خاطرات آزاده اهل آذربایجان غربی:
نوید شاهد - «دیگر مهماتی برای دفاع از خود نداشتیم و برای اینکه دشمن نفهمد که گلوله ها از سمت ما به طرف آنها شلیک می شد، سلاح هایمان را زیرخاک دفن کردیم، که نهایتا به اسارت دشمن درآمدیم.» آنچه خواندید بخشی از گفتگوی نوید شاهد آذربایجان غربی با آزاده سرافراز «یوسف رحیمی» بود که تقدیم حضورتان می‌شود.

سلاح هایمان را زیر خاک دفن کردیم تا دشمن را گمراه کنیم

نوید شاهد آذربایجان غربی؛ سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، بهانه ای شد تا خبرنگار نوید شاهد آذربایجان غربی با یوسف رحیمی یکی از آزادگان و اسرایی که هشت سال در دست دشمن به اسارت گرفته شده بود، گفتگویی ویژه داشته باشد.

نوید شاهد: ابتدا خودتان را برای ما معرفی کرده و بفرمایید در کدام عملیات ها حضور داشته اید؟

رحیمی: بنده یوسف رحیمی متولد یکم آبان 1342 در روستای بیگلر یکی از توابع شهرستان ارومیه متولد شده ام. من در یک خانواده مذهبی رشد و پرورش یافته ام و 13 سال بیشتر نداشتم که عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شدم. در عملیات های زیادی حضور داشتم، اما متاسفانه در عملیات والفجر2 به اسارت دشمن درآمدم .

نوید شاهد: کمی از دوران جنگ تحمیلی برایمان تعریف کنید؟

رحیمی: زمانی که دشمن وارد کشورمان شد، طی اطلاعیه ای که برای حضور در میدان جنگ صادر شده بود، با تمام جان و دل در کنار دوستان و همرزمان خود این درخواست را قبول کرده و عازم جبهه های حق علیه باطل شدیم.

در آن زمان، کشور ایران از لحاظ تجهیزات نظامی شرایط خوبی نداشت. این درحالی بود که عشق و علاقه و شور شهادت درمیان سربازان و رزمندگان اسلام، این ایستادگی و مقاومت را در مقابل دشمن و کشورهای بیگانه، چندین برابر کرده بود. یادم می آید در عملیات محرم پلی برای عبور سربازان ساخته بودیم که این پل توسط خمپاره دشمن نابود شد و جوانان برای عبور همرزمانشان در آن محل جمع شدند و از همرزمان دیگرشان می خواستند که از روی آن ها رد شده و وارد منطقه دشمن بشوند. در حقیقت پل چوبین خراب شده و بجای آن پلی سراسر عشق و ایمان ساخته شد.

نوید شاهد: از لحظه اسارتتان برایمان توضیح دهید؟

رحیمی: در دوران جنگ تحمیلی، ایران عملیات های متعددی انجام می داد. قبل از انجام عملیات اصلی یک عملیات فرعی انجام می شد که دشمن را در آن منطقه سرگرم کنند تا عملیات اصلی از منطقه دیگر دشمن را سرکوب کند.

عملیات ما هم همانگونه بود. عملیات فرعی را انجام دادیم و دشمن را در آن منطقه سرگرم کردیم که درهمان حال عملیات اصلی از مکانی دیگر شروع به انجام شد.

ما در همان عملیات فرعی در محاصره دشمن قرار گرفتیم، نحوه اسارت هم به این گونه بود که من در آن عملیات تیربارچی بودم و در خندق هایی که قبلا حفر شده بود در حال مقابله و مانع حرکت دشمن به سمت خود بودم.

من در کنار همرزم خود به نام رسول قلیپور به کمک همدیگر یکی پس از دیگری دشمنان را به هلاکت می رساندیم. دشمن خیلی سریع به ما نزدیک می شد و ماهم با تمام وجود برای دفاع از ناموس و میهن عزیزمان در تلاش بودیم. مهماتمان در حال تمام شدن و دشمن در حال نزدیک شدن بود.

زمانی که مهمات به اتمام رسید، خود را از موقعیتی که داشتیم، در مسیر خندق تا 500 متر جابجا کردیم. دیگر مهماتی برای دفاع از خود نداشتیم و برای اینکه دشمن نفهمد که گلوله ها از سمت ما به طرف آنها شلیک می شد، سلاح هایمان را زیرخاک دفن کردیم.

در نزدیکی ما گودالی وجود داشت، خودمان را به آن گودال رساندیم که دشمن نتواند ما را پیدا کند که متاسفانه همانجا به اسارت گرفته شدیم.

بعد از گرفتار شدنمان توسط عراقی ها، ما را به محل استخفارات بردند و سه ماه در سلول انفرادی یک متر در دو متر حبس کردند. بعد از این مدت زمانی که فهمیدند ما نیروی سپاه نیستیم و سرباز معمولی هستیم ما را به آسایشگاه موصل 1 در شهر عراق انتقال دادند.

سلاح هایمان را زیر خاک دفن کردیم تا دشمن را گمراه کنیم

نوید شاهد: چه شکنجه هایی بر روی شما انجام می دادند، چند نمونه بازگو کنید؟

رحیمی: شکنجه های فراوانی را بر روی اسرا انجام میدادند. یکی از شکنجه این بود که بدن اسرا را خیس می کردند و با کابل شدیدا آن ها را می زدند. از پنکه سقفی آویزانشان می کردند و با کابل های برق شوک وارد میکردند و انواع اقسام شکنجه هایی که فکر کردن به آن ها دلم را به درد می آورد .

سلاح هایمان را زیر خاک دفن کردیم تا دشمن را گمراه کنیم

نوید شاهد: قبل از اسارتتان آیا به اسارت فکر کرده بودید و گمان می‌کردید روزی اسیر شوید؟

رحیمی: نه اصلا همچین فکری هم به ذهنم خطور نمی کرد. چون ما جوانان و همرزمان به امید پیروزی و شکست دشمن در این میدان عشق حضور داشتیم و اصلا به فکر اسارت نبودیم ما فقط بر این فکر بودیم که یا به شهادت برسیم یا دشمن را نابود کرده و به پیروزی دست یابیم که تقدیر برایمان اینگونه رقم خورد که 8 سال در اسارت دشمن باشیم.

نوید شاهد: آیا در این 8 سال با خانواده ارتباط داشتید؟

رحیمی: اوایل خیر، حدود یکسال بود که خانواده از من بی اطلاع بود و فکر میکردند که یا به شهادت رسیده ام و یا مفقودالاثر شده ام. بعد ها صلیب سرخ برایمان نامه می آورد و ما از آن طریق میتوانستیم با خانواده‌مان ارتباط برقرار کنیم . همان موقع بود که خانواده ام فهمیدند که من اسیر شده ام.

نوید شاهد: در زمان اسارت چگونه از اخبار و اطلاعات ایران باخبر شدید؟

رحیمی: ما از سربازان عراقی یک رادیویی را به صورت مخفیانه دزدیده بودیم و در زمان های استراحت، هم سلولی هایمان یکی پس از دیگری مقابل سلول ها مواظب نگهبان ها بودند و بقیه خبرهای ایران را دنبال می کردند بعد از تمام شدن کار، رادیو را به چند قسمت تقسیم می کردیم و هرتکه را در محلی مخفی می کردیم، برای این که سربازان نتوانند آن را پیدا کنند. هر روز این کار انجام می شد و نیم ساعت مانده به اخبار تمامی آن کارها تکرار می شد.

نوید شاهد: چگونه در دوران اسارت خبر مرگ امام را شنیدید و چه حسی داشتید؟

رحیمی: ما از طریق همان رادیو این خبر را شنیدیم، قبل از اعلام این خبر یکی از اسرای ایرانی اعلام کرد که همگی از حیاط به داخل جمع شوند. وقتی این صحنه را دیدم متوجه شدم که یک اتفاق مهمی افتاده است. وقتی که دورهم جمع شدیم یکی از بچه ها خبر فوت امام را به گوش همه ما رساند. آن لحظه یکی از دردآورترین و تلخ ترین خبری بود که به گوشمان رسید. همه ی بچه ها ناراحت و گریان شروع به عزاداری کردن برای امام شدند. بعد از این اتفاق عراقی ها دیگر نمی توانستند نزدیک اسرا بشوند. فرمانده عراقی ها اعلام کرده بود که چند روزی با اسرا کاری نداشته باشید و بگذارید درحال خودشان باشند. چون می دانستند اگر مانع عزاداری می شدند، آنجا را به آتش می کشیدیم.

نوید شاهد: زمانی که دلتنگ می شدید چه کارهایی انجام می دادید؟

رحیمی: با خواندن قرآن و ورزش کردن و خواندن کتاب، کمی از دلتنگی خودمان کم می کردیم.

نوید شاهد: چگونه از خبر آزادیتان مطلع شدید و آیا خاطره ای از اولین روز آزادیتان دارید؟

رحیمی: ما در میان دنبال کردن اخبار از رادیو، این خبر را شنیدیم که میخواهند اسرای ایرانی را مبادله کنند. شاید به فکرتان برسد که ما خیلی خوشحال شدیم. بله درسته کمی خوشحال شدیم ولی به این ناراحت بودیم که ما باید کربلا را آزاد می کردیم بعد وارد خاک ایران می شدیم ولی قسمت ما هم اینگونه رقم خورد.

زمانی که ما از مرز عبور کردیم و وارد خاک میهن عزیزمان شدیم، همه یکی پس از دیگری سجده شکر به جا می آورنند و خاک ها را از روی شادی به هوا پرتاب می کردند.

سلاح هایمان را زیر خاک دفن کردیم تا دشمن را گمراه کنیم

سلاح هایمان را زیر خاک دفن کردیم تا دشمن را گمراه کنیم

نوید شاهد: به عنوان حرف آخر سخنتان به جوانان چیست؟ و چه توصیه‌ای به آنها دارید؟

رحیمی: شهدا و رزمندگان اسلام با هدیه کردن خون و جانشان، نگذاشتند که یک ذره از خاک میهن عزیزمان به دست دشمت بی افتد، در واقع می توانم بگویم که وجب به وجب خاک ایران یک یا دو شهید تقدیم انقلاب کرده است. ما از جوانان این انتظار را داریم که مملکت، دین، اسلام و قرآن را حفظ کنند و نگذارند این انقلاب که با خون هزاران شهید آبیاری شده، از ابهت و قدرت آن کاسته شود.

گفتگو از علیرضا کرملو

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده