خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (8)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « سوسنگرد باران شدت گرفته بود. وضع سنگرها زياد خراب بود. پوشش جز يک تکه پلاستيک چيز ديگر نداشتيم...» متن کامل خاطره خود نوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
دیده بانی در یک شب بارانی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

متن خاطره خودنوشت: دیده بانی در یک شب بارانی
 سوسنگرد باران شدت گرفته بود. وضع سنگرها زياد خراب بود. پوشش جز يک تکه پلاستيک چيز ديگر نداشتيم.
 آمدم پيش محمود دهقان و اکبر، سنگرشان کوچک بود. نمی شد به راحتی داخل آن خوابيد. بالاخره قرار شد شب را بگذارانيم تا صبح و فردا به ساريه برويم. سنگر رطوبت زيادی داشت با وزش باد سنگينی آب از روي پلاستيک به داخل می ريخت. تاريکی همه جا را فرا گرفته بود، نگهبان پاس دو بودم زمين هم گلی شده بود و راه رفتن را دشوار می کرد تا شروع پست که ساعت ده بود بيدار ماندم و از 10 تا 12 با عباس پست داديم. هوا ابری بود و مرتب باران می باريد و بادهای سنگين هم می وزيد بعد از تمام شدن نگهبانی با عباس آمديم داخل سنگر، محمود هم در سنگر بود ولی به علت کمبود جا اکبر دهقان رفته بود در سنگر ديگری.

صدای رگبار مسلسلی آشنا

 بعد از گذشتن چند لحظه ای يک مرتبه صدای رگبار مسلسل کلاشنکوف سکوت فضا را شکست.
 همه بچه ها حيرت زده از خواب بيدار شدند فکر می کردند که در محاصره ایم. چون که ما تير بار کلاشينکوف غير از يک عدد نداشتيم و قرار نبود شبها تيراندازی کنيم عراقي های بيچاره هم همين فکر را کرده بودند در کمترين زمان ممکن شروع کردند به خمپاره و توپ زدن و تيربارهايشان شروع به کار کرد. سطح آسمان و زمين از منور روشن شد و بی هدف همه جا را مي کوبيدند بعد از چند دقيقه معلوم شد که يکی از بچه های خرم آباد در حالت خواب دستش روی ماشه رفته ولی عراقی ها که اين را نمی دانستند تا صبح مدام تير اندازی می کردند و در ما هم از نيروها خبری نبود.

عقب نشینی کنید

روبرو و سمت چپ ما دشمن وجود داشت وقتی هوا روشن شد. دود از قسمت عراقی ها بلند می شد. معلوم بود که بی چاره ها خودشان به خودشان زده بودند. بعد از گذشت يکی دو روز برنامه عقب نشينی پيش آمد توپ های دشمن به ساريه نمی رسيد ولی در نزديکی های ظهر بود که تانکر آب را زدند. هواپيماهای ميگ به طور مدام می آمدند و منطقه ها را بمباران می کردند صداهای شليک توپها هر لحظه نزديک تر می شد. از فرمانده ديده ور کسب تکليف کرديم گفت: بايد عقب نشينی کنيم چون نيروهای دشمن از همه طرف در حال پيش روی بودند. برنامه از اين قرار بود که در هويزه ما شکست خورده بوديم .هوا ابري بود و ريزش متناوب باران ادامه پيدا داشت.

دفن مهمات
  روزهای اول با ديدن وضع سنگرها به بچه ها گفته بودم که عراق از پشت سر به ما حمله می کند و همينطور هم شد، عراق از سمت مؤمنيه و دقاقله پيش می آمد و سنگرهای ما آنطور نبود که ما بتوانيم مقابله کنيم نيروها تعداد انگشت شماری بودند مهمات هم غير از مين و چند آر پي جی و تير مسلسل ژ3 چيز ديگری نداشتيم در ساريه تعدادی از نيروها از کازرون بود و تعدادی هم از اصفهان . اصفهانی ها امتدادشان به طرف سوسنگرد بود ولی ما امتدادمان به طرف دقاقله نزديکی های غروب بود بي سيم گفت: عقب نشينی کنيد بعضی ها وسائل را تا آنجا که می توانستند حمل کنند جمع کرده بودند و بيشتر وسائل شخصی بود تا نظامي من و عباس و حيدر قلی پور آمديم تا در اين چند ساعت باقی مانده مهمات ها را زير خاک پنهان کنيم تا به دست دشمن نيفتد. مهمات ها در کنار تلمبه خانه قرار داشت آنها را در دو سنگر رختيم و با گل روی آنرا پوشانديم.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده