آنچه مسلّم است اين كه واژه شهادت برآمده ازآموزه هاي اسلام و قرآن مي باشد. امروزه كلمة «شهيد» در عرف فرهنگ اسلامي بركسي اطلاق مي شود كه در راه خدا كشته شده باشد. اما آيا اين كلمه دچار تحول معنايي نشده است ؟ شايد گاه و بيگاه احاديثي را شنيده باشيم كه مثلاً كسي كه غرق شده شهيداست ؛ اما ارتباط اين معناي شهادت با معناي رايج چيست ؟ انقلاب سال 57 با تكيه بر انديشه هاي اسلامي به پيروزي رسيد و در تلاطم امواج انقلاب ، خون هاي زيادي نثار شد. واژة شهيد و شهادت دوباره طراوت يافت و موردتوجه قرار گرفت . به نظر مي رسد در فضاي حاضر سؤالاتي كه مطرح شد، حساسيت بيشتري يافته است : شهيد كيست و شهادت چيست ؟ آيا آنچه ما امروزه از شهادت مي دانيم ، همان است كه در سخن خدا و انديشة پيشوايان دين بوده است ؟ براي رسيدن به پاسخ مناسب ، هيچ راهي نيست مگر بررسي تمام آيات و احاديثي كه در مورد اين مفهوم وجود دارد، اما انجام اين مهم چندان هم ساده نيست . اما توفيق الهي قرين صاحب همتان ِ گردآورندة اين تأليف گشت و در چاپ آغازين ،مجموعة نسبتاً جامعي از اين آيات و احاديث گرد آمد. وقتي دوستان گرامي در بنيادشهيد انقلاب اسلامي پيشنهاد ترجمه و تحقيق در مورد اين كتاب را به صاحب اين قلم پيشنهاد كردند، خود را سخت مديون لطف و عنايت حضرت حق ديدم ، زيرا بسيارمشتاق صيد چنين شاهبازي بودم ؛ و حال ، خود بر دستم نشسته بود. باز هم خدا راسپاس . بسياري از بهترين دوستان دوران كودكي ، نوجواني و جواني ام به شهادت رسيده اند،پدربزرگوارم آنقدر در جستجوي شهادت بود تا آن هدية دوست در لباس يك خمپاره ،جامة رزمش را خرقة هزار پاره كرد و اجزاي بدنش را به سماع يار كشاند. برادر هم سن وسالم و همزاد خاطرات زنده ام ، با بدن زخمي آنقدر در خط مقدم پايدار ماند و ايستادگي كرد كه ديگر تاب و تواني برايش نماند، و سرانجام بوسة دوست در قالب ِ گلولة خلاص ِحراميان بر سينه اش نشست . براي خودم نيز آرزوي شهادت ، ترجيع بند آرزوهاي تكراري همارة زندگي ام بوده است . آري ، بر دامن نسلي بوده ايم كه مي توان آن را نسل شهادت ناميد. اين شهادت چيست و شهيد كيست ؟ آنچه را در پايان ترجمه كتاب در مورد معناي شهادت دريافتم ، اگر چه از دانسته هاي قبلي ام بسيار دور نيست ، اما يقيناً بسط و جامعيت بيشتري يافته است . نظم بهتر ازبي نظمي است ، پس بگذار انديشه هاي آشفته را اين گونه نكته به نكته مو به مو با شمامحرمان اين محفل انس در ميان بگذارم.

آنچه مسلّم است اين كه واژه شهادت برآمده ازآموزه هاي اسلام و قرآن مي باشد. امروزه كلمة «شهيد» در عرف فرهنگ اسلامي بركسي اطلاق مي شود كه در راه خدا كشته شده باشد. اما آيا اين كلمه دچار تحول معنايي نشده است ؟ شايد گاه و بيگاه احاديثي را شنيده باشيم كه مثلاً كسي كه غرق شده شهيداست ؛ اما ارتباط اين معناي شهادت با معناي رايج چيست ؟ انقلاب سال 57 با تكيه بر انديشه هاي اسلامي به پيروزي رسيد و در تلاطم امواج انقلاب ، خون هاي زيادي نثار شد. واژة شهيد و شهادت دوباره طراوت يافت و موردتوجه قرار گرفت . به نظر مي رسد در فضاي حاضر سؤالاتي كه مطرح شد، حساسيت بيشتري يافته است : شهيد كيست و شهادت چيست ؟ آيا آنچه ما امروزه از شهادت مي دانيم ، همان است كه در سخن خدا و انديشة پيشوايان دين بوده است ؟ براي رسيدن به پاسخ مناسب ، هيچ راهي نيست مگر بررسي تمام آيات و احاديثي كه در مورد اين مفهوم وجود دارد، اما انجام اين مهم چندان هم ساده نيست . اما توفيق الهي قرين صاحب همتان ِ گردآورندة اين تأليف گشت و در چاپ آغازين ،مجموعة نسبتاً جامعي از اين آيات و احاديث گرد آمد. وقتي دوستان گرامي در بنيادشهيد انقلاب اسلامي پيشنهاد ترجمه و تحقيق در مورد اين كتاب را به صاحب اين قلم پيشنهاد كردند، خود را سخت مديون لطف و عنايت حضرت حق ديدم ، زيرا بسيارمشتاق صيد چنين شاهبازي بودم ؛ و حال ، خود بر دستم نشسته بود. باز هم خدا راسپاس . بسياري از بهترين دوستان دوران كودكي ، نوجواني و جواني ام به شهادت رسيده اند،پدربزرگوارم آنقدر در جستجوي شهادت بود تا آن هدية دوست در لباس يك خمپاره ،جامة رزمش را خرقة هزار پاره كرد و اجزاي بدنش را به سماع يار كشاند. برادر هم سن وسالم و همزاد خاطرات زنده ام ، با بدن زخمي آنقدر در خط مقدم پايدار ماند و ايستادگي كرد كه ديگر تاب و تواني برايش نماند، و سرانجام بوسة دوست در قالب ِ گلولة خلاص ِحراميان بر سينه اش نشست . براي خودم نيز آرزوي شهادت ، ترجيع بند آرزوهاي تكراري همارة زندگي ام بوده است . آري ، بر دامن نسلي بوده ايم كه مي توان آن را نسل شهادت ناميد. اين شهادت چيست و شهيد كيست ؟ آنچه را در پايان ترجمه كتاب در مورد معناي شهادت دريافتم ، اگر چه از دانسته هاي قبلي ام بسيار دور نيست ، اما يقيناً بسط و جامعيت بيشتري يافته است . نظم بهتر ازبي نظمي است ، پس بگذار انديشه هاي آشفته را اين گونه نكته به نكته مو به مو با شمامحرمان اين محفل انس در ميان بگذارم.

1 ـ براي نظارت بر ترجمه ، از عالم بزرگوار و عزيزي ياري طلبيدم ، ايشان پس ازمطالعة اجمالي متن فرمودند، بسياري از اين احاديث مناسب براي عرضه به عموم مردم نيست : كسي كه به طاعون بميرد شهيد است ، كسي كه به شكم درد بميرد شهيد است و... . نقل اين گونه روايات شايد باعث كاسته شدن از منزلت شهيد گردد و بي احترامي به حرمت آنان باشد. يقين دارم كه اين عزيز در كمال صداقت اين نظر را فرمودند و هم ازاين جهت قدردان ق لطفشان هستم . اما چه كنم كه دريافت خود را نمي توانم ناديده بگيرم .اين نظر را پيش از اين نيز در موارد ديگر از صاحبنظراني شنيده بودم : كتاب هاي حديث را نبايد به طور كامل ترجمه كرد. حتي برخي از بزرگان اين امر را از مصاديق افشاي اسرار اهل بيت و مستوجب عقوبت الهي مي دانستند. آنچه نمي دانم اين است كه چرا وقتي اين احاديث به زبان عربي در كتاب ها چاپ مي شود مصداق نشر علوم اهل بيت است ، ولي وقتي به فارسي ترجمه مي گردد عنوان افشاي اسرار اهل بيت مي يابد. يعني آن فرهيختگان ايراني كه به هر دليل با زبان عربي آشنا نيستند و نمي توانند از متن عربي استفاده كامل ببرند، نامحرم هستند؛ اما اَعراب ،اعم از عالم و جاهل ، محرم محسوب مي شوند! به گمان بنده ، آنچه ناصحيح است چيزديگري است . آشنايي ِ اندك با زبان شناسي و ادبيات ، روبند از رخسارة حقايق زيبايي برمي دارد. بسياري از كلمات هستند كه در زبان عربي و فارسي به طور مشترك به كارمي روند، اما معناي متفاوتي دارند. اين واقعه در زبان فارسي قديم و جديد نيز ديده مي شود: وطن ، ملت ، هنر، آزادي ، طاعون ، وبا، قولنج ، روزنامه و... مثال ها را ازوادي هاي مختلف آوردم تا گستردگي اين معنا آشكارتر شود. از ديگر سو، گاهي يك واژه در حوزه هاي مختلف ِ دانش ، معاني مختلفي مي يابد:صلاة ، نماز، زكات ، قوس ، صيرورت ،نجم ، شهر و.... آنچه بايد هنگام نقل احاديث اهل بيت و آيات قرآن در نظر داشت اين است كه معاني امروزين كلمات و مفاهيم رايج درانديشة اين زمان را نبايد مطلق فرض كرد و نبايد اين را تنها معيار براي ارزيابي زبان وانديشة گذشتگان دانست . پس چه معياري وجود دارد؟ هرچه رسوخ ما در علم بيشترباشد درك ما نيز كاملتر خواهد گشت : «والراسخون في العلم يقولون كل من عند ربنا»از چه زماني مي توانيم به خواندن آيات و احاديث بپردازيم ؟ زمان خاصي وجود ندارد.درك ما به تدريج كامل مي شود و بالاتر از هر صاحب دانش ، دانشمندي است : «فوق كل ذي علم عليم »: بايد شروع كرد، و براي خدا بلند شد: «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» آيا مي توان هر حديثي را در هر جايي نقل كرد؟خير، «هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد». جز راست نبايد گفت ، هر راست نشايد گفت . «هرچه مي داني ، نگو؛ كه در غير اين صورت ، جاهل هستي ». اما آياآوردن ِ مطالب در كتاب هاي مأخذ و منبع نيز مصداق زياده گويي و پراكنده گويي است ؟خير، با نوشتن ، علم باقي مي ماند و افزوده مي شود. تا اين جا خواستم بگويم ترجمة متون مأخذ، خوب است و بد نيست . 2 ـ حال از جانب گويندة اين احاديث كنار بياييم و در نگاه خوانندة مبتدي قراربگيريم . از اواخر دورة قاجار و نيز از دورة مشروطه رسم شد كه وقتي با نگاه جديد به سخنان و باورهاي گذشته نگاه مي كرديم و آن را مطابق فهم خود نمي يافتيم مي گفتيم اين ها خرافات است و بايد رها كرد. اين نظر به ارث از جانب علم زدگان ِ قرن نوزدهم اروپا به ما رسيد. اين گرايش ، چند دهه است كه در سرزمين ِ مادر رها شده ، اما گويياطرفدارانش در نواحي ديگر جهان داية مهربان تر از مادر هستند و حيفشان مي آيد آن راكنار بگذارند. هم اكنون انديشمندان جهان ، هيچ سخن و باوري را به جرم نامفهوم بودن رها نمي كنند، بلكه همه چيز در حوزة پژوهش و بررسي قرار مي گيرد. حتي براي فنون سحر و جادو نيز دانشكده ها برپا كرده اند. افسانه هاي كهنة ملل را با نگاه تاريخي وجامعه شناسانه مي نگرند و به يافته هاي ارزشمندي مي رسند. در روزگاري كه چنين اصلي حاكم است ، آيا شايسته نيست به سخن خدا و سخنان بزرگان با تأمل بيشتري بنگريم . اگر فهميديم كه چه خوب ، و اگر نفهميديم از خدا بخواهيم فهم آن را به ما ارزاني دارد. اين قدر گفتيم باقي فكر كن فكر اگر خامل بود رو ذكر كن اگرچه تنها حجت ميان ما و خدايمان ، عقل است ؛ اما با همين عقل متوجه مي شويم كه عقل ما توان درك همة چيزها را ندارد. «عقل ِ خود را در جايگاه متهم بنشانيد، كه اعتماد به آن موجب خطاكاري است .» 3 ـ بسياري از احاديث شهادت ، ناظر به توسّع معنايي اين كلمه است : هر بيماري يامصيبتي كه رنج آور و درد آلود باشد، شهادت است . هر بيماري يا حادثه اي كه مرگي تدريجي يا ناگهاني و سخت را به دنبال داشته باشد، شهادت است . هر حادثه اي كه به نوعي ظاهر شخص را تغيير دهد و به نوعي باعث اندوه او شود، شهادت است . يعني چه ؟ چه ارتباطي ميان رنج و شهادت وجود دارد. در قرآن واژه هايي نظيرامتحان ، محنت ، بلا، ابتلا، فتنه ، افتنان ، دلالت بر معنايي همچون آزمايش دارد. گوييا درقاموس آفرينش ميان رنج و كمال الفتي برقرار گشته است ، و نابرده رنج گنج ميسّرنمي شود. گوييا هر كه در اين بزم مقربتر است جام بلا بيشترش مي دهند. از كلام خدامي شنويم كه انسان ها در مسيري رنج خيز به جانب او در حركتند، و تنها پس از طي اين راه به لقاي او مي رسند: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه ». هرگاه كاري سخت به پايان رسيد نبايد به تن آسايي پرداخت ، بلكه بايد با نگاه به خدا، خود رادر كار سخت ديگري انداخت : «فاءذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب ». ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوست عاشقي شيوة رندان بلاكش باشد تنها تن سپردن به سختي ها كافي نيست بايد به آن دل داد. بايد براي حق ، هرجاگردابي از مشكلات ديد، با سر در آن فرو رفت و به عمق آن رسيد: «خُض ِ الغَمَرات ِ للحق ِحيث ُ كان » حقايق نابي مرواريد وار در صدف اين جهان قرار گرفته است كه جز باتحمل رنج نمي توان آن را به دست آورد. تجربة اهل انديشه ، بهترين شاهد اين ادعاست . حتي معارف عالي الهي با اين مصيبت ها و دردها مرتبط است : هر آينه ، شما را با چيزهايي از ترس و گرسنگي و نقصان در اموال و جان ها و محصولات مي آزماييم و به بلا مي اندازيم . پس به صابران بشارت ده .آن كساني كه وقتي حادثه و مصيبتي بر ايشان وارد مي شود مي گويند ما خدايي هستيم وبه جانب او باز مي گرديم . مرد را دردي اگر بايد خوش است درد بي دردي علاجش آتش است ساز ما با سوز به نوا مي آيد: در عاشقي گزير نباشد ز ساز و سوزاستاده ام چو شمع مترسان ز آتشم و تنها با شستشو در چشمة اشك به پاكي ِ شايسته براي حضور در محفل پاكان مي رسيم : غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويندپاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز اما انصاف آن است كه اين واقعيت تنها بر دردكشيدگان ِ معرفت آشكار مي شود. غم مرگ برادر را برادر مرده مي داند: از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بي درد نداني كه چه دردي است از تجربة مختصر خودم بگويم . ماه ها پيش عزم بر ترجمة اين كتاب داشتم ، امامشكلات عديده اي مانع مي گشت . در همين اثنا انيس كلبة زندگي ام ، همو كه با هم رنج هاي زيادي را در مدت نسبتاً كوتاه هم پيماني مان تجربه كرده بوديم ، به بيماري سختي دچار شد، و مقيم بيمارستان ها گشتيم . پيش از اين مجروحان جنگ و جبهه راديده بودم و عظمت حادثه برايم عينيّت يافته بود، ولي اين بار به اقتضاي اين بيماري بابيماران صعب العلاج رو به رو شدم . اندوه و رنج همسايه ها غمي بر غم ها مي افزود وغمگساري مي طلبيد. شگفتا كه عمدة كار ترجمه اين متن نيز در همين محيط ها انجام پذيرفت و حقيقتاً اگر نبود اين مسأله ، تحمل آن اندوه ها بسيار سخت تر مي گشت . تازه فهميدم روان درماني يعني چه ! مرور اين سخنان و احاديث تسكين دهنده وآرامش بخش ، مهمترين مونس آن ايام دردآلود بود. ديدم كه يك جملة ساده از يك انسان بزرگ ، چگونه مي تواند مرهم گلزخم هاي روان آدمي باشد. دريافتم كه سوز و آتش اين مصيبت ها، چگونه همساني با حوادث جبهه هاي حادثه خيز مي كند. فهميدم چگونه مصيبت ـ از هر جنس و نوعي كه مي خواهد باشد فرقي نمي كند ـ خامي ها را به پختگي مي كشاند. اگرچه در همين احاديث نيز مي خوانيم كه در خون خود غلتيدن جايگاهي ويژه دارد و شهيد سرخ ، شهيدي ديگر است . آري در عشق دو ركعت است كه وضوي آن درست نيايد الا به خون . اما مگر اهل تحقيق در اين زمان بر اين انديشه هم رأي نيستند كه آرامش روان وباورهاي استوار از بهترين داروهاي التيام بخش مي باشد. و حد اقل در برخي ازبيماري ها تأثيري غير قابل انكار دارد. خواندن ، شنيدن و باور كردن ِ اين سخنان گرانقدراز مؤثرترين مصاديق ذكر الله است ، كه دل آرام گيرد به ياد خداي : «ألا بذكر الله تطمئن القلوب ». 4 ـ نكتة ديگر آن كه ، براي فهم چگونگي اعطاي مقام شهادت به بيماران و حادثه ديدگان ، بايد چشم دل بر فضل و رحمت بي منتهاي الهي باز كرد. اگر شهيد جبهه به اين صحنة پر غوغا و انتخاب آسماني وارد مي شود، اين نيست مگر موهبتي از جانب خدا.اگر فضل و رحمت الهي نباشد، هيچ كس ، به هيچ وجه به پيراستگي و رستگاري نمي رسد، حتي انبيا و اوليا: «لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احدٍ ابداً» جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زدما را چگونه زيبد دعوي بيگناهي حال كه چنين است چه كسي مي تواند ادعا كند حقي بيشتر از ديگران دارد؟ شهادت لطفي الهي و نعمتي رباني است ، و براساس حكمت خداوند ميان بندگان خاصش تقسيم مي گردد. حال اگر بنا بر مشيّت و رحمت او، دايرة شمول اين لطف و نعمت گسترش يافت ، چه كسي را ياراي اعتراض است ؟ آيا ما احاطه بر تمام زواياي آفرينش داريم ؟ آيامي دانيم معيار قضاوت الهي در سنجش اعمال بندگان چيست ؟ آيا با توجه به استعدادمتفاوت مردم در انجام كارها، و با توجه به تأثير نيت مردمان در خلوص كارهايشان ، و نيزبا توجه به بسياري از امور ديگر كه در ارزش گذاري اعمال بندگان مؤثر است ، آيامي توانيم خودمان ارزش اعمال آدميان را معين كنيم و سپس سهم آنان را از لطف ورحمت الهي تعيين نماييم ؟ حقا كه انسان ضعيف آفريده شده و بهره اي اندك از دانش دارد. در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيدزانكه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيست يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش 5 ـ هنگام مطالعة برخي از احاديث ، بايد به توسّع و يا تحوّل معنايي برخي از كلمات توجه داشته باشيم . از آن جا كه در متن امكان تذكر اين مطالب نبود، همين جا به برخي ازاين واژگان نگاهي دقيق تر مي اندازيم : ـ طاعون : در بسياري از احاديث مي خوانيم كه مردن به مرض طاعون ، شهادت است .اما آيا اين طاعون همان طاعوني است كه ما امروزه مي شناسيم ؟ طعن در زبان عربي به معناي اصابت نيش ِ نيزه به جايي مي باشد. صاحب مجمع البحرين از قول برخي ازشارحان حديث نقل مي كند كه طاعون به معناي مرگ فراگير است . و در لسان العرب مي خوانيم كه طاعون عنواني براي مرض فراگير است و يا آن مرضي كه از راه هوا انتقال پيدا مي كند و باعث بيماري مردم مي گردد. خليل بن احمد نيز در اولين فرهنگ لغت عرب ـ كتاب العين ـ در كاربرد فعلي ِ اين كلمه نقل مي كند كه «طعن فلان ٌ علي فلان » يعني عيبي بر او وارد ساخت . نتيجه آن كه مي توان واژة طاعون را در حديث ، عنواني عام براي تمام بيماري هاي ميكربي يا ويروسي و امثال اين ها دانست كه همه گيري دارد وباعث كشتارهاي وسيع مي شود. ـ وبا: وبا نيز عنواني عمومي براي بيماري هاي فراگير مي باشد. در مجمع البحرين هنگام شرح معناي اين كلمه به حديثي اين گونه اشاره مي شود كه : مسواك زدن در حمام باعث پيدايش وباي دندان مي شود. و نويسنده توضيح مي دهد كه اين همان بيماري دندان ها است . و در لسان العرب اين حديث نقل مي شود كه : اين وبا همان پليدي وآلودگي است . يعني هر آنچه انسان را به بيماري سختي دچار مي كند. ـ داءالبطن : ما اين كلمه را به «درد شكم » يا «شكم درد» ترجمه كرده ايم تا به معناي عام واژه نزديك تر باشد. اما در اين جا براي توضيح بيشتر، و براي آن كه اين كلمه دراصطلاح فارسي محاوره اي ، معنايي ساده دارد، مي افزاييم كه داءالبطن يا دردشكم عنواني عام براي تمام بيماري هايي است كه در ناحية تن انسان ظاهر مي شود. دركشورهاي عربي ، حتي امروزه «الامراض الباطنيه » به معناي بيماري هاي داخلي است ، ومتخصصين خود را دارد. پس نبايد اين نام عام را محدود به يك درد ساده نمود. 6 ـ نكته ديگر در مورد معناي واژه ي «شهيد» است . اين كلمه در قرآن به معاني گوناگوني آمده است ؛ براي مثال : ـ «انا ارسلناك شاهداً» (احزاب 33/45): پيامبر كه گواه بر امت خود مي باشد. ـ «لتكونوا شهداء علي الناس » (بقره 2/142): مؤمنان و مسلمانان كه بر تمام انسان هاشاهد و حجت هستند، اين شهادت دادن يا در قيامت است و يا در دنيا. ـ «و يقول الاشهاد» (هود 11/18): فرشتگان و پيامبران و مؤمنان . ـ «و شهد شاهد من بني اسرائيل »: (احقاف 64/10): عبدالله بن سلام او يكي ازعلماي يهود بود كه پس از ملاقات با پيامبر، اسلام را پذيرفت . ـ «واكتبنا مع الشاهدين » (آل عمران 3/53): پيامبران . ـ «وجئنا بك علي هؤلاء شهيداً» (نساء 4/41): پيامبر اسلام . ـ «و نزعنا من كل امة شهيداً» (قصص 28/75): پيامبران . ـ «اوالقي السمع و هو شهيد» (ِ. 50/37): حضور قلب داشتن و غافل نبودن . ـ «فشهادة احدهم اربع شهادات بالله» (نور 24/6): سوگند در محكمة قضايي . در هر صورت ، معاني شهيد در قرآن ، محل تضارب آرا و پيدايش اقوال مختلف تفسيري مي باشد، كه به جاي خود واگذار مي كنيم . اما در زبان عرب غير از معناي كلي ِ حضور و علم و ديدن ، شهد به معناي عسل ِ جدانشده از موم نيز مي باشد. علاوه بر اين ، كلمة «شهيد» يكي از نام هاي خداوند است و درقرآن مي خوانيم : «شهدالله انه لا اله الاّ هو» (آل عمران 3/18). اهل لغت مي گويند اگربخواهيم به طور مطلق بگوييم كسي عالم است گفته مي شود او عليم است . اگر علم به امور باطني را در نظر داشته باشيم مي گوييم او خبير است ، و اگر علم ظاهر و آگاهي ازامور ظاهري را بخواهيم بيان كنيم مي گوييم او شهيد است . اما واژة «شهيد» از زمان مسلمانان ِ عصر پيامبر تا زمان حاضر، همواره در مورد كسي به كار مي رفته كه در راه خدا كشته شده باشد. بسياري از احاديث اين كتاب ناظر به همين معناست ؛ يعني عموم مردم چنين معنايي را در نظر داشته اند و بعد، پيامبر يا امام ـ عليهم السلام ـ مي فرمايند كه علاوه بر اين مصداق، مصاديق ديگري هم براي اين كلمه وجوددارد. در مورد ارتباط معاني ِ حضور، علم حضوري ، علم ظاهري ، گواهي و عسل با كسي كه در راه خدا كشته مي شود نيز نظراتي مطرح مي شود: ـ شهيد كسي است كه خداوند و ملائكه شاهد حضور او در بهشت و گواه بهشتي شدن او مي باشند. ـ او كسي است كه روز قيامت به همراه پيامبران عليه مخالفان دين حق اقامة شهادت مي كند. ـ او زنده و حاضر است ، و در شمار مردگان قرار نمي گيرد. ـ او آنقدر شهادت به حق داد تا آن كه در راه خدا كشته شد. ـ او شاهد و ناظر فضل و كرامت الهي است . ـ او به مقام شهود و مشاهدة حقايق والا رسيده است و اهل غفلت نيست . ـ او مورد شهود و توجه خاص الهي است . همان طور كه شهيد به وجه الله نظرمي كند، خداوند هم به او نظرها دارد. ـ او از عسل ِ خالص و ناب فضل و رحمت الهي مي چشد. ـ آنچه كه در مورد نام الهي «شهيد» مي گوييم در شهيد ظاهر مي شود. او همنام خدامي شود و لقاء الله او از مسير اين اسم تحقق مي يابد. اگر بپذيريم كه نام الهي شهيد وابسته به نام عظماي عليم مي باشد، ظرافت ها و لطايف بيشتري در اين معنا خواهيم يافت . آنچه تا اين مرحله گفته شد، حرف شهيد بود؛ علم به اين واژه بود، نه شهود اين معنا.بازي با واژة شيريني ، فاصله ها با حلاوت و شيرين كامي دارد. اين شرح بينهايت كز حسن يار گفتند حرفي است از هزاران كاندر عبارت آمد اما نگذريم از اين كه اگر هيچ ارتباطي نبود حرفش هم بي معنا بود؛ «ربنا عليك توكلناو اليك انبنا و اليك المصير». * * * اما از آن جا كه توفيق ترجمه اين كتاب با بنده بوده است ، ذكر چند نكته ضروري به نظر مي رسد: در متن اصلي ، بخش قرآني مؤخر شده بود. در اين جا شايسته ديدم كلام خالق رامقدم سازم . ديگر آن كه ، به نظر مي رسد در بخش دوم كتاب ، بيشترِ احاديث مرتبط با شهيد وشهادت جمع آوري شده است ؛ اما در بخش قرآني چنين امري ديده نمي شود. شايداين مسأله به ماهيت خود قرآن برگردد كه امواج معاني ظاهري و باطني آن پيوسته درتلاطم است ، و نمي توان مهر پايان بر هيچ تحقيقي زد. ولي از اين بابت نگران نيستيم ؛زيرا يك آيه از قرآن را در آيه بودن همسان كل آيات آن و ديگر آيات الهي مي بينيم . در مورد سبك ترجمه نيز بايد بگويم ترجمة تحت اللفظي را در اين كار ترجيح دادم ؛زيرا جمله هاي قرآني و حديثي را داراي معاني ويژه اي مي دانم كه گمان مي كنم براي حفظ امانت و نيز كمتر آسيب ديدن هنگام ترجمه ، اين شيوه مناسب تر باشد. در پايان بر خود لازم مي دانم قدردان جناب حجة الاسلام مازني باشم . ايشان باپيشگامي در پيشنهاد ترجمة اين اثر، اولين و مهمترين گام را برداشتند. برادر گرامي ام جناب آقاي منصوري اين نيت را به جانب بنده سوق دادند. دوست عزيزمان جناب آقاي شاملو پذيراي فراهم ساختن مقدمات و لوازم آماده شدن ِ اين متن گشتند. سركار خانم هديه اميني با ذوق و دقت و تحملي شايسته ، حروفچيني و صفحه آرايي اين سطور واوراق را بر عهده گرفتند. اما استاد ارجمند و سرور گرانمايه ام حضرت آية الله علي علمي از بزرگترين پشتوانه ها در به انجام رسيدن اين تلاش بوده است . تشويق هاي آغاز راه ، رفع اشكال هاي ترجمه در ميانة كار، و رايزني هاي ارزشمند در باب اين مقدمه در پايان كار، واين همه تنها بخشي از ديني است كه بر گردن صاحب اين قلم دارند. همواره وامدارالطافشان هستم ، لطفشان مزيد و توفيقشان افزون . سپاسي نيز تقديم عزيز ناشناخته و فاضلي مي دارم كه از طريق بنياد شهيد انتقاداتي مكتوب برايم ارسال نمود. برخي از تذكرات ايشان را روا و بجا تشخيص دادم و درترجمه اِعمال نمودم ، اما قسمت ديگر را ذوقي ديدم و پذيرشش را براي خودم ناروادانستم . در هر صورت ، براي هر دو مورد سپاسگزارم ؛ و همين جا از كاستي هاي ترجمه ،و ضعف قلم و صاحب قلم عذر خواهي مي كنم . قصدم خير بود و توانم اندك و « خلق الانسان ضعيفاً». پس از پايان كار، دوست دانشمندم آقاي دكتر عباس عرب ، تمام اين ترجمه را خط به خط با صبر و دقت بازخواني كرد، همت والايي نشان داد، و با تذكر نكات اصلاحي گشايشي در كار فراهم نمود. اين ترجمه و من ، قدردان اين بزرگواري خواهيم بود. اما چه شگفت آور و شادي افزا بود كه ديدم همان كسي كه بخش عمدة اين ترجمه باپرستاري بر بالين او قرين گشته بود، توانست با مهري خالصانه ، اين ترجمة خاطره آميزرا به طور كامل بخواند و اشكال هايي از آن را گوشزد كند. ولي چه بگويم ، و هرگزنمي توانم بگويم كه چه بر دلم مي گذرد وقتي مي بينم هنگام اتمام كار، او در كنارم نيست .آري ، همسر مهربانم ـ مرحوم دكتر حميده خديوي ـ در اين اثر، همراه دل بيقرارم بود، ومحرم حريم تنهايي ام . لحظه لحظه پروازش را نگريستم ، و قطره قطره اشك بدرقة راهش كردم . تجربة اين فراِ، شرحي ناگفته بر اين كتاب است ؛ «ربنا توفنا مسلمين و الحقنابالصالحين ». و فراموش نمي كنم كه انگيزه و اشتياق اصلي ام در انجام اين كار از جانب تمام دوستان و عزيزان شهيدي است كه برايم نماد تمام صداقت ها و طراوت ها و بصيرت ها بوده اند. ازصداي سخن عشق نديدم خوشتريادگاري كه در اين گنبد دوار بماند و در اين قافلة بي نهايت ، از دو عزيز دلبسته ام ـ پدرگرامي و برادر عزيزم ـ نيز ياد كنم كه با گزاردن پيمان شهادت ، تا پايان راه صادقانه ماندند. انتظار ايام ، مرهم اين دوري وحاصل اين جدايي است . و در سلك همين سپيده سواران ِ صبح آشناست مادر بزرگوارم كه گرامي ترين استاد در طول زندگي ام بوده و هست ؛ رهين لطف و مهرش هستم وخواهم بود؛ بال فروتني و ارادت را بر راهش نهاده ام و خواهم نهاد. حال كه يادي از شهيدان كرديم ، بگذار عرض ارادت كنيم به ساحت قدسي ِ جوانمردخمين و پير جماران ، او كه اين نسل را با بسياري از ناگفته ها و نشنيده ها آشنا كرد، و ازجمله با شهادت ؛ و اين نبود جز به آشنايي او با تو اي مهربان ، كه اين همه براي احياي يادتو بود؛... و خوشا كه : ياد يار مهربان آيد همي * * * و الحمد لله رب العالمين مشهد الرضا عليه السلام ، جواد عباسي ، آذرماه 1382
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده