گفت‌وگو با پدر یک شهید مدافع حرم افغانستانی
شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۱
نوید شاهد - در افغانستان به خاطر مدافع حرم بودن مورد خشم وهابیون و تحت تعقیب دولت این کشور قرار می گیرند و اینجا نیز این مردمان شریف با این‌که هم‌وطن و برادر ایرانی تاریخی، دینی و مذهبی ما هستند هم به خاطر برخی کم‌لطفی‌ها و حق ناشناسی‌های طیفی نژادپرست مظلوم‌کش...

به گزارش نوید شاهد به نقل از پایگاه خبری فاش نیوز: شهدای مدافع حرم، خصوصاً شهدای تیپ فاطمیون که اکثراً افغانستانی‌های ساکن ایران آن را تشکیل می دهند، از مظلوم ترین شهدا در دوره‌ی کنونی هستند؛ چرا که این مردم ستم دیده و زحمت کش به نوعی هم در وطن خود و هم در کشور ما که واقعاً حق بزرگی هم در امنیت و آبادانی اش دارند، غریب هستند؛ در افغانستان به خاطر مدافع حرم بودن مورد خشم وهابیون و تحت تعقیب دولت این کشور قرار می گیرند و اینجا نیز این مردمان شریف با این‌که هم‌وطن و برادر ایرانی تاریخی، دینی و مذهبی ما هستند هم به خاطر برخی کم‌لطفی‌ها و حق ناشناسی‌های طیفی نژادپرست مظلوم‌کش، مورد بی‌مهری قرار می‌گیرند؛ طوری که بسیاری از اینان با اینکه حتی سابقه‌ی دفاع از کشور ما در دوران دفاع مقدس را هم دارند، ولی هنوز که هنوز است نتوانسته‌اند مشکل اقامت و شهروندی خود را حل کنند.

اما با این حال این مردم شریف که زبان حالشان «نه در غربت دلی شاد و نه رویی در وطن دارم» است، حساب این بی مهری ها را از اسلام و انقلاب و کلیت مردم ایران جدا می‌دانند و در هر بحرانی در کنار برادران مسلمان ایرانی خود بوده و هستند. در اینجا گفتو گویی را که با پدر یکی از شهیدان افغانستانی عضو تیپ فاطمیون انجام گرفته را با هم می خوانیم.

 

لطفاً خودتان را معرفی کنید.

- بنده سید سخی شاه‌حسینی، پدر شهید مدافع حرم، سید مصطفی شاه حسینی هستم.

چند سال‌تان است؟

- من 47 سالم است.

 

حاج خانم مادر شهید سیدمصطفی شاه حسینی هستند؟

- بله.

 

اهل چه شهری از افغانستان هستید؟

- کابل.

 

چند فرزند دارید؟

- من 4 فرزند داشتم؛ 3 پسر و 1 دختر، این آقا مصطفی که شهید شد پسر کوچکم بود و الان دو پسر دیگر دارم.

 

چند ساله بود؟

- هنگام شهادت 20 ساله بود.

 

شغل شما چیست؟

- شغل خاصی ندارم.

 

چه سالی به ایران آمدید؟

- من از 11 سالگی و از زمانی که شوروی به افغانستان حمله کرد در ایران هستم.

 

از اوایل انقلاب؟

- بله اوایل انقلاب بود که جنگ و درگیری‌ها در افغانستان شروع شد. من یادم هست زمانی که به ایران آمدم وقتی از ماشین در اصفهان پیاده شدیم در سبزه میدان اصفهان شیرینی آزادسازی خرمشهر را پخش می‌کردند.

 

سوم خرداد سال  1361 بود؟

- بله. آن موقع وقتی ما از ماشین پیاده شدیم شیرینی آزاد سازی خرمشهر را خوردیم و جای شما خالی بود. ولی خب رفتم افغانستان و یک‌سره در ایران نماندم. چون وطن آدم طوری است که مدام آدم را به خود جذب می‌کند. البته چند بار رفتم و آمدم و دوباره سال 1384 رفتم و 7 سال در افغانستان ماندم.

 

کجا؟

- کابل. اما آقا مصطفی، عمه و دختر عمه و پسر عمه اش و عمویش اینجا بودند و یک‌دفعه دلش خواست که به اینجا بیاید. هرچند من موافق آمدنش نبودم اما خلاصه به اینجا آمد و با دوستانش بود. اولین باری که تیپ فاطمیون تشکیل شد تعدادی از اقوام سادات ما به آن پیوستند. در اطراف شهر ری سادات زیادی ساکن هستند که از لحاظ نسب‌نامه باهم یکی می‌شویم و همه با هم پسرعمو و عموزاده هستیم. و به سید شاخووات ولی تعلق داریم. نسب سید شاخووات ولی هم به سید احمد کبیر که مقبره‌ی ایشان در مسجد جامع هرات است می‌رسد. نسب سید احمد کبیر به سید محمد سبزواری که در سبزوار است می‌رسد. خلاصه در شجره‌نامه‌ی نسب همه آنها به سیدمحمد ابن زید که بغل کوه پالایشگاه اصفهان است و  نسب زید هم که ابن زین‌العابدین به امام چهارم  می‌رسد.

از نوادگان آنها هستید؟

- بله؛ خلاصه از این اقوام ما و سیدها تقریباً  16 نفر از جوانان از عبدل آباد و آزادگان جمع شده بودند و از آنجا به سمت سوریه راه افتاده بودند. بنا بر این دفعه‌ی اولی که آقا مصطفی به سوریه رفته بود با آن 16 نفر بود.

 

آیا هنگام رفتن آموزش دیده بودند؟

- با این 16 نفر به سوریه رفتند و آموزش دیدند. آنها بچه‌های جوان و نترسی بودند. به قول مقام معظم رهبری، این بچه‌ها کسانی بودند که ترس و این جور چیزها برایشان معنی نداشت. باور کنید یکی از این فرماندهان سپاه سیدالشهداء وقتی با هم  عکس‌های شهدا را مشاهده کردند و گفتم این پسرم است که شهید شده است، با تعجب به من گفت من که نزدیک به 30 سال است که نظامی هستم، وقتی اسم سوریه می‌آید تنم می‌لرزد. چرا؟ چون منطقه را نمی‌شناسیم و شناختی از آن ندارم و زبان آنها را نمی‌فهمم. چرا که من عربی بلد نیستم و به زبان آنها مسلط نیستم. دشمن هم کسی است که به هیچ کس رحم نمی‌کند. در زمان جنگ تحمیلی طبق کنوانسیون ژنو آنها حق از بین بردن پلاک‌های ما را نداشتند و ما هم پلاک‌های آنها را از بین نمی‌بردیم؛ اما داعشی‌ها این چیزها برایشان معنی و مفهومی ندارد.   

 

مظلومیت مدافعان حرم  مضاعف بود!

- بله.

 

خصوصیات برجسته‌ی فرزند شما چه بود؟

- در مورد خصوصیات شهید مصطفی خدمت شما عرض کنم که همان‌طور که مقام معظم رهبری فرمودند: «شهدای حرم ولی الله هستند در خانواده‌ی خودشان؛ ولی خانواده‌شان این‌ها را نمی‌شناسند و نمی‌دانند؛ تا زمانی که شهید شوند.» یعنی واقعاً من که پدر شهیدم این حرف مقام معظم رهبری برای من هنوز معنی نشده بود. سید روح‌الله و سید جلال دو پسر دیگر من هستند و من همیشه آنها را تشویق به هیئت و مسجد رفتن می‌کردم. آنها هم با من می‌آمدند؛ ولی آقا مصطفی چون کوچک بود، با گریه می‌گفت که چرا من را با خودتان نمی‌برید؟ خب آنها را من با خودم می‌کشاندم تا بیایند ولی مصطفی خودش گریه می‌کرد و از سه سالگی هیئتی بود. از همان دوران یادم می‌آید که دستش را می‌گرفتم و با هم می‌رفتیم. هر جا که پارچه ی سیاه آویزان بود آن را ماچ می کرد و  با زبان افغانی می‌گفت بابا این را ماخ کنم، بابا این را ماخ کنم؟

از خصوصیاتش یکی هیئتی بودن ایشان بود که از زمان 3 سالگی این خصوصیت را داشت. خصوصیت بارز دیگر آقا مصطفی این بود که تا سر سفره می‌نشست و غذایی که مادرش جلویش می‌گذاشت با بسم‌الله شروع و وقتی غذای خود را تمام می‌کرد دستانش را بلند و پس از دعا سفره  را جمع می‌کرد. من گاهی اوقات نگاهش می‌کردم و خنده‌ام می‌گرفت؛ می‌گفتم آقا مصطفی، دعا می‌کنی و چه می‌گویی؟ می‌خندید و می‌گفت بابا یه چیزی می‌گویم دیگر. می‌گفتم نه جان مصطفی برای بابا بگو چه می‌گویی؟ می‌گفت می‌گویم خدایا شکرت ما سیر شدیم، بقیه ی گرسنه‌ها را هم سیر کن.

آن زمان که ما همنشین بودیم، ایشان کوچک بود و این حرف‌ها بین ما رد و بدل می‌شد و حرف‌های‌مان را به هم می‌گفتیم ولی اکنون که ایشان شهید شده است و دیگر در جمع ما نیست، خاطراتش مدام به ذهن من می‌آید و منی که پدرش هستم به این سعادت نرسیدم. 

من در موقع غذا خوردن دعا می‌کنم که خدایا ما غافل هستیم و نمی‌دانیم؛ هر زمان که بسم‌الله فراموشم می‌شود، هر زمان که الحمدالله فراموشم می‌شود، تو ما را جزو الحمدالله گویان قرار بده، جزو بسم‌الله گویان قرار بده. این غذایی که می‌خوریم با نام خدا ارزشش به تمام زندگی ما برمی‌گردد. قرآن به ما سفارش می‌کند اول نکاح، دوم لقمه‌ی حلال و سوم تربیت؛ پس این سه منشاء قرآنی که به ما توصیه شده است را باید نصب‌العین قرار دهیم.  

 

نحوه‌ی شهادت مصطفی چگونه بود؟

- یک منطقه‌ای مرزی در مرز اردن، عراق و سوریه وجود دارد و به شکل سه‌راهی است که  یک طرف کشور سوریه و  طرف دیگر کشور اردن و آن طرف تر هم عراق قرار دارد. در داخل خاک سوریه هم پایگاه آمریکایی‌ها وجود دارد.

خدا سردار عزیز حاج قاسم سلیمانی را رحمت کند؛ زمانی که ایشان به آنجا آمدند بچه‌های تیپ فاطمیون را دور خود جمع کردند. بنا بر این نزدیک به 2000 نفر و سرگروه‌های آنها را برای نبرد نهایی دعوت و اعلام کرد که ما می‌خواهیم این منطقه را از دست دشمن آزاد کنیم. خلاصه سردار 6 نفر از بچه‌های افغانی و فرمانده‌های تیپ فاطمیون را انتخاب و می‌گوید از این 2000 نفری که اینجا هستند شما هر نفرتان  200 نفر، 300 نفر، 400 نفر برای خود نیرو بگیرید و باید منطقه را آزاد کنید.

یک سیدعلی نامی بود که بچه‌های دیگری که از فرمانده‌هان فاطمیون بودند را می‌شناخت. آقا مصطفی کسی بود که نزدیک به 2 سال به آنجا رفت و  آمد می‌کرد.

آیا در این 2 سال مجروح نشده بود؟

- خیر، مجروح نشد. ایشان فوتبالیست و خیلی تند و تیز بود. همیشه در نوک حمله بازی می‌کرد. به خاطر همین شتاب و سرعتی که داشت، سید علی ایشان را به عنوان یکی از رزمنده‌های خودش انتخاب کرد. من به ایشان از همان بچگی رانندگی یاد داده بودم و تصویر کوتاهی از ایشان هست که راننده‌ی تانک و نفربر است. خلاصه به آن منطقه رفتند و نفربرشان روی مین رفت. بچه‌های فاطمیون به من گفتند که ما مصطفی را دیدیم، نفربر آنها می‌خواست مصطفی را ببرد و چون روی مین رفته بود آتش گرفته و  متلاشی شده بود. اسرای‌شان هم زخمی شده بودند و می‌خواستند مصطفی را هم با خود ببرند. می‌گفتند بعد که ما نگاه کردیم که می‌خواهند مصطفی را ببرند، به داعشی‌ها فشار آوردیم که نتوانند او را با خود ببرند؛ بنا بر این حمله کردیم و  آنها را زدیم که بچه‌های ما را شهید کردند.   

 

گلوله زدند؟

- خیر. دستانش را بریدند! این بی شرف‌ها دستانش را با خود بردند تا خون بدن‌شان خالی شود.

 

وصیت نامه‌ای هم دارد؟

- نه وصیت نامه ندارد.

 

سفارشی به شما نکرده است؟

- خیر سفارش خاصی نکرده بود. مصطفی خودش در ملاقات با دوستانش  که از بچگی با هم در هرک گلریز همسایه بودند گفته بود که من باید بروم و از حرم حضرت زینب دفاع  کنم. این بچه اصلاً هوایی و عاشق شهادت شده بود.  

 

یک جمله خطاب به شهید بگویید.

- جمله‌ای که الان می‌خواهم بگویم فقط این است که دوستش دارم. من همیشه پیش خداوند دعا می‌کردم که خدایا تو فرزندی به من بده  که آبروی این دنیا و آخرت برای من باشد.

 

ان‌شاءالله که همینطور است. بازتاب این شهادت‌ها در بین مردم افغانستان چگونه است؟

- والله شما اول یک جمله‌ی خوبی گفتید و گفتید که شما خودت هم شهید هستی. الان واقعاً مردم افغانستان شهید هستند. از آن زمانی که نیروهای شوروی به خاک کشور ما آمدند و جنایت‌هایی کردند، مدت زمانی گذشته است اما پس از آن هنوز هم آمریکایی‌ها و وهابی‌ها دست از سر ملت افغانستان برنداشتند.

 

من دیدم که .... در مجلس افغانستان زیر سوال برده بود و یک چیزهایی گفته بود! می‌خواهم ببینم همان یک نفر است یا خیلی طرفدار دارد؟

- هرکسی که طرفدار آنهاست، از این حرف‌ها در می‌کند. قرآن دو کلمه حرف است؛ یکی صراط المستقیم و یکی غیر صراط المستقیم!

 

درست است، می‌خواهم بدانم آیا مردم در افغانستان پشتیبان شهدای فاطمیون هستند یا نه؟

- همه‌ی شیعه‌های افغانی که نزدیک به 7-8 میلیون نفر می‌شوند، همه حامی فاطمیون هستند. چرا؟ چون آنها وصله(برچسب) می‌زنند، هرکسی که نماز می‌خواند و دستش آزاد (به سبک شیعه در نماز) است، می‌گویند این فاطمیون است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده