زندگینامه شهید رضا قانع
رضا قانع ، فرزند ابراهيم و فرهنگ دهقان، در يازدهم آبان ماه سال1340 در شهرضاي اصفهان به دنيا آمد. وي اولين فرزند خانواده و تنها پسر خانواده بود. پدر رضا كشاورز بود. او از همان كودكي به پدرش كمك مي كرد. رضا قانع دوران ابتدايي خود را در مدرسه دهخدا در شهر ضا در سال 1346 شروع كرد. وي از همان كودكي علاقه زيادي به درس و مدرسه داشت. او علاوه بر اينكه به پدرش كمك مي كرد، درسهايش را خوب مي خواند.

زندگینامه شهید رضا قانع

 


نوبد شاهد: رضا قانع ، فرزند ابراهيم و فرهنگ دهقان، در يازدهم آبان ماه سال1340  در شهرضاي اصفهان به دنيا آمد. وي اولين فرزند خانواده و تنها پسر خانواده بود.

پدر رضا كشاورز بود. او از همان كودكي به پدرش كمك مي كرد. رضا قانع دوران ابتدايي خود را در مدرسه دهخدا در شهر ضا در سال 1346 شروع كرد. وي از همان كودكي علاقه زيادي به درس و مدرسه داشت. او علاوه بر اينكه به پدرش كمك مي كرد، درسهايش را خوب مي خواند و معلم هايش از او راضي بودند. او فرزندي با حوصله بود و رفتارش با بقيه فرق داشت. از همان كودكي خود ساخته بود. دوران راهنمايي خود را در مدرسه الهي قمشه اي شهرستان شهرضا در سال 1351 آغاز كرد. دوره دبيرستان را در دبيرستان شهيد رهنمايي (نظام وفا) در شهرضا در سال 1354 شروع كرد. در 8 سالگي روزه مي گرفت و از 12 سالگي در مسجد اذان مي گفت . وي به شيخ معروف شده بود.

به افرادي كه در خط اسلام بودند و به دستورات اسلام عمل مي كردند و قرآن مي خواندند و به مسجد مي رفتند علاقه داشت. هيچ وقت عصباني نمي شد. هر وقت كسي حرفي مي زد با خوش رويي و اخلاق خوب برخورد مي كرد. اگر كسي حرف دلسردي مي زد با دليل جوابش را مي داد. بعد از پيروزي انقلاب به عضويت سپاه درآمد . علاقه اي كه به سپاه داشت او را طوري ساخته بود كه هفته به هفته خانه نمي آمد. وقتي مادرش مي گفت:« به خانه بيا تا تو را ببينم.» در جواب مي گفت: « دعاي كميل » بخوان. زيرا در آن «راضياً قانعاً » دارد كه معني نام و فاميل من است. « رضا يكي از شاگردان ممتاز كلاس بود. او با خواندن كتاب هايي - كه از قم برايش مي فرستادند- خود را براي خدمت به مردم آماده مي كرد.

اوقات فراغت خود را به باغ مي رفت و به پدرم كمك مي كرد. فاطمه قانع، خواهرش، مي گويد: « بزرگ ترين آرزوي برادرم اين بود كه » : دوست داشت روزي باشد كه افراد همه در يك سطح باشند. همان طور كه مي گويند امام زمان(عج)كه ظهور مي كند، همه در يك سطح مي شوند و با هم مهربانند. من دوست دارم چنين روزي را ببينم.»

هميشه توصيه مي كرد درس بخوانيم و به صله رحم با بزرگان و فاميل بپردازيم. خلوص نيت، براي خدا كار كردن، صبور بودن و ساده زيستن، فعال بودن و پشتكار داشتن همه از خصوصيات اخلاقي ايشان بود . علاقه زيادي به امام داشت و طول عمر امام را آرزو مي كرد.

رضا سال سوم دبيرستان بود كه انقلاب شد. وي ابتدا در كميته دفاع شهري عضو شد و وقتي سپاه تشكيل شد وارد سپاه شد و به عنوان فرد رزمي در سپاه و در جبهه مشغول شد. او مي گفت: « ما بنا به مسئوليت خود در برابر خدا و مردم به جبهه مي رويم.»

ابراهيم قانع، پدرش، مي گويد:« هر چه به او گفتيم: بايد درس بخواني ، در جواب مي گفت: خدا از هر كسي انتظاري دارد. دانشگاه ما دانشگاه جبهه است و راهي جبهه شد. او در سال 1359 در 19 سالگي عازم جبهه شد وي از اولين اعزامي ها از شهرضا به جبهه بود.»

وي از زماني كه انقلاب شد تا هنگام شهادت هميشه در تلاش بود،.هميشه فعاليت مي كرد و سعي مي كرد بچه ها را آگاه كند و آنها را براي جبهه آماده مي كرد. هميشه سعي مي كرد مشكلات را با صبر و حوصله حل كند.

از خداوند فقط شهادت را مي خواست. او در جبهه نماز شبش را ترك نمي كرد. همرزمانش مي گويند: بسيار اشك مي ريخت و از خداوند شهادت را طلب مي كرد.»

هميشه مي گفت: « تا زماني كه جنگ هست، بايد خدمت كنيم. اين يك نعمت الهي است و سفره اي است كه خدا آن را پهن كرده بايد از آن استفاده كنيم.»

متواضع و فروتن بودن و خلوص نيت و شجاعت رضا زبان زد همه بود. در جبهه فرمانده بود. ولي اخلاق خوش او باعث مي شد كه فرمانده بودن او مشخص نشود. وقتي يكي از بچه ها تير خورد رضا به آنها گفت :«اين ها هسته هاي خرماهاي بهشت هستند، ناراحت نباشيد.»

رضا قانع در جبهه فرمانده گردان امام حسين(ع) از لشگر امام حسين(ع) بود.

علاقه به خصوصي به خدمت كردن براي خدا داشت. وقتي كه اولين بار از جبهه برمي گشت، خيلي ناراحت بود. وقتي دليل را از او پرسيدند جواب داد كه هنوز بني صدر فرمانده كل قوا است و اجازه حمله نمي دهد وي در چند روزي كه در مرخصي بود، به سپاه شهرضا مي رفت و در يك نوار تمام جنايات بني صدر را خوانده بود. بعد نوار را در ضبط گذاشته و روشن كرده بود تا همه بچه هاي سپاه بشنوند و به بچه ها گفته بود بايد همه جنايات بني صدر را بشنوند. من از هيچ كس نمي ترسم. وقتي كه مرخصي اش تمام شد و به جبهه رفت، بعد از 10 روز نامه نوشت كه در آن نامه نوشته شده بود:« پدر و مادر عزيزم، از همين راه دور دو پيام تبريك براي شما دارم : اولين تبريك به خاطر اينكه امام بني صدر را از فرماندهي كل قوا عزل كرده و دومين تبريك براي اينكه 2/5 ساعت بعد از دستور امام براي عزل بني صدر ما در جبهه دارخوين پيروزي به دست آورده ايم.»

رضا قانع از آنجايي كه روح ايمان در وي دميده بود و علاقه اي كه به سپاه و تنها رضاي خدا را مد نظر داشت، در 20 سالگي در مسابقات تيراندازي در ايران رتبه چهارم و در سطح استان اصفهان رتبه اول را به دست آورد. به خاطر اين افتخار به ايشان يك سكه طلا، يك دست لباس و كلاه از دست امام خميني داده بودند.

حميد باقري، همرزمش، مي گويد: « رضا قانع سيري داشت كه من نام اين سير را سير خودسازي مي گذارم، چون هر روز يك صفت مثبت به صفات ايشان اضافه مي شد و تغيير و تحولات روحي ايشان را مي شد به طور محسوس مشاهده كرد.»

ايشان صميميت را بيش از هر چيز مي پسنديد و نشست و برخاست با افراد مخلص را دوست مي داشت.

قانع انساني بود كه با سختي ها مأنوس بود و در برابر سختي ها مقاومت مي كرد. هميشه وقتي دشمن فشار مي آورد، با شوخ طبعي روحيه بچه ها را عوض مي كرد.

در جبهه اكثراً رضا قانع را يك نيروي خيلي خوب و فعال و معتقد به ولايت فقيه مي دانستند. ايشان رابطه اي صددرصد برادرانه داشت و تنها خواسته اش پيروزي اسلام بود.

هميشه خصوصيات ايشان نمونه بود و در مردانگي و شجاعت به امام علي(ع) اقتدا مي كرد.

در كارهاي جمعي بسيار خوب عمل مي كرد و هميشه به فكر تمام نيروها بود و سعي مي كرد كه روي هيچ يك از افراد فشار وارد نشود خلوص نيت و تزكيه نفس او باعث مي شد ارتباط او روز به روز با اسلام بيشتر شود.

فاطمه قانع مي گويد:« وقتي برادرم براي آخرين بار عازم جبهه بود، به من گفت كه من شهيد مي شوم. من به ايشان گفتم: اين طور سخن نگوييد. ولي ايشان گفت: من شهيد مي شوم. وصيت نامه ام را در نوار گفته ام. براي پدر و مادرم هم از اين نوار برده بود و به آنها گفته بودكه هرچه مي خواهيد گريه كنيد. اكنون پس از شنيدن نوار وصيت نامه گريه كنيد ولي بعد از شهادت من گريه نكنيد.»

رضا قانع گويا براي او زندگي دنيا و آخرتش الهام شده بود. ايشان قبل از شهادت يك روز در سپاه براي بچه ها تعريف كرد:«هر وقت من شهید شدم، جمعيت به قدري زياد است كه يك سر جمعيت در ميدان طالقاني است و سر ديگر جمعيت نزديك سپاه است و حتماً يكي از شما برادران جلوي تابوت من حركت كنيد و در يك دست قرآن و در دست ديگر سلاح بگيريد تا دشمن و آنهايي كه هدفشان ماديات و دنياست بدانند كه ما فقط براي دو چيز حركت كرديم يكي سلاح قر آن و ديگري جنگ و منشا هدفمان الله است و با سلاحمان و قرآن به ياري الله حركت كرده ايم.»

در جبهه از نماز شب خود غافل نمي شد و با خداي خود راز و نياز مي كرد و عاشق امام زمان(عج ) و امام خميني (ره) بود . به عنوان يك فرمانده در جبهه خدمت مي كرد و در برابر معبود خويش بسيار خاضع و خاشع بود.

روز قبل از شهادت و روز قبل از عمليات فتح المبين رضا قانع به همراه شهيدان بزرگوار اصغر ياوري، سيد ابراهيم مير كاظمي به پيشنهاد شهيد ياوري جهت غسل شهادت به سوي حمام دال پري حركت كردند و چون حمام بسته بود. با همان نيت غسل شهادت به سوي رودخانه رفتند و در آب سرد غسل شهادت كردند. در ساحل رود دو ركعت نماز به جا آوردند و پس از آن با شيشه اي عطر خود را معطر و خوشبو كردند.

حميد باقري مي گويد:« طبق گفته برادراني كه در آن جا بودند، رضا يك جلوبند مخصوص براي خودش درست كرده بود كه ده خشاب ژسه در آن جا مي گرفت و يك ژسه سازماني هم داشت حدوداً ده خشاب جا مي خورد موقعي كه بالاي سر شهيد رسيدند 9 خشاب آن را استفاده كرده بود، سپس شهيد شده بود.»

نبي الله بهرامي، همرزم، مي گويد:« قبل از عمليات فتح المبين حالت ايشان عوض شده بود. قانع در تمامي عمليات ها حنا مي بست و عطر مي زد، ولي در عمليات فتح المبين آنقدر مطمئن بودند كه شهيد مي شوند كه كفن پوشيده بودند و آمادگي صددرصد براي شهادت داشتند. وقتي كه جنازه ايشان به محوطه سپاه آمد من لباس او را- كه تركش خورده بود- پس زدم و متوجه شدم كه ايشان كفن پوشيده است و كاملاً آماده شهادت بود.»

رضا قانع در چهارم فروردين ماه سال 1361 در عمليات فتح المبين پس از 9 ماه حضور در جبهه در محور دزفول- شوش به شهادت رسيد.

مادرش مي گويد:« روزي من از مسجد آمدم. فردي براي ما نامه اي آورد و گفت كه اين نامه رضاست، ناراحت نباشيد، حالش خوب است. وقتي نامه را باز كرديم ديديم كه اين دست خط رضا نيست. همان شب خواب ديدم كه رضا آمده و مي گويد: مادر نامه من را حاج آقا جمال مي آورد. فرداي آن روز وقتي كه از تشييع جنازه شهيدي برمي گشتم، ديدم كه حاج آقا جمال ايستاده و با همسايه مان صحبت مي كند و مي گويد كه من نمي توانم خبر شهادت رضا را به خانواده اش بدهم. وقتي حاج آقا را ديدم. پرسيدم: چرا اين جا ايستاده ايد؟ گفتند: يك پيغام دارم. گفتم: رضا شهيد شده؟ گفتند : نه، رضا زخمي شده. گفتم: نه. اگر رضا زخمي مي شد، شما نمي آمديد. حاج آقا سرش را پايين انداخت و گريست و رفت و من فهميدم كه رضا شهيد شده است.»

پدرش مي گويد:« وقتي رضا شهيد شد، خواهرم مي گفت: برادر، چرا گريه نمي كني؟ گفتم: چرا گريه كنم. خدا خودش داد و خودش هم گرفت. من به شهادت فرزندم افتخار مي كنم. از همان موقع كه به جبهه رفت، ما بايد شهادتشان را همان موقع بدانيم.

دوستانش هنوز از خلوص نيت، صداقت و شجاعت رضا و ر از و نيازهايش در جبهه و نماز شبهايش حرف مي زنند. اخلاق و خصوصيات شهيد حكايت از طوفاني عظيم از اخلاص و نيت پاك او مي كرد.

يكي از دوستان رضا بعد از شهادت ايشان تعريف مي كرد:« شبي در جبهه ديدم كه رضا ناپديد شد. هر چقدر گشتيم او را پيدا نكرديم . بعد از2 ساعت پيدا شد. وقتي بچه ها از او پرسيدند: كجا بودي؟ چيزي نگفت.

من ايشان را كناري كشيده و گفتم: بايد به من بگويي. گفت: به شرطي مي گويم كه به كسي نگويي. من هم گفتم: به كسي نمي گويم . گفت : من چند ساعت پيش قرآن را برداشتم و جداي از بچه هاي ديگر رفتم قرآن خواندم و داشتم دعا مي كردم كه شخصي در جلوي من پديدار شد كه من فقط چند بار در جبهه هاي ديگر اين شخص را در خواب ديده بودم.»

رضا قانع در مناجات نامه خود چنين مي گويد:« خدايا، تو را شاكرم كه لياقت آمدن به جبهه حق عليه باطل يعني كربلاي ايران را نصيب من كردي. اميدوارم كه زيارت كربلاي حسين(ع) را هم نصيب مسلمانان معتقد به ولايت فقيه و من گنه كار كني. خدايا، قلبم با تو و دستم به سوي تو دراز است كه مرا هدايت كني و مرا از لغزشگاه هاي شيطاني نجات دهي و به من آن ايمان، آگاهي، صبر، شجاعت و شهامت را عطا كني كه مردانه و حسين وار در راه تو و براي تو حركت كنم.

خدايا، خود مي داني كه مرا نه احساسات به اين جا آورده و نه كسي مرا به اجبار روانه جبهه كرد. بلكه بنا به مسئوليتي كه بر دوش من بود و ايماني كه به تو داشتم، پا به جبهه گذاشتم. اميدوارم كه مرا جزو سربازان امام زمان(عج) به حساب آوري. من آمده ام تا نداي (هل من ناصر ينصرني) امام حسين(ع) را در قدر توان خود لبيك بگويم و اگر شهيد شدم در آخرت نزد پيغمبر(ص) امام حسين(ع) و ديگر امامان و ائمه(عليهم السلام) و شهداي صدر اسلام تا زمان حال رو سياه نباشم. خدايا، اگر قرار است كه من كشته شوم، دوست دارم شهيد باشم. تو را به بزرگترين قسم هايت ياد مي كنم كه در لحظات آخري كه در خونم مي غلتم و بدنم را با خونم غسل مي دهم سرم بر دامن امام زمان(عج) باشد، زيرا ما ادعا مي كنيم كه جزو سربازان امام زمان(عج) هستيم و آمده ايم كه دين خدا را ياري دهيم .

خدايا، از تو مي خواهم در آخرين لحظات كه مي خواهم چشم از دنيا بپوشم، به من اين فرصت را بدهي كه با خونم وضو بگيرم و دو ركعت نماز به امام حسين(ع) هديه كنم و به جا آورم.»

شهيد رضا قانع در وصيت نامه خود نوشته است:« خدايا، جايي در حال نوشتن وصيت نامه ام هستم كه هر لحظه مرگ را احساس مي كنم؛ اما با مشاهده هر لحظه بر اندام ضعيف و ناتوانم لرزه مي افتد كه اگر كشته شدم و با اخلاص از دنيا نرفتم، در حضور پيغمبر(ص) چه بگويم . خدايا، از تو عاجزانه مي خواهم كه مرا پاك كني از هر عيب و گناهي و مرا با چهره و قلبي پاك و همراه با نور ايمان به پيغمبرت(ص) معرفي گرداني.

برادران و خواهران حزب اللهي، درود خدا بر تمام شما كه همچون كوهي آهنين در برابر توطئه دشمن ايستادگي كرديد. و پيام ما فرزندان شما- كه الان در هر گوشه اي در اين دشت هاي ايران نشسته ايم- اين است كه در سنگرتان از اسلام و قرآن و حرمت پاك شهيدان پاسداري كنيد.

چشم اميد مستضعفين جهان به ما گشوده است و بر عكس تمامي ابرقدرتها براي نابودي انقلاب عزيزما كمر بسته اند. وحدت تان را حفظ كنيد و با شعار الله اكبر و خميني رهبر در زير پرچم اسلام مشغول خدمت باشيد.

پدر و مادر عزيزم، ممكن است هر لحظه قاصدي در خانه را بزند و خبر مرگ مرا به شما بدهد. فرزندي كه 20 سال براي او زحمت كشيديد و او را به اين سن رسانديد. اگر خبر مرگ يا زخمي شدن مرا به شما دادند، بايد صبر و شكيبايي در پيش گيريد و دست شكر و تسبيح به درگاه خداي بزرگ دراز كنيد كه «ان الله مع الصابرين» خبر شهادت من براي من و شما افتخاري بزرگ است كه فرزندتان در جهاد في سبيل الله مرده است.

پدر و مادر عزيزم از شما مي خواهم مرا با لباس خونينم بر مزار شهداي شاهرضا به خاك بسپاريد و من خون خود را بهتر از آب مي دانم چون خوني كه از بدنم ريخته شده بدنم را رنگين كرده چون آب بدن را پاك مي كند و خون من هم اسلام را ياري كرده و هم بدنم را غسل داده است.

آخرين پيامم به شما پدر و مادرم اين است كه در سنگر خودتان از اسلام و مسلمين خوب پاسداري كنيد و امام عزيز فقيه را پشتيبان باشيد و او را ياري كنيد. چون هر كسي كه زندگي كند و ولايت را ياري نكند در آخرت بوي بهشت به مشامش نخواهد رسيد.

برادران عزيز، با قرآن و سلاح از اسلام مواظبت كنيد و مساجد را پر كنيد چون آنها سنگر اسلامند. در مساجد سپاه را ياري كنيد و براي فرج امام زمان(عج) دعا كنيد و بيشتر با ايشان آشنا شويد.

پيكر شهيد رضا قانع در استان اصفهان شهرستان شهرضا در گلستان شهدا جنب امام زاده رضا (ع) به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها

1 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 1

-2 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 3

3 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 1

-4 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 3

-5 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد،

ص 2

-6 همان

-7 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 4

-8 همان، ص 5

-9 همان

-10 همان، ص 6

-11 همان، ص 7

-12 همان

-13 قانع، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 26

-14 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 8

-15 همان، ص 9

-16 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 5

-17 قانع، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 25

-18 همان، ص 26

-19 همان

-20 همان، ص 27

-21 همان

22 - بهرامي، نبي الله - سرگذشت پژوهي، ص 31

-23 قانع، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 26

-24 همان

-25 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 7

26 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 2

-27 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 7

-28 همان، ص 9

-29 همان، ص 10

-30 همان

-31 همان، ص 12

-32 همان، ص 13

-33 قانع، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 27

34 -سرگذشت پژوهي - مشخصات پژوهي، ص 2

-35 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1

-36 همان، ص 3

-37 باقري، حميد- سرگذشت پژوهي، ص 29

-38 همان

-39 همان، ص 30

-40 همان، ص 31

-41 همان

-42 همان

-43 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

صص 6 و 7

-44 قانع، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 28

-45 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

صص 3 و 2

-46 همان، ص 4

-47 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه،

ص 103

-48 باقري، حميد- سرگذشت پژوهي، ص 31

-49 بهرامي، نبي الله- سرگذشت پژوهي،

ص 32

50 -سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 1

-51 همان، ص 2

-52 پرونده كارگزيني شهيد- فرم اطلاعات

شهيد

-53 قانع، ابراهيم- سرگذشت پژوهي، ص 14

-54 همان، ص 13

-55 همان

-56 پرونده فرهنگي شهيد- زندگي نامه، ص 2 

-57 همان

-58 همان

-59 همان- مناجات نامه، صص 1 و 2

-60 همان- وصيت نامه، ص 1

-61 همان، ص 3

-62 همان، ص 3 و

-63 همان، ص 4 و 5

-64 همان، ص 5

-65 همان، ص 6

-66 همان، ص 7

67 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 2

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده