زندگینامه شهید محمود انجم شعاع
نوید شاهد- محمود انجم شعاع، فرزند حسين و كبري، در سال 1342 ، در شهر كرمان به دنيا آمد. پدرش مي گويد:«نام فرزند قبلي را محمد نهاديم، پس از تولد اين نوزاد، نام محمود را انتخاب كرديم، كه از القاب رسول اكرم(ص) باشد و با ذكر نام فرزندانم، فرستادن صلوات در ذهن شكل گيرد.» زماني كه محمود كودكي بيش نبود، مادرش او را در آغوش مي گرفت، و در مجالس عزاداري شركت مي كرد و گريه مي كرد، و اشكهايش بر چهره محمود مي ريخت.


تمام عناصر تشکیل دهنده یک مین را می شناخت

نوید شاهد: محمود انجم شعاع، فرزند حسين و كبري، در سال 1342 ، در شهر كرمان به دنيا آمد.

پدرش مي گويد:«نام فرزند قبلي را محمد نهاديم، پس از تولد اين نوزاد، نام محمود را انتخاب كرديم، كه از القاب رسول اكرم(ص) باشد و با ذكر نام فرزندانم، فرستادن صلوات در ذهن شكل گيرد.»

زماني كه محمود كودكي بيش نبود، مادرش او را در آغوش مي گرفت، و در مجالس عزاداري شركت مي كرد و گريه مي كرد، و اشكهايش بر چهره محمود مي ريخت.

وقتي به سن 5/3 سالگي رسيد، همراه برادرش به مكتب خانه رفت، تا قرآن خواندن را ياد بگيرد و حافظ سوره هايي از قرآن شود . در روزهاي تعطيل هم پدر، بچه ها را نزد شخصي به نام حاج آقا مقيمي مي فرستاد، تا با مسايل شرعي (نماز و روزه) و قرآن، بيشتر آشنا شوند.

محمود هم بسيار مشتاق بود، و خيلي زود با اصول و فروع دين آشنا شد.

برادرش مي گويد: قبل از رسيدن به سن تكليف، نماز مي خوانديم، وروزه مي گرفتيم. محمود قبل و بعد از افطار، به مسجد مي رفت و سحرهاي زمستان به اتفاق پدر در مسجد به عبادت مي نشست و با زبان كودكانه ي خود، با خدا راز و نياز مي كرد.»

در 6 سالگي، به يك مدرسه ي غير دولتي رفت، و با منحل شدن آن دبستان، در مدرسه ي دولتي هرندي، مشغول تحصيل شد.

پس از دوره ي ابتدايي، وارد مدرسه ي راهنمايي فرو (شهيد نامجوي فعلي) شد.

استعدادش در يادگيري خوب بود و دروس را سركلاس ياد مي گرفت.

برادرش مي گويد:« پس از انجام تكليف درسي، اجازه داشتيم با افراد مشخصي بازي كنيم. دو نفري به مجالس مذهبي مي رفتيم . يك روز روي بام منزل، مشغول بازي شديم كه محمود از حفره گلخانه، به پايين سقوط كرد. فاصله تا زمين، حدوداً 3 متر بود. فكر كرديم كه او از دستمان رفته، اما خدا خواست كه زنده بماند، و به انقلاب و امام خدمت كند.»

در جلسات روضه خواني كه در منزل ما برگزار مي شد، با مسايل انقلاب، با واقعه كربلا و اهداف امام خميني آشنا شديم.

محمود طوري امر به معروف و نهي از منكر مي كرد، كه نتيجه ي عكس ندهد و افراد به او بدبين نشوند.

مادرش مي گويد: محمود متواضع و شوخ طبع بود، در جمع شوخي مي كرد وشادي به وجود مي آورد.»

در عين حال، جدي بود و كسي نزد او غيبت نمي كرد زيرا بايد دليل مي آورد. به خاطر علاقه اي كه به دروس عملي داشت، وارد هنرستان شد و در رشته ي برق مشغول به تحصيل شد. بيشتر اوقات به دنبال نوآوري واختراع بود و بر اثر تلاش فراوان توانست دو دستگاه اختراع كند، كه يكي از آن ها به محض روشن شدن هوا، به صدا در مي آمد (براي نماز صبح مردم را بيدار مي كرد). و ديگري به محض تماس با رطوبت آژير مي كشيد.

در اين دوران فرايض ديني خود را انجام مي داد. عضويت كتابخانه ي مسجد امام حسن(ع) را پذيرفت و كار تحويل كتاب و تبليغ را بر عهده گرفت و در گروه سرود مسجد هم عضو شد.

با شروع انقلاب، در كنار مطالعات درسي و غير درسي، به توزيع اعلاميه هاي امام(ره) پرداخت. به انقلاب اسلامي و امام(ره)علاقه داشت و به انقلابيون، شجاعانه كمك مي كرد.

در كارهاي اجتماعي و سياسي، به طور فعال شركت مي كرد.

بدون ترس از مأموران ساواك، نزد روحانيون، از جمله حضرت آيت الله مشكيني، مي رفت تا با اهداف امام(ره) آشنا شود.

برادرش مي گويد:«در سفر زيارتي كه به مشهد داشتيم، با جريان شهادت حاج شيخ احمد كافي همزمان شد. در آن جا مردم به راه پيمايي و اعتراض دست زدند. من و محمود در اين راه پيمايي شركت كرديم . در حالي كه رژيم مردم را به گلوله بسته بود و درهاي حوزه علميه را به آتش مي كشيدند و طلاب و روحانيون را زير ضربات مشت لگد و باطوم قرار مي دادند.»

او همچنين به اتفاق برادرش، روي ديوارها شعار مرگ بر شاه مي نوشت. نوارهاي سخنراني امام(ره) را به هر وسيله اي كه بود، تهيه كرده و پس از گوش كردن در اختيار سايرين قرار مي داد.

پدرش مي گويد:« روزي كه مزدوران شاه به مسجد جامع كرمان حمله كردند، من همراه فرزندانم براي گوش دادن سخنراني به آن جا رفته بوديم كه مردم را به خاك و خون كشيدند. حتي دوچرخه هاي بچه ها را به آتش كشيدند.»

مادرش نيز مي گويد:«محمود زماني كه حضرت امام به ايران آمدند، مي خواست به تهران برود و موفق نشد، لذا بسيار ناراحت بود و بي تابي مي كرد . با اين حال چند پارچه ي سبز خريد، و پيشاني بندهايي تهيه كرد كه بر روي آن ها الله اكبر نوشته بود و بين جمعيتي كه از ورود امام خوشحال بودند، توزيع كرد. او در سفري به تهران موفق شده بود امام را از نزديك ملاقات كند. مي گفت: به آروزي ديرينه ام رسيده و دست امام را بوسيده ام.»

با پيروزي انقلاب، فعاليت هاي اجتماعي اش بيشتر شد . در دوازدهم فروردين ماه سال 1358 ، مردم را به رأي دادن به جمهوري اسلامي دعوت مي كرد و بعد از اعلام نتيجه، بيش از اندازه خوشحال بود.

با شروع درگيري ها در مرزهاي جنوب و غرب ايران، محمود با اين كه درسش تمام نشده بود، اصرار داشت كه به جبهه برود و مي گفت: اكنون كه تمامي كفر عليه كشور اسلاميمان قد علم كرده است، وظيفه ي يك يك ما حكم مي كند براي جلوگيري از پيشرفت دشمن بعثي به جبهه ها عزيمت كنيم.

با وجود مخالفت پدر، به دليل كمي سن و ناتمام ماندن درس، از برادرش خواست تا برگه ي او را امضا كند و سپس براي گذراندن دوره آموزشي و فراگيري فنون نظامي، وارد پادگان شد.

آقاي فلاح مي گويد:«برخلاف اندام كوچك و كمي سن، اراده اي قوي و پشتكاري فوق العاده داشت. در كلاس ها به طور منظم شركت مي كرد. هرگز به بهانه اي محل آموزش را ترك نمي كرد، و مرخصي نمي گرفت.»

هنگام اعزام به مادرش گفت: از شما كه از روز اول با رفتن من موافق بوديد، گريه بعيد است. از اين كه مادر شهيد خواهيد شد، بايد خوشحال باشيد.»

در راه موقع اذان با صداي بلند اذان مي گفت و در هر فرصتي جلسات دعا خواني و نيايش برپا مي كرد.

آقاي فلاح مي گويد:«در يكي از اعزام ها پس از رسيدن به قم، در گروه هاي 22 نفره عازم اهواز شديم و در آن جا مدتي در شهرك حسينيه و پادگان گلستان اقامت كرديم و بعد از آموزش هاي رزمي با نيروهاي تحت امر دكتر چمران، ادغام شديم و در تپه هاي الله اكبر و منطقه ي هورالهويزه، عمليات تهاجمي انجام داديم سپس براي عمليات كرخه نور آماده شديم.

قبل از اين عمليات، فرماندهان ما را نسبت به نوع عمل و وظيفه اي كه بايد انجام دهيم توجيه كردند با وجود اين كه لشكر ثارالله هنوز شكل يك لشكر را پيدا نكرده بود، چند ساعت بعد از شروع عمليات، منطقه را از وجود عراقي ها پاك كرديم. محمود از تمام استعدادش استفاده مي كرد .

گاهي سنگر مي كَند، گاهي تيراندازي مي كرد و زماني آرپي جي مي زد.

بعد از اين عمليات، مشغول پاك سازي محورهاي اطراف اهواز از مين شديم. كار خنثي سازي مين را شروع كرديم. ايشان فرماندهي گروه را برعهده داشت. در كارش قاطع و با مديريت بود و براي خنثي كردن مين ها وقت زيادي مي گذاشت.

كارش را به بهترين وجه انجام مي داد. با آن كه اغلب اوقات دشمن ميدان را زير آتش مي گرفت، او خونسردانه وظيفه اش را انجام مي داد. درعين حال احتياط مي كرد.»

به رزمندگان روحیه و دلداری می داد

برادر رضايي نيز مي گويد:«او با شوخي هاي خود، به رزمندگان روحيه مي داد و ترس برايش معنايي نداشت. آنقدر شجاع بود كه خطر را مسخره مي كرد.در عمليات كرخه نور، با وجود نزديك بودن سنگرهاي كمين نيروهاي عراقي، بدون ترس مابين سنگرهاي خودي رفت و آمد مي كرد و با شوخي و خنده، ديگران را دلداري مي داد.»

هنگام بازگشت از جبهه در پايگاه مقاومت محله فعاليت مي كرد و بيشتر وقت خود را در مبارزه با ضدانقلابيون مي گذارند.

سپس به طور داوطلبانه وارد گروه تخريب شد . اولين واحد تخريب لشكر ثارالله را كه در حد يك تيپ بود، به اتفاق دوستانش تشكيل داد.

آموزش هاي اوليه را در كرمان و ادامه آن را در منطقه، از افراد با تجربه آموخت.

خیلی فعال و دقیق بود و تمام عناصر تشکیل دهنده یک مین را می شناخت

آقاي فلاح مي گويد:« او آمادگي عجيبي داشت . در حين آموزش، سؤالات جالبي را مطرح مي كرد، كه اكثر آن ها حياتي بود. در پايان دوره، چنان مهارتي كسب كرد كه در اولين برخورد با ميدان مين، حدس مي زد چه نوع مين هايي در آن كاشته شده است . خيلي دقيق و كامل، تمام عناصر تشكيل دهنده يك مين را مي شناخت.

زماني كه مشغول پاك كردن يك منطقه از مين بود، و دشمن با شليك پياپي با انواع سلاح هاي آتشين مي خواست مانع اين كار شود، او آشفته و پريشان نمي شد و وقتي از كار خسته مي شد، همان جا مي خوابيد.»

ايشان سپس به كار آموزش نيروها مي پرداخت . بعد به لشكر محمد رسول الله(ص) و امام حسين(ع) معرفي شد و از انواع و اقسام مين ها براي آموزش استفاده مي كرد. همچنين طرز استفاده از نارنجك و پاك سازي سنگرها از مواد منفجره را به نيروهاي لشكر ثارالله آموزش مي داد. علاوه بر آن فرماندهان را هم آموزش مي داد. براي آموزش نيروها ابداعات جالبي داشت. از نارنجك برش هاي طولي و عرضي روي مقوا مي كشيد، تا بهتر قابل درك باشد. اجزاي تشكيل دهنده ي يك شيء منفجر شونده را نشان مي داد، و به طور عملي كار مي كرد.

به پيشنهاد ايشان، هر فرد از گروه تخريب، آموزش يك گردان را عهده دار مي شد و خود او گردان شهيد كازروني، و گردان حميد چريك را آموزش مي داد.

در اوقات فراغت به ستاد معراج شهداي اهواز مي رفت و به شناسايي شهدا مي پرداخت. يا به گلزار شهداي اهواز مي رفت وراز و نياز مي كرد.

برای فرو نشستن خشمش نماز می خواند و حتی بعضی مواقع پیش نماز می شد

آقاي قوام آبادي مي گويد:«هميشه در حال قرائت دعا و ذكر اسماء خداوند بود. بعضي مواقع پيش نماز مي شد . نماز شب را يك فريضه ي ضروري مي دانست و بر آن تأكيد زيادي داشت . نمازش را سر وقت مي خواند و تحت هيچ شرايطي آن را به تأخير نمي انداخت . براي فرو نشستن خشمش نماز مي خواند.»

حقوق دیگران برایش خیلی مهم بود و از حق خود می گذشت

برادرش مي گويد:« در رعايت حقوق ديگران بسيار مقيد بود. زماني كه مسئول تقسيم هداياي مردمي مي شد، اصلاً سوء استفاده نمي كرد . از كمترين تن پوش و خوراك براي خود استفاده مي كرد . بارها در سنگر و چادر خود از ديگران پذيرايي مي كرد و جاي خود را به تازه واردين مي داد.»

آقاي فلاح مي گويد:«قبل از پاك سازي بستان، در محور چولانيه مشغول خنثي كردن مين ها بوديم. محمود من را ديد و گفت: با رزمندگان اهوازي براي پاك سازي ميداني رفته بوديم با تعجب ديدم كه مين ها، از حالت انفجاري خارج شده و روي هم انباشته شده است، و نوشته اي روي آن ها به چشم مي خورد: برادر اين حداقل خدمتي بود كه مي توانستم براي شما انجام دهم.»

خیلی مسئولیت پذیر و دلسوز بود

ايشان در يكي از مأموريت ها چنان در كارش غرق شده بود، كه پس از خنثي كردن مين ها متوجه مي شود در كنار سنگر عراقي ها است . و مدت 24 ساعت پنهان شده و در اولين فرصت، خود را به نيروهاي خودي رساند.

لذا همه فكر مي كردند ايشان مفقودالاثر شده است. حتي به اطلاع خانواده هم رسيده بود و پدر جهت اطلاع به منطقه آمده بود . وقتي محمود در مراسم تشييع پسرخاله اش شركت مي كند، هنگامي كه مادر مي خواهد او را ببوسد مانع شده و مي گويد: با اين كار، دل خاله ام مي شكند زيرا او ديگر فرزندش را نخواهد ديد اما شما دوباره فرزند خود را يافته ايد و سفارش كرد كه اين قدر بي تابي نكنيد. به حال شهيد دل سوزاندن، معنايي ندارد.»

آقاي مؤذن زاده از نحوه ي شهادت ايشان مي گويد:« در عمليات فتح المبين، در منطقه دشت عباس، لشگر ثارالله مي بايست ارتفاعات موسوم به كمر سرخ و 202 را به تصرف درآورد و منطقه را از وجود عراقي ها پاك كند. در هنگام عمليات در ارتفاعات كمرسرخ نيروها با كمبود مهمات مواجه بودند. از اين رو در دو دستگاه لندكروز بدون سقف و يك دستگاه خودرو پي ام پي مهمات گذاشتيم. ايشان مسئوليت پي ام پي را بر عهده گرفت و همراه برادر همايونفر به طرف منطقه مي رفتيم . چون كار پاك سازي در دو طرف ارتفاعات كامل نشده بود، ناگهان گلوله ي تانكي به طرف ما شليك شد. حمله تانك ها شدت گرفت. خودرو پي ام پي براي اين كه زودتر به ارتفاعات برسد، بر سرعت خود افزود. گلوله ي تانكي به كنار پي ام پي اصابت كرد. آن دو نفر به بيرون پرت شدند. محمود مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در حالي كه به هيچ وجه نمي توانستيم به طرف ايشان برويم.»

قبل از عمليات گفت: آرزوي قلبي من شهادت است. و به همين دليل خطرناكترين مسئوليت ها را پذيرفته و به منطقه ي جنگي آمده ام.

و يكي از همرزمانش را بوسيد و حلاليت طلبيد . و گفت من احتمالا شهيد مي شوم و ديگر مجال ديدن دوباره نيست.

سرانجام در تاريخ1361/1/2  در حمله ي فتح المبين، در جبهه ي دشت عباس، بر اثر اصابت گلوله دشمن به شهادت رسيد.

خون شهید خشک شدنی نیست

پدر شهيد مي گويد: به من الهام شده بود كه محمود به شهادت رسيده است و هنگامي كه پيكر فرزند شهيدم را ديدم، اعتقاد پيدا كردم كه خون شهيد خشك شدني نيست . زيرا با آن كه 5 روز از لحظه ي شهادت محمود مي گذشت، هنوز از بدن او خون تازه بيرون مي زد.»

شهيد در قسمتي از وصيت نامه ي خود مي نويسد:« برادر به دوستان بگو كه شهادت من، يك پيروزي است . من در قبال شهيدان ديگر چيزي نيستم و نمي دانم كه خداوند جزو شهيدان حسابم مي كند يا نه . ولي به دوستان بگو كه من پيروز شده ام، و پيروزي ما پيروزي اسلام است.

دوستان و خانواده و امت مسلمان، گوش به حرف هاي منافقين و شايعه پراكنان ندهيد و راديوهاي بيگانه را گوش نكنيد و هميشه گوش به فرمان امام امت باشيد.

اميدوارم كه خداوند پيروزي نهايي را هر چه زودتر نصيب اسلام و مسلمين كند.

پيكر مطهر شهيد محمود انجم شعاع، در گلزار شهداي كرمان به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها

-1 انجم شعاع، حسين- سرگذشت پژوهي،

ص 5

-2 سرگذشت پژوهي، ص 6

-3 كرمي، كبري- سرگذشت پژوهي، ص 7

-4 انجم شعاع، محمد- سرگذشت پژوهي،

ص 8

-5 همان، صص 9 و 10

-6 همان، صص 13 و 14

-7 كرمي، كبري - سرگذشت پژوهي،

ص 14

-8 انجم شعاع، محمد- سرگذشت پژوهي،

ص 14

-9 كرمي، كبري - سرگذشت پژوهي،

ص 15

-10 همان، ص 16

-11 انجم شعاع، محمد - سرگذشت

پژوهي، ص 17

-12 انجم شعاع ، حسين- سرگذشت

پژوهي، ص 17

-13 انجم شعاع، محمد - سرگذشت

پژوهي، صص 17 و 18

-14 كرمي، كبري- سرگذشت پژوهي،

ص 18

-15 انجم شعاع، حسين - سرگذشت

20 پژوهي، صص 19

-16 كرمي، كبري- سرگذشت پژوهي،

ص 19

-17 همان، ص 21

-18 همان، ص 19

-19 انجم شعاع، حسين - سرگذشت

پژوهي، ص 21

-20 سرگذشت پژوهي، ص 25

-21 انجم شعاع، محمد - سرگذشت

پژوهي، ص 27

-22 فلاح، امان الله- سرگذشت پژوهي،

ص 28

-23 كرمي، كبري- سرگذشت پژوهي،

ص 30

-24 فلاح، امان الله- سرگذشت پژوهي،

ص 30

-25 همان، صص 31 و 32

-26 همان، ص 33

-27 همان، ص 34

-28 رضايي، اكبر - سرگذشت پژوهي،

ص 36

-29 فلاح، امان الله- سرگذشت پژوهي،

صص 36 و 37

-30 همان، ص 38

-31 همان، صص 39 و 40

-32 قوام آبادي، محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 40

-33 انجم شعاع، محمد - سرگذشت

پژوهي، ص 41

-34 فلاح، امان الله- سرگذشت پژوهي،

ص 41

-35 كرمي، كبري- سرگذشت پژوهي،

صص 42 و 43

-36 موذن زاده، مصطفي- سرگذشت

پژوهي، ص 46

-37 همان، صص 47 و 49

-38 شيخ بهائي، محمدعلي - سرگذشت

پژوهي، ص 49

-39 قوام آبادي، محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 50

-40 پرونده فرهنگي شهيد - زندگينامه،

ص 72

-41 انجم شعاع، حسين - سرگذشت

پژوهي، ص 53

-42 پرونده فرهنگي شهيد- وصيت نامه

-43 انجم شعاع، محمد - سرگذشت

پژوهي، ص 51

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان کرمان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده