"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 16خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « هنوز خط کاملاً آرام و ساکت بود و خبری از گلوله باران عراقی ها نبود ، چفيه را با آب خيس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم ، هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی چفيه چنان دلنشین چسبید که نم نم پلک های خسته ام بسته شد و به خواب شیرینی فرو رفتم . نمیدانم چقدر خوابیدم ، اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریدم. »


به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 16 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می کند:

بعد از نماز ، برادران تدارکاتچی ناهار را که شامل یک قوطی کنسرو ماهی و کمی نان خشک است بین سنگرها تقسیم و رزمندگان با صمیمیت ، چند نفره با خنده و شوخی مشغول خوردن ناهار شدند، خط بسیار آرام و ساکت است و انگاری عراقی ها هم برای ناهار و استراحت تعطیل کرده اند ، صدای انفجارات متعدد از عقبه به گوش می رسد و لحظه ای هم قطع نمی شود ، از عقبه خط عراقی‌ها هم فقط صدای خش خش زنجیر و غرش تانک ها شنیده می شود .

ناهار را خورده و همگی مشغول سر و سامان دادن وضعيت به هم ريخته کانال و سنگرها شدیم ، با جابجایی گونی های پرازخاک ، سنگرها را بازسازی و دوباره آماده نبرد کردیم ، هوا بيش از اندازه داغ و سوزان است و خورشيد گرم جنوب چنان عمود به کله آدم می تابد که احساس می کنی مغرت در حال جوشیدن است ، بچه ها سرتا پا خيس عرق اند و قطره های عرق مثل باران از سر و صورتشان به زمين می ريزد ، ولی باز با این وجود همه درحال کار و تلاش هستند ، عده ای گونی های مهمات و گالن های آب بردوش گرفته و ازکنار جاده خاکی بدين سو می آیند به استقبال شان رفته و یک گالن آب و چند گونی موشک گرفته و به سنگرم آوردم .

خواب شیرین

هنوز خط کاملاً آرام و ساکت است و خبری از گلوله باران عراقی ها نيست ، چفيه را با آب خيس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم ، هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی چفيه چنان دلنشین چسبید که نم نم پلک های خسته ام بسته شد و به خواب شیرینی فرو رفتم . نمیدانم چقدر خوابیدم ، اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریده و سراسیمه کف کانال افتاده و سرم را میان دستانم گرفتم ، با خوابیدن گرد و خاک بلند شده و گیج و سردرگم مشغول وارسی اطراف شدم ، خمپاره شصت عراقی ها با چند سانت اختلاف درست بالای سنگرم به تاج خاکریز اصابت و سنگر دفاعی بالای خاکریز را درب و داغون کرده بود .

نقل و نبات

دوباره خط زیرآتش بود و تعداد بیشماری تانک و نفربر زرهی دشمن غرش کنان در حال جابجائی و گرفتن آرایش هجومی در کنار کانال بدبو بودند ، نگران کمبود موشک بودم و از برادر حسن محمدی هم هیچ خبری نبود ، باید تا فرصت باقی بود و حمله تانک ها شروع نشده بود ، می رفتم و تعدادی موشک می آوردم ، راهی پایین کانال و سمت جاده خاکی شدم ، کانال و اطراف آن زیر بارانی از خمپاره و کاتیوشا بود و ترکش و کلوخ و سنگ ریزه مثال نقل و نبات به داخل کانال می ریخت ، خمیده و نیم خیز حرکت کرده و با هر انفجاری شیرجه زده و به داخل سنگر همرزمی پریده و کمی خوش و بش کرده و به راه خود ادامه دادم تا اینکه در نیمه راه تعداد زیادی گونی پراز موشک دیدم و با خوشحالی چندتاشو برداشته و سریع سمت سنگرم در انتهای کانال برگشتم .

جابه‌جایی نیروهای عراقی

در محوطه داخلی کانال و سنگرها جنب و جوش فراوانی ديده می شد . همه درحال آماده شدن برای مقابله با حمله دشمن بودند ، عده ای با شور و هيجان مشغول پرکردن فشنگ به خشابهای خالی بودند و عـده ای ديگر هم خرج به زیر موشک ها بسته و کنار سنگرها می چیدند ، تعدادی هم لبه خاکریز نشسته و بدقت حرکات و جابجایی نیروهای عراقی را زير نظر گرفته بودند .

تانک های عراقی اين دفعه بقدری زیاد شده بودند که از دو طرف به سمت کانال می آمدند ، تعدادی از مقابل کانال و تعدادی هم از سمت شهر همايون در حال نزديک شدن بودند ، به سنگر رسیده و سریع مشغول آماده کردن موشک ها شدم ، داشتم موشک های آماده را در اطراف سنگر می چیدم که ناگهان متوجه حضور تعداد زیادی نیروی کماندو عراقی در داخل حوضچه های روبرو شدم به لبه خاکریز رفته و یواشکی از بین گونی ها مشغول تماشای رفت و آمد عراقی ها شدم ، کماندوهای عراقی تا حوضچه چهارم آمده و داخل آن مشغول فعالیت بودند . سریع موشکی روی قبضه گذاشته و با دقت لبه میانی حوضچه را نشانه رفته و شلیک کردم ، با اصابت موشک از تحرکات عراقی ها کاسته شد ، اما هنوز داخل حوضچه چهارم پر از کماندو بود و معلوم هم نبود چه نقشه ای دارند .

کماندوهای عراقی

مشغول دید زدن حوضچه ها بودم که یکدفعه فرمانده دلاور گردان حاج رسول وزیری و معاون او سردار رضا زلفخانی به همراه چند نفر از رزمندگان از راه رسیده و دستور دادند که سریعاً با چند آرپی جی زن و تيربارچی به مقابله تانک های مهاجم از طرف همایون شهر بروم ، سريع کوله آر پی جی را به دوش انداخته و چندتا موشک اضافه هم برداشته و به سردار زلفخانی هم گفتم که کماندو های عراقی در داخل حوضچه چهارم هستند ، سردار هم دوتا تیربارچی مقابل حوضچه ها گذاشت و بقیه یک به یک از داخل پل بتونی عبور کرده و به سمت تانک‌های مهاجم عراقی رفتیم.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده