دوشنبه, ۱۵ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۰۹
نوید شاهد- از مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی بگیر که منجر به تشکیل گروه «فجر اسلام» شد تا دفاع مقدس و حضور در عملیات‌های مختلف که نتیجه‌اش شد جانبازی و دردهای ناشی از آن، «داوود کریمی» لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. او می‌خواست خدمت کند و اگر کاری از دستش برمی‌آمد تا باری از دوش کسی بردارد، دریغ نمی‌کرد. سراسر عمر پر برکت شهید کریمی برای خدمت به مردم خلاصه می‌شد.  او قبل از جنگ در کارگاه تراشکاری‌ و قالبسازی‌اش کار می‌کرد و پس از جنگ به همان کارگاه برگشت تا از طریق آن امرار معاش کند. به مناسبت فرا رسیدن 15 شهریور سالروز شهادت شهید «داوود کریمی» با پسر او «صادق کریمی» گفت‌وگو کرده‌ایم.

شهید «داوود کریمی» به روایت پسر / پدرم برای خدمت کردن نفس می‌کشید

تاسیس شاخه «صف» از گروه «فجر اسلام» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی

«صادق کریمی» فرزند شهید «داوود کریمی» در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد، تعریف کرد: پدرم 7 سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و چون فرزند بزرگ بود، درس‌ خواندن را کنار گذاشت و نان‌آور خانه شد. پدربزرگم در خیابان تختی فعلی حمام عمومی داشت و پدرم شب‌ها درس می‌خواند و روزها در حمام کار می‌کرد. آرام آرام در طبقه بالای حمام عمومی یک دستگاه تراشکاری کوچک گذاشت و شروع به کار کرد. به مرور که فوت و فن کار را یاد گرفت قالبساز حرفه‌ای شد. البته همزمان مبارزه انقلابی هم می‌کرد و خلاصه لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. اوایل دهه 50 از طریق شهیدان «مهدی عراقی» و «سید محمد حسینی بهشتی» با حضرت امام (ره) آشنا ‌شد. برای اینکه اقدام موثری در راستای پیروزی انقلاب اسلامی کرده باشد، شاخه «صف» از گروه «فجر اسلام» را تشکیل داد. گروه «فجر اسلام» توسط شهید «بشره» و شهید «بروجردی» ایجاد شده بود و در حوزه فرهنگی و عقیدتی علیه شاه مبارزه می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پدرم نماینده گروه «فجر اسلام» در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

کریمی ادامه داد: 4 بچه‌ایم که خواهر بزرگ دبیر، برادر بزرگ در بازار سرمایه، من کارمند شهرداری و برادر کوچک وکیل است.

پدرم برای خدمت کردن نفس می‌کشید

فرزند شهید کریمی گفت: مهمترین ویژگی پدرم در تربیت فرزندانش این بود که ما را با عملش تربیت می‌کرد نه با حرف. به این شکل که تواضع و ساده‌زیستی را اگر از ما می‌خواست ابتدا در وجودش کاملا متجلی بود. دینداری، ساده زیستی، بخشش، تواضع و خدمتگزاری را در وجود پدرم دیدم. سعی می‌کنم مثل او باشم و راهش را ادامه دهم، هر چند که کار بسیار سختی است. نه تنها من بلکه همه کسانی که او را می شناختند گواهی می‌دهند که پدرم برای خدمت کردن نفس می‌کشید. 

شهید کريمي پس از جنگ دوباره به کارگاه تراشکاری برگشت

فرزند شهید کریمی تعریف کرد: بعد از اینکه جنگ شروع شد پدرم از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای فرماندهی جنوب به قرارگاه «گلف» رفت. البته در مناطقی از غرب کشور مانند کردستان، گیلانغرب و کرمانشاه هم حضور داشت. مدت کوتاهی هم در بنیاد شهید و امور ایثارگران حضور داشت و بعد از آن مدتی هم به مخابرات رفت. هر جا که احساس می‌کرد حضورش موثر است بی‌ریا و بی‌دریغ حاضر می‌شد. پس از جنگ تحمیلی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جدا شد و به کارگاه تراشکاری‌ و قالبسازی‌اش برگشت. آستین همت را بالا زد تا لقمه حلال سر سفره زن و فرزندانش ببرد.

شهید کریمی با سختی‌های بسیار زندگی کرد

شهید کریمی در عملیات مرصاد جانباز شده و البته ریه‌هایش هم شیمیایی بود. فرزند شهید روایت کرد: پدرم جانباز 70درصد بود و روی ویلچر می‌نشست و برای حمام و قضای حاجت هم مشکل داشت. تا مهره چهارم کمرش به طور کامل فلج بود. لحظه به لحظه زندگی او توام با سختی‌های بسیار بود. همیشه شب‌ها دو نفر باید در اتاقی که پدرم می‌خوابید، می‌ماندند تا او را جا‌به‌جا کنند که مبادا زخم بستر بگیرد. اما آنقدر دوستان خوب و با محبت داشت که شاید هفته‌ای یک بار نوبت به پسرانش می‌رسید. پدرم با سخت‌ترین حالت ممکن زندگی کرد اما برای آسایش دیگران از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد. البته در حقیقت درصد جانبازی‌اش بیشتر از این بود چون هر چه از سختی‌هایی که کشید بگویم کم گفته‌ام.

فرند شهید کریمی خاطره‌ای را از پدرش این گونه تعریف کرد: سال 79 به خدمت سربازی رفتم. از پدرم خواستم تا با کمک دوستانش من را از خدمت سربازی معاف کند. پدرم بلافاصله در جواب درخواست من گفت: «من رفتم، ارتباطش به شما چیه؟» گفتم: «هیچی.» گفت: «به سلامت.» به هیچ وجه حاضر نبود حق کسی را تضییع کند.

شهید خودش را بدهکار مردم می‌دانست

کریمی تعریف کرد: پدرم در زندگی‌اش خود را بدهکار مردم می‌دانست و اعتقاد داشت هر چقدر که کار کند کم است. این حرف را هم با استناد به روایت تاریخی بیان می‌کرد که حضرت علی (ع) در حال گذر از معبدی زنی را می‌بیند که شکایت ‌می‌کند و از او ناراضی است. حضرت علی (ع) جلو می‌رود و گونی گندم را برای آن زن به خانه می‌برد، تنور را روشن می‌کند و مشغول پخت نان می‌شود. آن زن به طور اتفاقی از همسایه‌ها متوجه می‌شود کسی که به کمکش آمده حضرت علی (ع) است. آن زن بی‌وقفه از این کمک بی‌منت تشکر می‌کند که حضرت علی (ع) می‌گوید ما بدهکار شما هستیم. پدرم با توجه به همین روایت خودش را بدهکار می‌دانست. به ما هم توصیه می‌کرد مبادا طلبکار کسی شوید شما بدهکار مردم هستید و باید به آنها خدمت کنید.

فرزند شهید گفت: پدرم می‌گفت امروز وظیفه من این است که در کارگاه تراشکاری قالبسازی موقعیتی برای چند بچه یتیم، فرزند شهید یا بدسرپرست فراهم کنم تا روزی‌شان را کسب کنند. البته کم نبودند کسانی که فوت و فن کار را از پدرم یاد گرفتند و کسب و کار مستقلی راه انداختند. در کارگاه هم حواسش به همه چیز بود و آنها که در کنارش کار می‌کردند را صمیمانه دوست داشت.

شهید «داوود کریمی» به روایت پسر / پدرم برای خدمت کردن نفس می‌کشید

پس از سال‌‌ها جانبازی به کاروان شهدا پیوست

کریمی گفت: تومورهای شیمیایی روی اعصاب بدن ایشان رشد کرده بود و همدم لحظه‌های پدرم درد بود و درد بود و درد. نفس کشیدن برایش سخت شده بود. در آن دوران اوج دردها، چهره پدرم حسابی تکیده شد موهای سر و محاسن صورتش ریخت اما در آخرین دیدارها هم خوش خلقی و خنده‌رویی اش به قوت خود باقی بود. در بیمارستان ساسان بستری شد و به کما رفت. ما دل‌نگران بودیم و روزهای سختی را می‌گذراندیم تا اینکه در تاریخ 15 شهریور 83 پس از سال‌ها جانبازی به کاروان شهدا پیوست.

کریمی خاطره‌ای از شوخ طبعی پدرش در آن دوران تعریف کرد: «پدرم با لبخند به پزشک معالجش می‌گفت: من یک عمر پیچ و مهره سفت کرده‌ام و حالا شما می خواهی من را آچارکشی کنی.» در آن شرایط سخت هم پدرم خوشرو بود و به اطرافیانش انرژی می‌داد.

شهید «داوود کریمی» به روایت پسر / پدرم برای خدمت کردن نفس می‌کشید

نمایندگانی از طرف مقام معظم رهبری به عیادت پدرم می‌آمدند

کریمی گفت: پدرم رابطه خوبی با مقام معظم رهبری داشت. حتی در آن دوران که جراحت پدرم اوج گرفته بود نمایندگانی از طرف مقام معظم رهبری برای عیادت به بیمارستان یا خانه می‌آمدند و دعای ایشان را ابلاغ می‌کردند. مقام معظم رهبری درباره پدرم فرمودند: «من داوود را در تمام دوران به صدق و صفا شناختم.» این برای ما بسیار ارزشمند است.

تشییع جنازه با شکوه در محله نازی‌آباد

کریمی ادامه داد: پدرم تا آخر عمر در محله نازی‌آباد زندگی کرد و بعد از شهادت، تشییع جنازه با شکوه و به یادماندنی توسط مردم برایش برگزار شد. به یاد دارم که برادر کوچکم با شور و حرارت خاصی برای بهتر برگزار شدن مراسم اظهار نظر می‌کرد اما برادر بزرگترم به او گفت شهید متعلق به تمام مردم است و این مراسم تشییع هم مردمی، تو هم به دنبال جمعیت حرکت کن.

 گفت و گو از رضا افراسیابی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده