گفتگو با جانباز 50 درصد به مناسبت فرارسیدن سالروز ورود آزادگان به میهن؛
چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۰۵
نوید شاهد _ حاج زین‌العابدین سلاخی یکی از آزاده‌های استان خراسان شمالی اظهار داشت: «حدود 1200 نفر در یک سوله یا همان اتاق با شرایط بسیار بد بهداشتی در زیر ضرب و شتم گذراندیم. زخم پای من عفونی شده بود و تعدادی از اسرا نیز به خاطر کتک هایی که عراقی ها به آنها زده بودند، جراحاتی را براداشته بودند. من تنها مجروح آن سوله بودم و هیچ گونه رسیدگی به ما نمی شد، اما آنچه جالب و تأثیرگذار است اینکه در آن شرایط بد هیچ‌وقت ناامید نمی شدیم و خدا را فراموش نمی‌کردیم.»
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی؛ در صحنه‌ی زندگی تک‌تک ما انسان‌ها، افرادی هستند که به هرکدام از آنها به‌نوعی مدیون و وامدار هستیم. پدر، مادر، فرزند، دوست و همسایه و…آنان را که می‌شناسیم سعی می‌کنیم به هر طریق ممکن از زیر دین شان به درآییم اما وظیفه‌مان در قبال آنانی که برایمان ناشناس و گمنام‌اند و تمام هستی و وجودمان مدیون ایثارگری و ازخودگذشتگی‌شان است چیست؟ کسانی که بی‌هیچ ادعایی، مردانه و شجاعانه پای در میدان عمل نهادند و سال‌های طلایی عمر خود را در میدان مبارزه و دفاع از این آب‌وخاک و مردمانش گذاشتند. آری مردادماه  است، این روزها به سالروز ورود آزادگان عزیز به خاک مقدس کشورمان که جای‌جای آن آرامگاه هزاران شهید گلگون‌کفن است نزدیک‌ترمی شویم.

به بهانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی، با آزاده و جانباز 8 سال دفاع مقدس "حاج زین‌العابدین سلاخی" هم‌کلام شدیم تا گوشه‌ای از رنج‌های خود را در اردوگاه‌های دژخیمان بعثی برایمان بازگو کند:

این‌ جانباز گفت: زین‌العابدین سلاخی متولد یکم مردادماه 1343 هستم. سه سال در اسارت دشمن گذراندم و به افتخار جانبازی 50 درصد نایل شدم. بنده فرزند اول خانواده هستم. دوران ابتدایی خود را در روستا گذراندم و بعد از ترک تحصیل کردم و در امور کشاورزی به پدرم کمک می‌کردم.


هیچ‌وقت خدا را فراموش نمی‌کردیم و نا امید نمی‌شدیم

اعزام به جبهه

این آزاده گرانقدر از نحوه اعزام به جبهه و عملیاتی که شرکت داشتند چنین تعریف کرد: من در آن موقع سرباز بودم و چهار ماه بیشتر نمانده بود که به سربازی‌ام تمام شود. وقتی می‌دیدم چگونه از جبهه و جنگ صحبت می‌کردند داوطلبانه نام‌نویسی کردم و به جبهه اعزام شدم.به یاد دارم در عملیات تپه 654، تپه گوشگان و آهنگران، در عملیاتی هم به کمک نیروهای خودی رفتیم که دشمن در نفت شهر تک‌زده بود.

 

اولین عملیات

سلاخی درباره اولین عملیاتی که در آن شرکت داشت گفت: مهرماه سال 1365 بود و اسم رمز عملیات "یا زهرا" نام داشت. در منطقه عملیاتی تپه 654 ، که حدود ساعت 4 صبح عملیات ما آغاز شد و اولین کاری که کردیم میدان مینی که قبلاً شناسایی‌شده بود را شناسایی کردیم و محور را باز کردیم. از همین محور، عملیات آغاز شد و کل نیروهای خودی با شنیدن صدای یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، شروع به تیراندازی کردند و آر پیچی زن‌های ما با اولین گلوله، سنگر تیراندازهای دشمن را منهدم کردند و ما از نقطه محوری که از داخل میدان مین بازشده بود، به کانال‌های دشمن رسیدیم و شروع به جنگ کردیم و نبرد ما تا ساعت چهار بعدازظهر طول کشید تا اینکه مهمات داشت به پایان می‌رسید که نیروهای کمکی به ما نرسیدند و دشمن یکسره آتش را روی سرمان می‌ریخت و چند نفر از دوستانمان در این عملیات به شهادت رسیدند. پیکر پاک یک شهید دست عراقی‌ها افتاد. ما در این عملیات 12 تا اسیر گرفتیم و به پشت خط منتقل کردیم.

نحوه اسارت

ابن آزاده گرانقدر ادامه داد: در منطقه عملیات سرپل ذهاب که 27 ماه در آنجا خدمت کردم بعد از یک سال خدمت درجه گروهبان دو را تشویقی به من دادند. حدوداً ساعت پنج صبح بود، تیراندازی از تانک‌های دشمن آغاز شد و پشت خط را می‌زدند. نزدیک‌های ساعت 6 صبح بود نیروهای پیاده بعثی از مرزها به خاک ما آمدند و ما شروع به نبرد کردیم و تیراندازی‌ها انجام شد. چهار شبانه‌روز جنگیدیم و بنده از ناحیه دوپا مجروح شدم و موج انفجار نیز من را گرفته بود. سپس به دست نیروهای بعثی افتادم و بعد از چهار شبانه‌روز ما را با ماشین آی فا با کلی کتک‌کاری و شکنجه به پشت خط عراقی‌ها اعزام کردند و بعد از سه روز که در پشت خط بودیم، من و اسرای دیگر را به شهرستان معقوبه عراق بردند و در آنجا به یکی از پادگان‌ها منتقل کردند.

وی افزود: حدود 1200 نفر در یک سوله یا همان اتاق با شرایط بسیار بد بهداشتی در زیر ضرب و شتم گذراندیم. زخم پای من عفونی شده بود و تعدادی از اسرا نیز به خاطر کتک هایی که عراقی‌ها به آنها زده بودند، جراحاتی براداشته بودند. من تنها مجروح آن سوله بودم و هیچ گونه رسیدگی به ما نمی شد،  اما آنچه جالب و تأثیرگذار است اینکه در آن شرایط بد، هیچ‌وقت ناامید نمی شدیم و خدا را فراموش نمی کردیم.

دکتری که شیعه بود

سلاخی همچنین اظهار داشت: وقتی مرا به پادگان در معقوبه عراق بردند، پای مجروحم عفونت کرده بود و نیروهای خودی به من کمک می‌کردند و پانسمان مرا عوض می‌کردند تا اینکه عراقی‌ها آمدند و شکنجه‌هایشان را ادامه دادند. حدود یک ماه روی زمین از درد و عفونت غلط می‌خوردم. آن‌قدر میزان عفونت بالا بود که دیگر انگشتانم حرکت نمی‌کردند تا اینکه برگه‌ای آوردند امضا کنم تا پای راست مرا قطع اما به‌حکم الهی، ناگهان تکان خوردن انگشت پایم را احساس کردم. گفتم این حکمت خداست و شفای امام حسین (ع)، من امضا نمی‌کنم. بعد از این حرف‌های من شروع کردند به کتک زدن که باید بگویی چه کسی این حرف‌ها رو به تو آموخته و باید نام‌هایشان را بگویی من هم گفتم: خدا و امام حسین. آنها گفتند: اگر نام دوستانت را که این حرف ها را به تو آموخته بگویی قول می‌دهیم تو را به ایران تحویل دهیم و پایت را قطع نکنیم. من گفتم امام حسین یاد داده. وقتی این را شنیدند دوباره شروع کردند به کتک زدن تا اینکه  بالاخره یک روز آمدند و اندازه پایم را گرفتند که چقدر قطع شود و مرا به قتلگاه دشمن بردند(( منظور همان اتاق عمل است )) اما خدا را شکر، دکتری که در اتاق عمل حاضر بود، شیعه بود و وقتی پای مرا دید بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن و اشک‌های مرا پاک کرد و گفت؛ اگر خلع لباس شوم و یا شکنجه، نمی‌گزارم که پای تو را قطع کنند و او اجازه نداد که قطع پا انجام شود و الآن پای راستم 18 سانت کوتاهی دارد و جزء جانبازان قطع عضو هستم.

 لحظه بازگشت به ایران

این آزاده عزیز گفت: وقتی خبر قطعنامه را شنیدیم خیلی خوشحال بودیم که دیگر جنگ به پایان رسیده است، اما امیدی به آزاد شدن نداشتیم چون ما جزء اسرا مفقودی بودیم تا اینکه صلیب سرخ آمد و آمار گرفت و برگه‌ای داد و گفت آزاد هستیم و جزء آخرین گروه آزادگان بودیم که به وطن برگشتیم.

مجلس ختم

وی یادآور شد: در آخرین عملیاتی که بودم یکی از هم‌رزمان به خانواده گفته بود که شهید شده‌ام و خبر شهادتم را به خانواده داده بود. آنها نیز تا یک سال برایم مجلس عزا گرفته بودند حتی سالگرد شهادت نیز برگزار شده بود .

هیچ‌وقت خدا را فراموش نمی‌کردیم و نا امید نمی‌شدیم


مزارم را به پدرم دادند

سلاخی در پایان تعریف کرد: آن زمان نام اسرایی که آزاد می‌شدند را در رادیو می‌خواندند و نام مرا اشتباه خوانده بودند اما پدرم به همراه اقوام مطمئن بودند که نام من است و پدرم با شنیدن نام من از خوشحالی سکته کرده و عمرش را به شما می‌دهد. بعدازاینکه آمدم از برادرانم پرسیدم پدر کجاست گفتند فوت کرده است و مزارم را به او داده‌اند.



گفتگو از مریم سلاخی

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده