يکشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۳۲
در مصاحبه مادر شهید غلامرضا اسفندیاری با نوید شاهد می خوانیم : همیشه از جبهه برایم نامه می فرستاد و آخرین نامه ای که برایم فرستاد نوشته بود : با خون خود این نامه را می نویسم امیدوارم پس از شهادتم ناراحت نشوید و مانند حضرت زینب صبر داشته باشید.
نوید شاهد خراسان شمالی : گفت‌وگو با مادران شهدا حال و هوای دیگری دارد. دوست داشتیم كه بدانیم شهید "غلامرضا اسفندیاری    "  از نگاه مادر چگونه به افتخار شهادت نایل شده است. مشتاق بودیم تا بدانیم چه نكات تربیتی برای این مادر جلیل‌القدر مهم بوده که چنین فرزندی را پرورش داده اند. "حاجیه گلستان مهربان  " در گفتگو با نوید شاهد برای ما از ویژگی‌های پسر شهیدش می گوید و البته حرفهای شنیدنی دیگری که توجه شما را به خواندن  گزیده این مصاحبه جلب می کنیم:

 

-نوید شاهد خراسان شمالی : لطفا خودتان را معرفی کنید؟

مادر شهید : گلستان مهربان  مادر شهید غلامرضا اسفندیاری ساکن روستای باش محله شهرستان فاروج هستم.

مادر شهید

-نوید شاهد خراسان شمالی :  لطفا از خاطرات بدو تولد غلامرضا برایمان تعریف کنید .

مادر شهید : در همین روستا متولد شد خداوند بعد از 20 سال خداوند غلام رضا را به من داد بعد از 5 سال خدا پسر دیگری به من داد ان زمان وضع اقتصادی ما خیلی بد بود غلام رضا برای کار کردن به تهران رفت و انقدر کار کرد که برای خودش یک معمار شد و بعد از ان خواست که به جبهه برود پیش من امد و گفت مادر جان من دو پای تو را می بوسم تا اجازه دهید که به جبهه بروم، وقتی به جبهه رفت از انجا برای من نامه می نوشت و می گفت مادر جان شما باید به من افتخار کنید که من در جبهه هستم و نباید ناراحت باشید و یا گریه کنید.

-نوید شاهد خراسان شمالی : لطفا از دوران کودکی غلامرضا تعریف کنید .

مادرشهید : بچه خیلی خوب و ارامی بود تا کلاس اول راهنمایی تحصیل کرد قران را در خانه یاد گرفت و اهل نماز و قران بود و با همه مهربان بود.

مادر شهید

-نوید شاهد خراسان شمالی : به یاد دارید  زمانی که می خواست به جبهه برود چه سفارشی به شما کرد؟

مادر شهید : موقعی که می خواست به جبهه برود به من گفت مادر جان اول خدا و بعد جان شما و همسرو فرزندم  و یونس هیچ وقت انها را تنها نگذاريد.

 -نویدشاهد خراسان شمالی : ایا اولین بار که می خواست به جبهه برود را یادتان هست؟

مادرشهید : زمانی که می خواست برود پیش من امد ولی چیزی به من نگفت لباس هایش را در خانه خواهر شوهرم بيرون اورده بود و به او گفته بود چون مادرم بی برادر است و کسی را ندارد اگر من با این لباس بروم او ناراحت می شود و به خاطر همین لباسش را قبلا از تن خودش بيرون اورده بود و پیش من امد من به او گفتم : پسر جان مگر سر کار نرفتید یک وقت دیر نشود ؟ او صبر کرد تا اینکه من ارام شوم گفت مادر جان من می خواهم به جبهه بروم من هم گفتم افتخار می کنم و فکر می کنم مثل حضرت اسماعیل قربانی داده ام .

نوید شاهد خراسان شمالی : آیا نامه ای هم برای شما می فرستاد ؟

مادر شهید : بله ، نامه می فرستاد و در نامه هایش از همسرو فرزندش خبر می گرفت و از حال و هوای جبهه برایمان تو نامه می نوشت

مادر شهید

-نوید شاهد خراسان شمالی : آیا آخرین نامه ای که برایتان فرستاد را به یاد دارید ؟

مادر شهید : بله ،در آخرین نامه ای که برایمان فرستاد نوشته بود : مادر جان من با خون خودم این نامه را می نویسم امید دارم که پس از شهادت من ناراحت نشوید.

-نوید شاهد خراسان شمالی : مادر به یاد دارید شهید  چه مدت در جبهه بود؟

 مادرشهید :  بله ، مدت یک سال بود و زمانی هم که می خواست به جبهه برود به من گفت مادر جان  ، جان  تو و جان پسرم یونس اگر من شهید شدم او را به جای من به جبهه بفرست تا راه من را ادامه دهد او گفت :  شما که از حضرت زینب و فاطمه زیاد تر نیستید اول خدا و بعد دوازده امام(عليهما السلام) با شما هستند

مادر شهید

-نوید شاهد خراسان شمالی :   آیا خاطراتی از آخرین اعزام شهید به جبهه به یاد دارید ؟

مادر شهید :  موقعی که می خواست برود وقتی سوار ماشین شد دیدم چشمانش اشک الود است چون من داشتم گریه می کردم به خاطر من ناراحت بود به صورت من نگاه کرد و گفت مادر جان چرا شما ناراحت هستید من هم گفتم شما که مرا ترک می کنید من چه کار کنم گفت پسرم یونس به جای من هست گریه نکنید و در شبهای احیای ماه رمضان بود که شهید شده بود .

-نوید شاهد خراسان شمالی :  حرف آخر .........

مادر شهید : امیدوارم جوانان با کارهای ارزنده ای که انجام انجام می دهند ادامه رو راه این شهیدان باشند شهیدانی که رفتند و از جان خود گذشتند تا الان در رفاه و آسایش زندگی کنیم .

انتها پیام /

 

 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده