يکشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۱
از شهید "مهدی بزلی" نقل شده است: «زمانی که تصمیم به جبهه رفتن را می گیرد با مخالفت خانواده روبرو می شود و خانواده به شرط اینکه ازدواج کند می‌تواند به جبهه برود. مهدی تصمیم می‌گیرد ازدواج کند و از این طریق به جبهه برود.» در ادامه خاطره خواندنی از شهید را می‌خوانید.
خاطرات خودنوشت شهید

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید مهدی بزلی یادگار محمدعلی سال ۱۳۳۹ در خانواده‌ای مذهبی و متدین در تهران چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی و نوجوانی سعی کرد تا راه تحصیل کمالات را بپیماید. همین منش نیز باعث شد تا جان گرامی را نثار حقیقت و ارزش های ناب انسانی که از گذر عمر به دست آورده بود، کند. تقریبا یک سال را در میدان حق علیه باطل گذراند و از عمق جان به ایفای وظیفه پرداخت تا مورد تأیید ارباب بی کفن اش برسد و سرانجام در چهارم خرداد ماه 1361 به موهبت سبز شهادت متنعم گردید و برای همیشه بی نشان ماند.

خاطراتی از شهید

جواب مثبت را که از عروس خانم گرفت، همراه پدر و مادر بزرگوارش به تهران برگشت تا مقدمات مراسم عروسی را فراهم کنند. تالار شهر را برای روز عروسی رزرو کرد و میوه و ولیمه شب عروسی را سفارش داد.

- مادر! از تو ممنونم که همان دختری را که مورد علاقه و مدنظر من بود برایم انتخاب کردی! حجاب و حیای او، من را به معراج خواهد رساند. می‌خواهم گناهی در زندگی ام نباشد؛ مولودی خوان خوبی سراغ دارم که از او دعوت میکنم تا جشن ما را گرم کند.

- پس چرا نگرانی؟ خوشحال باش؛ امروز بهترین روز زندگی تو بود.

- چیزی نیست. مناطق جنوب ایران اوضاع ناامنی دارد، ناموس مردم و سرزمین ما در چنگ بعثیها افتاده، معلوم نیست چه خانه هایی ویران و خانواده های بسیاری داغدار شدند. ما الان به تک تک شهدا و خانواده هایشان مدیون هستیم؛ می خواهیم برای تسلی روح آنها با مراسم مولودی زندگی مشترکم را آغاز کنم.

- کجا می روی پسرم؟

- خب امروز من به وعده ام که انتخاب همسر بود عمل کردم؛ شما هم طبق قرار، باید به عهد خود وفا کنید و رضایت دهید به محل ثبت نام اعزام نیروهای ارتش بروم و پرونده ام را کامل کنم.

- آخه تو امروز دیگر متأهل شدی نباید فقط به خودت فکر کنی، فکر همسرت هم باش!

- خدا خودش هوای بنده هایش را دارد؛ من، شما و همسرم را به او می سپارم. باید به یاری مردم ستمدیده جنوب بروم و دین خود را به این انقلاب و هموطنانم ادا کنم. میشه این باردیگه جبهه نری؟ در طول این ۸ ماه زندگی مشترک مان هر۴۵ روز را جبهه بودی؛ اگر روزهایی که در خانه بودی را بشمارم به دو ماه هم نمی رسد.

همسر عزیزم! فعلا چاره ای نداریم، مناطق جنوب کشور ما در دست دشمن افتاده؛ اگر هر کسی بخواهد زندگی روزانه و زن و بچه اش را بهانه کند و تحت تأثیر احساسات خانوادگی اش از مملکت خودش دفاع نکند، به زودی دشمن بعثی به تهران و تمام کشور ما دست می یابد و آن وقت از ما برنمی آید که از مال و ناموس خودمان دفاع کنیم ... پیروزی نزدیک است. خداوند وعده نصرت داده است. صبور باش و برای رزمندگان دعا کن تا به زودی دشمن شکست بورد و من و امثال من، نزد خانواده هایشان بازگردند. خوشا آنان که نامشان زمزمه نیمه شب ملکوتیان است و در آسمان مشهورتر از زمین اند...

منبع: کتاب طلایه دار لاله(خاطرات شهدای روستای قپچاق)
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده