72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
يکشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۰۶
چندمین بار بود که دست خالی برمی گشتیم. می دانستیم اینجاشهید داریم اما هرچه گشتیم خبری نشد. برادر غلامی را دیدم. گفتم: امروز شما با ما بیا شاید قدم شما خیر باشد. البته قبلا قدم خیر برادر غلامی را دیده بودم. روز نیمه شعبان برادر غلامی توسل پیدا کرد به امام زمان(عج) اشک می ریخت و از آقا تقاضای کمک می کرد. چرا که چند روزی بود که شهید پیدا نمی کردیم. بعد در داخل دشت حرکت کرد و از ما جدا شد.

آن پنج شهید

 

نوید شاهد: چندمین بار بود که دست خالی برمی گشتیم. می دانستیم اینجاشهید داریم اما هرچه گشتیم خبری نشد. برادر غلامی را دیدم. گفتم: امروز شما با ما بیا شاید قدم شما خیر باشد.

البته قبلا قدم خیر برادر غلامی را دیده بودم. روز نیمه شعبان برادر غلامی توسل پیدا کرد به امام زمان(عج) اشک می ریخت و از آقا تقاضای کمک می کرد. چرا که چند روزی بود که شهید پیدا نمی کردیم. بعد در داخل دشت حرکت کرد و از ما جدا شد.

در میان دشت یک شقایق وحشی روئیده بود. برادر غلامی در کنار گل نشست و آن را کند. گل از ریشه خارج شد. با تعجب به زیر آن نگاه کرد. زیر گل خالی شده بود. خاکها را کنار زد. بعد هم با فریاد ما را صدا زد!

عجیب بود. این گل بر پیشانی یک شهید روئیده بود. نام آن شهید که در روز نیمه شهید پیدا شد عجیب تر بود. شهید مهدی منتظر القائم

با برادر غلامی وارد منطقه شدیم. منطقه کاملا رملی بود. کمی گشتیم اما بی فایده بود. باد ملایمی می وزید. کم کم وزش باد شدت گرفت. خودمان را به درختی رساندیم تا در امان باشیم.

وزش باد که کم شد به اطراف نگاه کردیم. قدم شهید غلامی واقعا خیر بود. چیزی که زیر خاک مدفون بود حالا خودش را نشان داده بود. پیکرهای مطهر شهدا کاملا مشخص شده بود.

پنج شهید از آنها را که مطمئن بودیم گمنام هستند انتخاب کردیم. هیچ مدرک هویتی همراهشان نبود. قرار شد آنها را در ورودی شهر دهلران در روز تاسوعا تشییع و دفن کنیم.

برای آخرین بار همه وسایلی که داخل کفن شهدا بود جستجو کردیم. دوست داشتیم با پیدا شدن این شهدا داغ دل مادرانشان را تسکین دهیم.

یکی از شهدا را که سر در بدن نداشت به نیابت از آقا امام حسین (ع) انتخاب کرده بودیم. کفن ها را آماده کردیم. آخرین شهید همان پیکر بدون سر بود. بچه ها اشک می ریختند. دلمان سخت هوایی شده بود.

به شهید آخر رسیدیم. ناخود آگاه نگاهم به روی پیراهن شهید خیره ماند. تکه پارچه ای از جیب شهید نظرمان را جلب کرد. روی آن چیزی نوشته شده بود. به سختی خوانده می شد.اما....

معجزه شده بود. روی پارچه نوشته بود: حسین پزنده اعزامی از اصفهان شهید به آغوش خانواده برگشت. تا در روزعاشورا در اصفهان تشییع شود. شهید گمنام دیگری را جایگزین کردیم. کسی چه می داند شاید نام او که در تاسوعای دهلران تشییع شد عباس بوده!

راوی: بچه های تفحص

منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی/1393

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده