خاطره جانباز 70 درصد "ایرج محمدزاده"؛
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۸
نوید شاهد - جانباز 70 درصد "ایرج محمد زاده" از روزهای حماسه و خون و از فراق همرزمش تا زخمی شدنش در پی اصابت خمپاره میگوید که نوید شاهد اردبیل شما را به خواندن این خاطره دعوت می کند .

زخم فراق رفیق یا زخم خمپاره از کدامش بگویم
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ منطقه عملیاتی نفت شهر بود تقریبا در 50 متری دشمن قرار گرفته بودیم. با چهار نفر از رزمندگان دورهم نشسته بودیم و آرایش جنگی خودمان را مرتب می کردیم، گویا آماده شهادت بودیم و نمی دانستیم که دشمن تا چه اندازه ازما فاصله دارد.

چند لحظهء بعد مشغول سنگر سازی شدیم. سنگرهایی که محل مقاومت و دفاع بود و هرکدام مدرسه خون و شهادت را به تصویر می کشید همان طور که سنگرها را درست می کردیم، یکدفعه براثر اصابت خمپاره 60 دشمن که در یک متری ما افتاد زخمی شدیم برادران امداد تا برسند یکی از بچه ها غرق در خون شد، تا اینکه آمبولانس رسید و همه ما را سوار کردند، سنگرها آتش گرفت و آسمان پر از دود و سیاهی شد .

با حرکت نمودن آمبولانس ماشین مورد هدف دشمن قرار گرفت، ازهرجاکه می رفتیم از همان جا تیرهای هوایی به طرف ما شلیک می شد، یکی از همرزمانم که رفیقم بود در کنار من مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و در همان حال زیر لب زمزمه می کرد که دوست دارد شهید شود و مدام شهادتین می خواند و چهره اش همچون شقایق سرخ می گشت، او همسنگر نور بود، برای همین به مراد و آرزوی خودش رسید و توانست عشق و شهادت را با تمام قوا لمس کند.


زمانی که رفیقم در آغوشم به شهادت رسید، حسی عجیب سرتا پایم را فراگرفت، زخم فراق دوست و زخمی که دشمن از این فراق بر قلبم زده بود همچون آتش خمپاره ای که لحظه به لحظه بیشتر آمبولانس را همراهی میکرد، آتش زخمم نیز شدیدتر می شد اما دلم گواهی می داد که من نیز باید آماده رفتن بشوم، هرچه زودتر بهتر .

در خط مقدم منطقه سومار بودم من فرمانده دسته خمپاره زن 120 بودم، شش یا هفت نفر از سربازان با من همکاری می کردند و ما رزمندگانی را که در خط مقدم بودند پشتیبانی می کردیم .


زخم فراق رفیق یا زخم خمپاره از کدامش بگویم
روزی که برای جمع آوری اسلحه از سنگر بیرون آمدم، بر اثر شلیک توپ دور برد دشمن که ترکش بسیار قوی داشت و در حدود 300 متری ما منفجر شد، زخمی شدم، انگار کل بدنم را برق گرفت و در همان حال از هوش رفتم، زمانی که چشم باز کردم دیدم که امدادگران و دوستان همسنگرم مشغول مداوای زخمهایم بودند، این حادثه چهار روز بعد از عملیات کربلای 6 برایم اتفاق افتاد.

بعد از آن بود که به همراه تیپ خودمان به باختران و از آنجا به تبریز اعزام شده و سپس در آسایشگاه معلولین تبریز بستری شدم و اکنون که چندین سال از آن روزهای خون و آتش می گذرد، بازهم هر لحظه کلمات شهادتین روی زبانم است و نخاع و پا و جسم رفته ام در خواب جنگ فرو رفته اند.



 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده