زندگینامه شهید منصور حسنی
نوید شاهد - شهید «منصور حسنی» به خواهرانش مي گفت: حجاب و مسايل اسلامي را رعايت كنيد. خدمتگزار و حامي خون شهدا باشيد و خوب درس بخوانيد تا بتوانيد ايران را سربلند سازيد. زندگینامه این شهید عالی مقام را در ادامه می خوانید.

 

خواهرم خدمتگزار و حامي خون شهدا باشيد

نوید شاهد: منصور حسني، فرزند حسين و خاور، در دوم ارديبهشت ماه سال1342 ، در استان كرمان بخش گلباف، به دنيا آمد.

او از كودكي به مكتب خانه مي رفت و سوره هاي قرآن را حفظ مي كرد . از همان دوران، در ماه محرم همراه دوستانش، دسته ي عزاداري تشكيل مي دادند. او مسئوليت آن ها را به عهده مي گرفت . پرچم كوچكي درست كرده بود، و جلو عزاداران مي ايستاد.

پس از اتمام دوران دبستان و راهنمايي، براي اخذ ديپلم به كرمان رفت. و در آزمون هنرستان شركت كرد. و با نمره ي خوبي قبول شد.

در هنرستان، به همراه چندتن از دوستانش مخفيانه انجمن اسلامي تشكيل داد و مسئوليت آن را بر عهده گرفت. آن ها شب ها به فعاليت هاي فرهنگي براي انجمن اسلامي مي پرداختند. در بعضي اوقات با دوستانش، ازتاريكي شب استفاده مي كردند، و روي ديوارها عليه رژيم طاغوت شعار مي نوشتند و اعلاميه هاي امام را پخش مي كردند.

يك شب، تحت تعقيب سربازان قرار گرفت، خود را در يكي از خانه هاي اطراف پنهان كرد و نجات يافت.

زماني كه ماجرا را براي پدرش گفت: پدرش از او خواست كه دنبال اين كار نرود ولي او در جواب گفت: «من بچه ي انقلابم و شير مادري را خورده ام كه در مجالس امام حسين (ع) شركت مي كرد . بايد راه امام حسين(ع) را ادامه بدهم.»

در اوايل انقلاب، منصور همراه گروهي از مردم، به سمت پاسگاه محل مي روند تا پاسگاه را از افراد شاه بگيرند . او تابلوِ بزرگ عكس امام را در دست مي گيرد و شعار مي دهد يكي از دوستانش به او مي گويد : ممكن است درگيري ايجاد شود، و كشته شويم . بهتر است از اين جا برويم . حسني مي گويد: ما آمده ايم تا پاسگاه را تصرف كنيم و انقلاب اسلامي را گسترش دهيم. اگر هم كشته شويم باكي نيست چون براي اسلام كشته مي شويم. در آتش سوزي مسجد جامع كرمان، منصور كه در مراسم شهادت حاج سيدمصطفي خميني(ره) شركت كرده بود در محراب مسجد به دست مزدوران شاه افتاد و زير مشت و لگد آنها سياه و كبود شد.

بعد از انقلاب، مسئول تانكر نفت شده بود و نفت را عادلانه بين مردم توزيع مي كرد. به كساني كه يتيم بودند، نفت مي داد و هميشه آخرين خانه، خانه ي خودشان بود.

يك بار همراه خانواده اش به عروسي رفته بودند. به خاطر اين كه در آن مجلس، كسي دچار گناه نشود، همراه برادرش تئاتري بازي كردند كه تمام حاضرين از آن برنامه، خوششان آمد و مجلس بدون كارهاي بيهوده و گناه، تمام شد.

در تابستان در كارهاي باغ، به پدرش كمك مي كرد. در حين تحصيل، در قسمت بازپروري معتادان همكاري داشت.

با شروع جنگ، مدرسه را رها كرد و به پادگان قدس رفت و براي اعزام به جبهه، ثبت نام كرد.  او دوره ي كوتاهي آموزش ديد و بعد به جبهه رفت.

در يكي از عمليات ها زماني كه دشمن از مواد شيميايي استفاده كرده بود او به ديگر رزمندگان، لباس و ماسك رساند ولي خودش شيميايي شد ، او را به بيمارستان نجميه، در تهران، منتقل كردند.

او در عمليات كربلاي 1 و آزادي مهران، بر اثر اصابت تركش به پا زخمي شد و به بيمارستان زرين شهر اصفهان انتقال يافت. خانواده اش بعد از چند روز متوجه شده و پدرش به اصفهان رفت و او را در بيمارستان ديد كه بايستي عمل مي شد پدرش ناراحت بود و گريه مي كرد و منصور گفت كه پدر من يك خراش كوچك برداشتم. بعد از عمل به پدرش گفت كه شما به كرمان برويد من بايد به منطقه برگردم. پس از ترخيص از بيمارستان با همان پاي گچ گرفته اش، به جبهه رفت ولي به خاطر درد زياد، او را به خانه برگردانند. ولي بعد از چند روز، گچ پايش را باز كرد ، و به جبهه برگشت.

در عمليات خيبر، از ناحيه ي دست و سر زخمي شد ، فرمانده از او مي خواهد كه به عقب برگردد. مي گويد: « من اگر پاهايم قطع شود، از اين منطقه ي عملياتي نمي روم. اين جا محل پاك سازي جسم و قلب است.

حسني، در جزيره مينوي آبادان، هدايت مسايل امنيتي را بر عهده داشت و همراه گروهش شب كار مي كردند و روزها به استراحت مي پرداختند.

اگر مشكلي در كار نيرو به وجود مي آمد او با همان تقوا، ايمان و مديريتي كه داشت، به گونه اي با نيروهايش رفتار مي كرد كه مشكل را حل مي كرد و باعث خوشحالي همگان مي شد.

در عمليات بدر، مسئول هدايت قايق ها و حمل و نقل مهمات شد.

در عمليات بدر، زماني كه گروه مي خواست به پشت خط برگردد، منصور متوجه شد كه دو نفر از افراد گروه نيستند و گفت: تا وقتي آن ها را  پيدا نكنم، برنمي گردم و رزمندگان را به پشت خط مي فرستد و خودش با قايق، به جستجوي گم شده ها مي رود تا اين كه آن ها را در بين نيزارها پيدا مي كند. آن ها را سوار قايق مي كند و همين كه موتور قايق را روشن مي كند، عراقي ها متوجه مي شوند و به سمت آن ها تيراندازي مي كنند ولي هيچ اتفاقي براي آن ها نمي افتد و سالم به پشت خط مي رسند.

در اوقات فراغت، قرآن تلاوت مي كرد و يا كتاب هاي زندگاني معصومين(عليهم السلام) را مطالعه مي كرد. هميشه به هم رزمانش توصيه مي كرد: « اتلاف وقت حرام است.»  هميشه مي گفت: «نكند روزي بيايد  كه جنگ تمام شود، و به ما بگويند برويد، جنگ تمام شد و شهادت نصيب من نشده باشد.»

در جلسه اي حاج قاسم سليماني و سردار عسگري به نيروها گفتند : برادرهاي لشكر، بايد سنت پيامبر (ص) را به جاي آورند و ازدواج كنند . منظورشان به منصور بود. و او تصميم مي گيرد ازدواج كند.

بعد از عمليات كربلاي يك، به مرخصي آمد و از خانواده اش خواست كه به خواستگاري خواهر يكي از دوستانش بروند و در جلسه ي خواستگاري به همسرش مي گويد: « من بسيجي هستم. چند سال در جنگ بوده ام و  مزه ي جنگ را چشيده ام. هدفم فقط جنگ است. چون از طريق فرماندهي به من امر شده است، براي انجام وظيفه، مي خواهم ازدواج كنم. امكان دارد من جانباز شوم. حتي ممكن است شهيد شوم. در هر صورت نبايد كه شما فرداي قيامت دامن من را بگيريد. همسرش كه زني با ايمان بود تمام اين شرايط را قبول كرد و با هم ازدواج كردند.  بعد از ازدواجش به جبهه برگشت.

منصور با زيردستانش با مهرباني برخورد مي كرد و آن ها را دوست داشت. هميشه در كارهايش با بچه ها مشورت مي كرد و رأي آن ها را محترم مي شمرد. از دستور فرماندهانش هرگز سرپيچي نكرد.

در عمليات كربلاي چهار، مهمات آتش گرفت پتويي روي مهمات انداخت و سعي كرد آن ها را خاموش كند با شجاعت قسمت عمده اي از مهمات را از آتش بيرون كشيد.

يك بار كه به مرخصي آمده بود، همسر و مادرش پرسيده بودند كه چقدر طول مي كشد تا دوباره به مرخصي بيايي؟ گفت : اين دفعه توي صندوق مي آيم و اين، آخرين ديدار آن ها بود چون منصور خود مي دانست كه در اين عمليات به شهادت مي رسد.

منصور به پدرش توصيه مي كرد: دست از انقلاب برنداريد و فرزندانتان را يكي پس از ديگري، به جبهه بفرستيد. به خواهرانش مي گفت : حجاب و مسايل اسلامي را رعايت كنيد. خدمتگزار و حامي خون شهدا باشيد و خوب درس بخوانيد تا بتوانيد ايران را سربلند سازيد.

در كربلاي پنج، مسئول رساندن مهمات بود.

منصور حسنی، در تاریخ 1365/10/20، در عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت  تركش، به ناحيه شكم به شهادت رسيد . به گفته معاون لشكر مهندس مؤذن زاده كه در روز شهادت ايشان در مسجد امام خميني سخنراني كردند، در همه عمليات ها زماني نيروها به بن بست مي رسيدند، وقتي از بي سيم ها پخش مي شد كه منصور آمد، همه نيروها روحيه گرفته و مي گفتند منصور يعني همه چيز (مهمات، آب، غذا، روحيه و ...). بعد از شهادت اين سردار بزرگوار، فرماندهان لشكر به خانواده اش اطلاع دادند كه منصور معاون تسليحاتي لشكر 41 ثارالله و مسئول محورهاي عملياتي كربلاي 4و 5 بوده

است. اين شهيد بزرگوار هرگز از خود وكارهايش تعريف نمي كرد و هميشه مي گفت من يك بسيجي هستم و كار خاصي انجام نمي دهم.

حسين حسني، پدر شهيد، مي گويد: « بعد از شهادتش، خواب ديدم  منصور، همراه دو نفر بزرگوار، كه دو طرف او را گرفته اند مي آيد . من به طرف او رفتم و او را در آغوش كشيدم. در يك لحظه، نور بلندي اطراف منصور را گرفت و او مي خنديد. من او را بوسيدم . يكي از آقايان به من گفت: حاج آقا! حالا نوبت ماست كه منصور را ببوسيم و زماني كه از منصور جدا شدم، از خواب بيدار شدم. بعد از بيدار شدن از خواب يقين پيدا كردم كه شهادت فرزندم مورد قبول حق واقع شده است. از خداوند خواستم كه اين توانائي را به من بدهد كه بتوانم با دستان خود فرزندم را به خاك بسپارم.»

پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار به همراه تعدادي از سرداران شهيد در استان كرمان در محل مسجد امام خميني (ره) تشييع و پس از آن به زادگاهش انتقال داده و در محل بهشت زهراي گلباف به دست پدرش به خاك سپرده شد.

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان کرمان

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده