید؟

 شش فرزند دو تا پسر و چهار تا دختر دارم؛ دختر بزرگم در كسوت پزشكی مشغول خدمت در یكی از بیمارستان های تهران است، دختر دیگرم هم دانشجوی پزشكی است، پسر بزرگم در مقطع كارشناسی ارشد برق دانشگاه صنعتی شریف تهران تحصیل می كند یك دختر و پسر دیگرم نیز در مقطع متوسطه اول و دوم مشغول تحصیل هستند و آخرین دخترم هم كلاس ششم ابتدایی است.
194 تركش در بدنم به یادگار دوران دفاع مقدس دارم، تاكنون پنج بار سكته مغزی و قلبی كرده ام و یكبار جراحی قلب باز انجام دادم، یكی از كلیه هایم نیز در اثر مجروحیت جنگی تخلیه شده و با مشكلات امراض قندی هم دست بگریبانم.
با توكل بخدا و زمزمه های قرآن و نهج البلاغه با همه این ناملایمات و سختی ها كنار آمده ام و بخشی از روزگارم را نیز با ورزش و مطالعه سپری می كنم.

این مجاهد بزرگ و رزمنده خستگی ناپذیر و فرمانده بلند آوازه، پس از هفت سال هجرت و غربت و مبارزه در لبنان، سه سال مجاهدت و دفاع از كشور و انقلاب اسلامی، 50 ماه اسارت و شكنجه، 70 درصد جانبازی و پنج سال تحمل بیماری های ناشی از مجروحیت دوران جنگ تحمیلی نیمه آبان ماه سال 1394به همرزمان شهیدش پیوست.
این آزاده و جانباز سرافراز میدان های نبرد حق علیه باطل دارای شش فرزند است كه همگی جزء نخبگان علمی بوده و در مدارج مختلف تحصیلی مشغول ارائه خدمت به جامعه هستند.
حاج صارم طهماسبی دارای مدرك تحصیلی كارشناسی ارشد علوم سیاسی و سوابق درخشانی در تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه داشت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

مصاحبه از : سیدحرمت اله موسوی مقدم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده