درست 10 سال به انتظار ماندم تا روزی که پلاک و چند تکه استخوان‌هایش را برایمان آوردند، استخوان‌هایی که بوی ابوالفظلم را می‌داد...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید ابوالفضل ململی، یکم تیر ۱۳۵۰ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش تقی، فروشنده بود و مادرش ام‌کلثوم نام داشت، تا سوم ابتدایی درس خواند و نجار بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، چهارم دی ۱۳۶۵ در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید، پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در زادگاهش به خاک سپرده شد.
پلاک و چند تکه استخوان
ام‌کلثوم مردانی مادر شهید ابوالفضل ململی:
 روز قدس بود و ابوالفضل بعد از چند روز مرخصی می‌خواست به جبهه برگردد. در آشپزخانه مشغول آشپزی بودم که پیش من آمد و گفت: مادر من می‌خواهم برگردم.
هنوز حرفش تمام نشده بود که مشتش را گره کرده و گفت: ما باید آن قدر برویم تا صدام را از بین ببریم. گفتم: انشا‌الله. و ساکش را بستم و از زیر قرآن ردش کردم.
آب را که پشت سرش ریختم، زانوهایم از گیر رفت و همان جا جلوی در نشستم زمین. پدرش که حالم را دید، گفت:«چرا اینجا نشستی؟» گفتم: اینقدر می‌نشینم تا ابوالفضل برگردد.
پدرش گفت: مگر در راه خدا نفرستادی، پس چرا نگرانی، بیا بریم داخل خانه و منتظرش بمانیم. رفتم داخل خانه که در انتظارش باشم اما چه انتظاری که نمی‌دانستم 10 سال طول خواهد کشید.
هنوز جای پای رفتنش خشک خشک نشده بود که خبر شهادتش را آوردند اما درست 10 سال به انتظار ماندم تا روزی که پلاک و چند تکه استخوان‌هایش را برایمان آوردند. استخوان‌هایی که بوی ابوالفظلم را می‌داد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده