خاطرات "حشمت الله جهانگیری" آزاده کرمانشاهی ازروزهای سخت اسارت؛
نوید شاهد - یک آزاده کرمانشاهی روزهای سخت اسارت در ابوغریب و رمادیه را به مناسبت سالروز بازگشت آزاده‌ها به وطن به تصویر کشید.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ خاطرات آزاده‌ها از دوران اسارت همیشه شنیدنی بوده و درس‌های زیادی از مقاومت و ایثار برای همگان دارد؛ حسب الامر فرمایش رهبر انقلاب که فرمودند که این جنگ یک گنج است، فرض واجب بر رزمندگان از فرماندهان تا سایرین است که خاطرات خود را بازگو کنند و این نه تنها یک وظیفه ملی بلکه یک وظیفه دینی و شرعی است.

فرمانده عراقی که اسرای ایرانی را از مرگ نجات داد


به بهانه سالروز بازگشت آزاده‌ها به وطن پای صحبت‌ها و خاطرات حشمت الله جهانگیری یکی از آزاده‌های کرمانشاهی نشستیم که ماحصل آن در زیر آمده است.
سال ۵۸ در سپاه قصرشیرین مشغول خدمت شدم؛ در تاریخ اول مهرماه سال ۵۹ بود که در منطقه مرز پرویزخان نیروهای عراقی تا دندان مسلح در حال پیشروی به داخل کشور بودند؛ مردم قصرشیرین هیچ دفاعی در مقابل نیروهای عراقی نداشتند زمانی که از حمله آن ها با خبر شدم با خود گفتم که امروز روزی است که از انقلاب و آرمان‌های حضرت امام و وطن باید دفاع کرد.

ساعت ۹ صبح بود چند نفر از دوستان خبر آوردند که نیروهای عراقی به صورت منظم و با آتش قوی وارد منطقه مرزی پرویزخان شدند.
از آنجا که آن زمان به عضویت سپاه قصرشیرین درآمده بودم بر خود لازم دیدم به منطقه بروم و به دنبال صحبت های فرمانده وقت آن زمان بلافاصله خود را آماده نبرد کردم.

هنگامه حمله نیروهای عراقی، رزمندگان ما با دست خالی در مقابل تجهیزات دشمن تا دندان مسلح شجاعانه ایستادگی کردند و آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند و به دفاع از سرزمین و میهن اسلامی پرداختند.
یک ارتش مکانیزه و قوی به پشتیبانی ابرقدرت های دنیا برای مقابله با ایران به پا خواسته بود و با تانک ها و تجهیزات نظامی با قصد شکست ما، وارد خاک ایران شدند.

ما نزدیک تانک‌های عراقی شدیم آنقدر نزدیک بودیم که لوله تانک به طرف نیروهایمان رفته بود فریاد زدم که مراقب باشید قصد شلیک دارند و به این ترتیب نیروها را پراکنده کردیم بلافاصله جان پناهی برای خود پیدا کردیم.
متاسفانه خودروی سیمرغ ما مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و هر چه مواد منفجره داشتیم از بین رفت مجبور بودیم تن به تن به جنگ نیروهای عراقی برویم تا ساعت ۱۱ صبح درگیری ادامه داشت این در حالی بود که هیچ نیروی کمکی نداشتیم آن زمان حتی بیسیم نداشتیم که موقعیت خود را اعلام کنیم.

یکی از افسران عراقی با بلندگو جلو آمد و اعلام کرد شما در محاصره کامل هستید اگر کوچکترین حرکتی انجام دهید کشته خواهید شد اکثر نیروهای ما به شهادت رسیده بودند و فقط چهار یا پنج نفر مانده بودیم وقتی که ما به اسارت گرفته شدیم نیروهای عراقی را می دیدیم که از روی اجساد شهدا عبور می کردند.

شهدا به توفیق الهی نائل آمدند و ما هنوز غبطه آنها را می خوریم که چرا شهادت نصیب ما نشد.
وقتی به اسارت در آمدیم یکی از نظامیان که به ظاهر مصری بود ما را به زور داخل یک گودال انداخته و قصد داشت ما را تیرباران کنند اما فرمانده عراقی جلو آمد و اجازه نداد، با صدای بلند فریاد زد که اینها مسلمان هستند و من فرمانده هستم و اجازه نمی‌دهم آنها را بکشید این فرمانده عراقی ما را از گودال بیرون کشید و با لحن عربی گفت خدا بزرگ است یک روزی بین دو کشور صلح می‌شود و به وطن بر می گردید.

اسرا زیر بار بد و بیراه گفتن به امام نرفتند
ما را به منطقه «گور شله» بردند و داخل پادگان شدیم فرمانده پادگان فریاد می‌زد که شروع کننده جنگ خمینی بوده و باید سربازانش به او فحش و ناسزا بگویند.

خبرگزاری بغداد آنجا مصاحبه می گرفت، اولین نفر مرا برای مصاحبه بردند از من خواستند که به امام ناسزا بگویم نه تنها من بلکه بقیه یاران با شجاعت تن به این خواسته ندادیم و گفتیم اگر روزی شما اسیر شوید به رهبرتان بد و بیراه می گویید؟!

فرمانده پادگان با یک چوب آنچنان بر سرم کوبید که خون از سرم جاری شد فریاد زدم که جنگ روزی به اتمام خواهد رسید اما کشور عراق هیچ بهره‌ای از جنگ نخواهد برد و تنها آمریکا و اسرائیل و دیگر کشورهای دست نشانده به خواسته‌هایشان می‌رسند.
ما تا آخرین قطره خون از انقلاب و آرمان های انقلاب دفاع خواهیم کرد و جوانانی که بعد از ما به جبهه می آیند اجازه تعرض را به شما نخواهند داد و مدافعین کشور ایران خاکی را که غصب کرده اید باز خواهند گرفت.

اگرچه با این سخنان ما را به باد کتک گرفتند اما خوشحال بودیم که حداقل اجازه ندادیم به رهبرمان هتاکی کنند.
از اینجا دست‌ها و چشم های ما را بستند و به منطقه استخبارات خانقین بردند و تحت فشار و شکنجه قرار دادند که موقعیت مناطق نظامی را به آنها اطلاع دهیم و از ما موقعیت پادگان ابوذر و جایگاه سپاه و ارتش را می خواستند اما با افتخار رزمندگان در مقابل این شکنجه‌ها ایستادند و کتک خوردند و هیچکدام اطلاعاتی را آنها خواستند در اختیارشان قرار ندادند.

سپس ما را به بغداد منتقل کردند آنجا بود که با "سعید گیل‌آبادی" آشنا شدم و از ایشان درس های شجاعت را آموختم، زمانی که عراقی‌ها از او پرسیدند تو پاسدار هستی با افتخار ایستاد و جواب داد من پاسدار و سرباز خمینی هستم.
جلوی چشمان ما آنقدر او را شکنجه دادند که ایشان را به شهادت رساندند و هیچ وقت حتی جسد او را تحویل ندادند بارها این موضوع را به صلیب سرخ اعلام کردیم که عراقی‌ها این فرد را شکنجه و به احتمال زیاد به شهادت رساندند اما صلیب سرخ هم پیگیر نبود.

در زندان ابوغریب هم رزمندگان مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند از بی غذایی رمقی برای رزمندگان نمانده بود.
رفتار عراقی‌ها اصلاً انسانی نبود و با منشور سازمان ملل و قانون صلیب سرخ که برای اسرا مدون شده بود مطابقت نداشت.
در رابطه با سال های اسارت در زندان ابوغریب می توان از شکنجه های غیرانسانی رژیم بعث عراق کتابها نوشت.
پس از اینجا ما را به رمادیه بردند آنجا جایی بود که بسیار بر ما سخت گذشت فشار اسارت در این مکان آنقدر سخت بود که رزمندگان بارها از خدا طلب مرگ می کردند.

بسیاری از اسرا در آنجا مردمان بی دفاع قصرشیرین بودند که شب و روز مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند، اما با این شکنجه ها عراقی‌ها به جایی نرسیدند و نتوانستند به مقاصد شومشان برسند و از رزمندگان جاسوس پروری کرده و استفاده سیاسی کنند.
کسانی که داوطلب برای دفاع از خاک ایران و آرمان های انقلاب به جبهه آمده بودند شکنجه ها را تحمل کرده و تن به خواسته‌های رژیم بعث ندادند.
11ماهی که در رمادیه بودیم آثار شکنجه ها و بیماری های زیادی از جمله زخم اثنی عشر بر تن رزمندگان جا گذاشته بود اما با تمام این تفاسیر ایستادگی کردند و دیگر از شکنجه واهمه نداشتند و پیروزی انقلاب و امام تنها خواسته آنها بود.
پس از این مدت ما را از رمادیه به موصل ۴ منتقل کردند شکنجه‌ها در اینجا هم ادامه داشت و آنچنان بر چشم یکی از رزمندگان زدند که سبب کوری چشم او شد.

روایتی از هم‌اردوگاهی با سیدالاسرا
اما حضور سید علی اکبر ابوترابی در موصل و رهنمودهایی که داشت اسارت را برای ما بسیار راحت کرد حجت‌الاسلام ابوترابی نعمتی بود که الحق لقب سیدالاسرا برازنده ایشان بود من در اینجا با تمام وجود حضور ایشان درک کردم و در اردوگاه هایی که با حاج آقا بودم اسارت بسیار برای من راحت بود.

با توصیه های این مرد بزرگ، رزمندگان اسارت را تحمل می کردند حتی عراقی‌ها تحت تاثیر رفتار و منش او قرار گرفتند، چوبدستی ها را دور می انداختند و بارها می‌گفتند ابوترابی هم برای شما و هم برای ما نعمت است.
آخرین اردوگاهی که رفتیم تکریت بود آنجا بود که صدام پذیرفت که شروع کننده جنگ است و خواسته‌های ایران را برآورده خواهد کرد.
صبح همان روز صدام گفت از فردا به عنوان حسن نیت اسرا را آزاد خواهم کرد.

چهارم شهریور سال ۶۹ پس از حدود ۱۰ سال وارد میهن اسلامی شدم و آماده و همچنان تشنه خدمت به ملت ایران هستم.
در اسارت بارها با خود عهد کردم که اگر روزی به سرزمین خود برگردم قدر این مملکت و ملت غیور را بدانم.
با تمام وجود در مقابل رژیم بعثی مقاومت کردیم و همه مردم در کنار رزمندگان سپاه و ارتش ایستادند و همه وجود خود را برای دفاع از این آب و خاک گذاشتند.

مطمئن هستم مردم این سرزمین همیشه پشتیبان ولی فقیه هستند، رهبری که جا پای امام(ره) گذاشته است و اهداف و آرمان‌های امام را دنبال می‌کند اگر چه در تحریم هستیم و فشار استکبار بر ما زیاد شده است اما به حمد خدا دشمن نتوانست ما را تسلیم خواسته‌های شوم خود کند و این وعده خداوند است که نصرت الهی نزدیک است.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده