چهارشنبه, ۰۱ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۰
نوید شاهد - پدر شهید "علیرضا آرمات" از شهدای سرافراز هرمزگانی در دوران دفاع مقدس به بیان خاطراتی از خصوصیات اخلاقی و عشق او برای دفاع از میهن و انقلاب پرداختند. نوید شاهد هرمزگان این روایت پدرانه را برای علاقمندان منتشر می کند.

به گزارش نوید شاهد هرمزگان، احمد آرمات پدر شهید "علیرضا آرمات" از شهدای سرافراز هرمزگانی در دوران دفاع مقدس عصر دیروز  31تیرماه در حاشیه دیدار و تجلیل  مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان هرمزگان و رئیس ستاد هماهنگی کانون های مساجد استان هرمزگان از ایشان به بیان خاطراتی از ویژگی های اخلاقی، عشق برای دفاع از میهن و انقلاب و کرامات این شهید بزرگوار پرداختند. نوید شاهد هرمزگان این روایت پدرانه را برای علاقمندان منتشر می کند.

روایت پدرانه/ جوانی که برای انقلاب خون داد

پدر شهید آرمات که خود ده ماه سابقه حضور در جبهه غرب ایران دارد و مدتی افتخاری در بنیاد شهید به خانواده معظم شهدا خدمت کرده. از خاطرات شهیدش اینچنین گفت: شهید آرمات ۱۶ساله بود اما هرگز نماز شبش ترک نمی شد. در کارها و امورات دینی آنچنان مقید بود که کل محله او را شیخ علی صدا میزدند. لحظه ای از نماز اول وقت غفلت نمی کرد. وقتی مغازه ای راه انداخته بودم از من سوال کرد روی اجناس چه مقدار سود میکشی من مقدار محاسبه سود را نمیدانستم ، شهیدگفت: پدر هر امری و کاری  داشته باشی خدمتگزار هستم اما در مغازه ای که مقدار سودش را نمیدانم نمی‌توانم بایستم و کار کنم.

احمد آرمات با بیان خاطره ای دیگر از شهید اینچنین گفت : بعد از ۸ ماه  از جبهه به مرخصی آمد . به مادرش میگفت: پرونده سیاهی دارم من شرمنده و خجالت زده روی شهدا و خانواده آنان هستم . وقتی مادر پیشنهاد ازدواج به او داد  در جواب گفت: مادر! انقلاب به این راحتی به ثمر نخواهد نشست و انقلاب خون می خواهد و باید برای این انقلاب خون داد.
در ادامه پدر شهید آرمات گفت : روزی سرهنگ گویینی که از مسوولین سپاه امام سجاد علیه السلام بود نقاشی را آورد تا در حسنیه شهید نقاشی کند . بعد از مدتی یک سرهنگ گوینی مرا دعوت کرد تا بروم از شهید خاطره  تعریف کنم. بعد از خاطره گویی من، سرهنگ گویینی گفت : آن نقاش  که حسینیه شهید را نقاشی  کرده بود بعد از مدتی با پسرش  برای جابجایی بار از سیرجان با ماشین به بندرعباس سفر میکنند و پسرش با ماشین برای دیدن ساحل به کنار دریا میرود  و ماشین او کنار ساحل خراب شده و آب دریا هم بالا میی آید. هیچ کس نبود که  به او کمک کند. پدرش  به دنبال چرثقیلی میرود اما هیچ جا باز نبوده . ناخودآگاه توسلی به شهید آرمات میکند و به سمت ساحل می رود . وقتی به ساحل می رسد میبیند که  ماشین جابجا شده  است.  پسرش گفته بود، چرثقیلی آمد و ماشین را جابجا کرد. وقتی خواستم پولش را بدهم گفته بود: من برای پول که نیامده ام.



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده