حسن آقا سلطانی- همرزم شهید" ابوالحسن ایرانی" روایت می کند: ((خواب ابوالحسن را می دیدم وقتی بیدار شدم بالای سرم ایستاده بود گفت فعلا" وقت تنگ است آماده شویدگردان شما باید حرکت کند تعریف خواب را بگذار برای بعد از عملیات...))

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید ابوالحسن ایرانی22 آذر1340 در روستاي عالی بلاغ از توابع شهرستان سنقر ديده به جهان گشود. پدرش احمدعلي،كشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. ازدواج كرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. 25 اسفند 1366 با سمت معاون گردان تبوك در حلبچه عراق بر اثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

خوابی که تعبیر شد

*روایتی از حسن آقا سلطانی- همرزم شهید
آتش از همه طرف تپه زبانه می کشید. من و چند نفر از برادران گردان بدر روی تپه بودیم. هراسان و مضطرب. ابوالحسن از راه رسید و برادران را از آتش بیرون کشید و دستش را روی شانه چپم گذاشت. نگاهی کوتاه و آرامش بخش به من انداخت و رفت و در نیلی آسمان از نظر ما محو شد.
از خواب پریدم ابوالحسن کنار من دو زانو رو به تپه نشسته بود و زیر لب قرآن زمزمه می کرد. آرامشی عجیب داشت. قرآن جیبی را بست، بوسید و داخل جیبش گذاشت. بعد متوجه من شد که به او خیره شده بودم نگاهش مرا به یاد خوابم انداخت. گفتم: همین حالا داشتم خواب شما را می دیدم. از جایش بلند شد. لبخند معنا داری زد و گفت: فعلا" وقت تنگ است آماده شوید.گردان شما باید حرکت کند. تعریف خواب را بگذار برای بعد از عملیات.
* شجاعت و مقاومت مردانه
آماده شدیم و با دستور فرمانده حرکت کردیم. به خط پدافندی دشمن رسیدیم. از صدای گلوله هایی که از طرف دشمن شلیک می شد، فهمیدیم که تجهیزات دشمن آماده است. هدف ما تپه وسیعی بود که در شمال شهر حلبچه قرار داشت. دستور عملیات صادر شد چند ساعتی طول کشید تا توانستیم قسمتی از تپه و جاده کنارش را آزاد کنیم. برای ادامه عملیات ابوالحسن که فرمانده گردان تبوک بود هدایت سمت راست عملیات و جانشین فرمانده هدایت سمت چپ را به عهده گرفت. در مرحله دوم عملیات تقریبا" همه قسمت های از پیش تعیین شده را آزاد کردیم. حالا هوا تاریک شده بود. نور ملایم ماه صورت های خسته اما خوشحالی بچه ها را نورانی تر از پیش کرده بود.
ابوالحسن مجدد دستور ادامه عملیات را داد. در چند متر جلوتر از بچه های گردان بدر سنگرهای کمین دشمن فراوان بود. ابوالحسن به تنهایی جلو رفت. شجاعت و مقاومت مردانه او مشوق بچه ها بود و نیروی تازه ای در وجودشان می دمید.
ساعتی بعد او در حالی که همه توانش را به خاطر اصابت گلوله ها از دست داده بود با تبسمی که تمام صورتش را پوشانده بود توسط بچه ها به عقب برده شد، با وجودی که خون زیادی از بدنش رفته بود صورتش بشاش و گلگون جلوه می کرد یاد خوابم افتادم و نگاهم روی بازوی چپم که به خاطر خوردن ترکش از آن خون جاری بود ماند.
انتهای پیام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا - اداره هنری، اسناد و انتشارات- استان کرمانشاه
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده