سه‌شنبه, ۰۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۴۳
«او از عملیات والفجر 8 به بعد، طوري دیگه شده بود. در نمازهاي شب، صداي گریه اش را می شنیدم. معمولاً در این مدت در تمام نمازهاي شب گریه می کرد. سجده هاي طولانی، ذکر هاي متعدد و صورتی خیس، براي من عادي شده بود، گاهی به شوخی به او می گفتم تو هم جزء شهدا شده اي!...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نبی الله رفیعی وردنجانی همرزم فرمانده شهید " نگهدار رفیعی وردنجانی " است که متن کامل آن تقدیم حضورتان می‌شود.


صداي گریه او را می شنیدم! فرمانده شهید

به گزارش نويد شاهد چهارمحال و بختياري؛  شهید نگهدار  رفیعی وردنجانی یکم آبان 1346، در روستای وردنجان از توابع شهرستان بن به دنیا آمد. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم بهمن 1365 با سمت  مسئول آموزش نظامی تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع) در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.


در ادامه خاطرات نبی الله رفیعی وردنجانی همرزم فرمانده  شهید " نگهدار رفیعی وردنجانی " تقدیم حضورتان می شود.


وجدان کاری بالا

سخن از شهیدي است که ایمان و عمل و بندگی را یک جا در خود جمع کرده بود، جوانی که می تونست از لذتهاي دنیاي مادي استفاده کنه ولی وارد معرکه و کارزار شد و «احلی من العسل» حضرت قاسم (ع) را بر زبان جاري کرد.

نگهدار را از همون  دوران طفولیت می شناختم، با وارد شدن ایشون به سپاه و توفیق همراهی با هم  در مناطق عملیاتی جنوب ، دوستی ما  هم بیشترشد.

نگهدار در میدان آموزشهاي نظامی بعنوان استاد تاکتیک هاي جنگی و مسئول آموزش نظامی تیپ 44 قمر بنی هاشم، مسئولیت خود را در قبال انتقال مفاهیم نظامی به خوبی اجرا کرد و شبانه روز وقت خود را در این میدان گذاشت . او وقتی وارد صحنه هاي رزم با دشمن می شد ،  از تجربیات پادگانی خود استفاده و موارد مورد نیاز را به دوستان و همرزمان گوشزد می کرد.


اخلاص در عمل

قبل از عملیات والفجر 8 که منجر به آزادي شهر فاو عراق شد، در نزدکی آبادان (انرژي اتمی) براي آموزش گردانهاي رزمی نقش بالایی ایفا کرد، بطوریکه شب تا به صبح ، پی در پی جهت رزم و آموزش گردان ها از جمله پیاده روي هاي برد بلند، حمله به رودخانه و میدان تیر و خشم هاي شبانه بسیار فعال بود.

نگهدار روحیه اي بالا و داراي سجایاي اخلاقی خیلی خوبی بود، مزاح و شوخ طبعی هاي ایشان همه را جذب می کرد. یاد شوخی هاي شبهاي قبل از عملیات بخیر، یاد شبهاي عرفانی قبل از عملیات و ریزش بارانهاي عربی و حرکت نیروهاي رزمنده زیر باران بر روي آب کارون با قایق و بلم، بخیر.


حال و هوای قبل از عملیات

چند روز مانده به عملیات که حال و هواي رزمندگان تغییر می کرد.  نگهدار هم جزء کسانی بود که به قول معروف اون  زمان نور بالا می زد.  نگهدار در گروه هاي دیگر بود، ولی من همه روزه از گروهان خودم به دیدار ایشان می رفتم، چون اگر در روز و شب چندین بار همدیگر را نمی دیدیم، بهانه هم را می گرفتیم.

بالاخره شب عملیات والفجر 8 فرا رسید، گروهان ما از آب اروند عبور کرد. شب تا صبح از ایشان اطلاعی نداشتم، صبح با روشن شدن هوا به طرف گروهان آنها حرکت کردم، این در حالی بود که عراقیها پاتک شدیدي را شروع کرده بودند.

نگهدار در حال تیراندازي بود، او را صدا زدم، از خاك ریز غلت خورد پایین، همدیگه را در آغوش گرفتیم. اون روز هنوز از ذهنم بیرون نرفته. مدتی را همان جا، در مقابله با پاتک دشمن با هم بودیم.

دوباره به گروهان خود بازگشتم، حدود 200 متر بیشتر با هم فاصله نداشتیم ولی خیلی هواي همدیگر را می کردیم.


اهتمام به نماز شب و ذکرهاي شبانه

در گردان ما روحانی وارسته اي بود به نام حاج آقا مصطفی میري. خیلی تو دل نگهدار رفته بود، نگهدار عاشق کارها و رفتار حاج آقا میري شده بود، روز سوم عملیات حاج آقا به شهادت رسید.

با شهادت این روحانی وارسته، نگهدار  به شدت ناراحت و گریان شد. بطوریکه تا لحظه شهادت یعنی یکسال بعد، همیشه ذکر نگهدار،شهیدمیري بود.

نگهدار از عملیات والفجر 8 به بعد، طوري دیگه شده بود. واقعاً میگم،  طوری که در نمازهاي شب صداي گریه او را می شنیدم. معمولاً در این مدت یعنی از عملیات والفجر 8 تا کربلاي 5 شاید باور نکنید ولی نگهدار در تمام نمازهاي شبش گریه می کرد. سجده هاي طولانی، ذکر هاي متعدد و صورتی خیس، براي من عادي شده بود، گاهی به شوخی به او می گفتم تو هم جزء شهدا شده اي!

در کنار نمازهاي شب و گریه هاي طولانی، از آن شوخی و مزاح ها کمتر در او می دیدم. گاهی هم خودم نگران می شدم. آخه مردان خدا موقع عروج از سیما و چهره شان مشخص است که چطور به خدا نزدیک شده اند.

فکر کنم شب سوم یا دوم عملیات والفجر 8 بود که گروهانی که نگهدار در آن بود به جلو رفتند در دل عراقیها، مدتی گذشت تا از درگیري به پشت خاك ریز آمدند.
نگهدار و روحانی شهید میري بین نیروها نبودند، دلهره عجیبی به سراغم آمد. با دل شوره عقب خاکریز حرکت کردم. بالاخره پیدایشان شد. تن به تن با عراقیها درگیر شده بودند به لطف خدا آن شب، موفق به فرار از بین نیروهاي دشمن شدند و من خیلی خوشحال شدم.

چندماهی طول کشید نزدیکی هاي زمستان سال بعد من پایانی گرفتم، اومدم شهرکرد ولی قلب و روحم همراه نگهدار بود. خبر شهادتش روحم را عذاب می داد، قابل باور برایم نبود، تا بدن غرق به خون او را دیدم، لبهاي قشنگ نگهدار بار دیگر خاطرات یکسال همراه هم بودن را برایم تداعی کرد.
واي برما، ما ز رَه  وا مانده ایم                             آتشی از کاروانِ جا مانده ایم
اي خدا جا مانده را تدبیر چیست                         دل پریشان گشته را تدبیر چیست


 منابع:

دايرة المعارف فرهنگ اعلام شهداي استان چهارمحال و بختياري

همرزم و خانواده محترم شهید


 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده