سيّد محمّد حسينى - فرزند سيّد مهدى - پنجم دى ‏ماه سال 1331 متولّد گرديد.(1) به مكتب خانه جعفرى در شميران رفت و قرآن را فرا گرفت. و نيز دوره ‏ى ابتدايى را در تهران گذراند.

نویدشاهد: سيّد محمّد حسينى - فرزند سيّد مهدى - پنجم دى ‏ماه سال 1331 متولّد گرديد.(1)

به مكتب خانه جعفرى در شميران رفت و قرآن را فرا گرفت.(2)

و نيز دوره ‏ى ابتدايى را در تهران گذراند.

سيّد مهدى حسينى - پدر شهيد – مى ‏گويد: «در آن زمان چون پسر و دختر با هم درس مى‏ خواندند و شهيد نسبت به اين مسايل مقيّد بود، از رفتن به مدرسه امتناع ورزيد و من هم قبول كردم.(3)

او هيچ وقت از نداشتن پول شكايت نكرد. كار مى‏ كرد، پول مى‏ گرفت و خرج مى ‏كرد او مسير مكتب خانه را پياده طى مى‏ كرد.(4)

در زمان طاغوت به سينما نمى ‏رفت در جلسات قرآن شركت مى ‏كرد و به مسجد مى ‏رفت.

در اوقات فراغت كتاب‏ هاى مذهبى و زندگى‏نامه ‏ى دوازده امام(ع) را مطالعه مى ‏كرد.(5) زمانى كه عصبانى مى‏ شد، مى ‏نشست تا عصبانيّتش فروكش كند.

در تسليحات ارتش استخدام شد ولى پس از مدّتى به خاطر عدم رضايت از موقعيّت كارى در زمان قبل از انقلاب استعفا داد و به شغل آزاد پرداخت.(6)

سيّد محمّد حسينى در سال 1352 با خانم زكيّه حسينى ازدواج كرد.(7) ثمره‏ ى ازدواج آن ‏ها 5 فرزند است: سيّد كمال در بيست و هفتم دى ماه سال 1354، اشرف السادات در دوم مرداد ماه 1356، سيّد حسين در بيست و ششم خرداد ماه سال 1359، سيّد محمّد مهدى در سال 1360 و اعظم ‏السّادات در يازدهم آبان ماه سال 1361 متولّد شدند.(8)

شهيد در 30 سالگى با خانم زهرا همّت آبادى مجّدد پيمان ازدواج بست كه زندگى مشترك آن‏ها 9 ماه بود.(9)

زكيه بيگم حسينى - همسر شهيد - مى‏ گويد: «شهيد از من خواست كه حضرت زينب(س) را الگوى خود قرار دهيم. در برابر مشكلات صبور باشيم. در تربيت فرزندان از هيچ كارى دريغ نكنيم. از ياد خدا غافل نشويم و در تمام طول زندگى به خدا توكّل كنيم.»(10)

زهرا همّت آبادى نيز مى ‏گويد: «سيّدمحمّد شب ‏ها بلند مى ‏شد، نماز مى خواند، اشك مى ريخت و دست‏ هايش را به سوى خدا بلند مى‏ كرد. گريه مى ‏كرد. «الهى العفو، الهى العفو» مى ‏گفت. به او گفتم: چرا اين قدر طلب مغفرت مى ‏كنى؟. مى‏ گفت: آدم جايز الخطاست. شايد قدمى كه برمى‏ دارى گناه باشد. نماز شب مى ‏خواند. هميشه با وضو بود.»(11)

از زمانى كه امام در زمان انقلاب فرمودند: «توى خيابان‏ ها بريزيد.» تصميم گرفت به راه شهدا و راه امام برود.(12)

نوارهاى امام را كه از پاريس مى‏ آمد، توى خانه‏ ها تقسيم مى ‏كرد.(13) عكس بنى صدر را از ديوار مى ‏كند و مى ‏گفت: «او آدم فاسدى است.»(14)

اوقات فراغت به نيايش مى ‏پرداخت و در دعاها شركت مى‏ كرد. اغلب اوقات نماز شب مى ‏خواند.(15)

كتاب‏ هاى شهيد مطهّرى و آية الله دستغيب را مطالعه مى كرد.(16) از افراد دروغگو، چاپلوس و تنبل متنفّر بود.(17)

اگر حقّ كسى ضايع مى‏ شد، بسيار ناراحت مى ‏گرديد و سعى مى ‏كرد حقّ مظلوم را بگيرد.(18)

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى شيشه برى را كنار گذاشت و تصميم گرفت به سپاه ملحق شود. به همين خاطر به پدر خود گفت: «استخاره كنيد.» كه استخاره بسيار خوب آمد. پدر شهيد مى‏ گويد: «وقتى به او گفتم: چرا به سپاه مى‏ خواهى بروى؟ گفت: چون ناموس ما در خطر است.»(19)

زمانى كه از تلويزيون اسير شدن تعدادى از خواهرها را توسط دشمن ديد، گفت: «اگر در خانه بنشينيم، فردا زن و بچّه‏ ى ما اسير مى‏ شوند. من براى حقوق به سپاه نمى ‏روم، مى ‏روم كه دشمن را سركوب كنم.»(20)

او براى رضاى خدا، اطاعت از فرمان امام و دفاع از ميهن و ناموس به جبهه‏ هاى حق عليه باطل شتافت.(21)

همچنين آرزو داشت به دفاع از مسلمانان لبنانى برود و در برابر اسراييل بايستد.(22)

در زمان جنگ در قسمت اطّلاعات فعّاليّت مى ‏كرد. در خليج فارس با هواپيما و قايق ‏هاى تندرو براى حمله به ناوهاى آمريكايى داوطلبانه شركت كرده بود. مى ‏گفت: «آمريكا فكر كرده است كه ايران نمى ‏تواند با او مقابله كند. بلكه ما بهتر از كار ژاپن در هيروشيما انجام مى‏ دهيم. زيرا هزاران ايرانى براى از بين بردن آمريكا داوطلب شده‏ اند.»(23)

معاون گردان سيف ‏اللّه بود و سپس فرمانده‏ ى گردان شد.(24) همسر شهيد - زهرا همّت آبادى – مى ‏گويد: «وقتى از او مى ‏پرسيدم كه در سپاه چه كاره هستيد؟ مى‏ گفت: يك سرباز معمولى هستم. بعد از شهادت او فهميديم كه فرمانده بوده است.»(25)

در پشت جبهه به جمع ‏آورى نيرو براى جنگ مى پرداخت.(26)

محمّدرضا سليمانى - همرزم شهيد – مى ‏گويد: «در عمليّات والفجر3 كه مسئله ‏ى صعود به كلّه قندى بود و ما در خدمت شهيد حسينى در گردان سيف اللّه بوديم. عمليّات انجام شد. صبح زود هنوز هوا روشن نشده بود، قرار شد به محدوده ‏اى كه شب عمليّات را انجام داده بوديم، برويم و آن‏ جا را پاكسازى كنيم كه اگر مجروحى و يا شهيدى هست او را به پشت خطّ انتقال دهيم كه بعد مشكلى پيش نيايد. در آن جا يك شهيد و يك مجروح بود. شهيد حسنى آن شهيد را به دوش گرفت. آن شهيد را طورى بغل گرفته بود كه انگار چيزى در دست ندارد. ما مجروح را برداشتيم. مدّت كمى كه راه رفتيم، حسينى گفت: اگر آن مجروح سنگين است او را هم به من بدهيد. در صورتى كه آن شهيد بسيار سنگين بود. او از استقامت خوبى برخوردار بود.»

همچنين مى‏ گويد: «مدّتى بود كه شهيد سيگار مى ‏كشيد. ما به شوخى به او گفتيم: اگر سيگار را كنار نگذاريد، شما را به گردان ديگر مى ‏فرستيم. بسيار عصبانى شد. همچنين به او گفتيم: اگر شما سيگار را ترك كنيد، ما عهد بستيم كه هر كدام كه شهيد شديم، ديگرى را در روز قيامت شفاعت كنيم. او با اين شرط سيگار را ترك كرد.»(27)

زهرا همّت آبادى مى‏ گويد: «هوا بسيار گرم بود. در خانه پنكه نداشتيم. به او گفتم: از سپاه يك دستگاه پنكه بگيريد. گفت: هر موقع كه پول داشتم مى‏ خرم. از سپاه چيزى نمى‏ گيرم، مال بيت‏المال است.»(28)

همچنين مى‏ گويد: «او تازه از جبهه آمده بود كه در خيابان شهيدى را تشييع مى ‏كردند. بلافاصله خود را براى رفتن به جبهه مهيّا كرد. به او گفتم: تازه آمده‏ اى گفت: ما پيش شهدا مديونيم. خجالت مى ‏كشم كه من توى خيابان راه بروم و اين شهدا بر روى دوش مردم تشييع شوند.»(29)

سيّدعلى حسينى - برادر شهيد – مى ‏گويد: «در سال 1362 كه در جبهه بوديم، شهيد به منطقه‏ ى ما آمد و به من گفت: تو برو. يكى از ما بايد اين جا باشد و يكى پيش خانواده.»(30)

محمّد ناصر فرهادى - همرزم شهيد - مى‏ گويد: «در زمان جنگ تمام نيروها از بسيجى و سپاهى دور هم بوديم. قرار بود ناهار را باهم بخوريم. آن جا همه يك جور بودند. اين طور نبود كسى كه مسئوليّتى دارد و يا پُست بهترى دارد غذايش بهتر باشد. از فرمانده‏ ى گردان تا سرباز معمولى همه سر يك سفره بوديم. شهيد حسينى از همه زودتر از سر سفره بلند مى ‏شد و در جمع كردن سفره پيشقدم بود.»(31)

همچنين مى ‏گويد: «آخرين بارى كه شهيد براى خداحافظى پيش من آمد. مجروح بود و شكمش بخيه خورده بود، به او گفتم: تو مجروح هستى بمان و به خانواده ات رسيدگى كن. گفت: دنيا ارزشى ندارد. رفت و ديگر برنگشت.»(32)

سيّدمحمّد حسينى در نامه ‏اى خطاب به همسرش مى‏ گويد: «حضور محترم همسر و دختر عموى خودم سلام مى ‏رسانم. اميدوارم كه با صبر و بردبارى جواب دندان شكنى به دشمنان انقلاب اسلامى بدهى و مرا خوشحال كنى و خودت را از نعمت‏هاى الهى بهره ‏مندسازى. ان شاء الله»(33)

در نامه ‏اى به فرزند خود مى ‏گويد: «نورديده‏ ى عزيز و فرزند مهربانم، اشرف ‏السّادات، سلام عليكم. من براى تو و ديگر دانش‏ آموزان و همكلاسيهايت دعاى خير مى ‏نمايم. خوب درس بخوانيد و از اسلام و انقلاب اسلامى پاسدارى كنيد. ما هم در جبهه ها از مرزهاى ميهن اسلامى پاسدارى مى ‏نماييم. چند كلمه‏ اى با شما معلّم و مربى گرامى دارم؛ با نهايت تشكّر و سپاس از زحمات و كوشش‏ هايى كه براى تربيت و تعليم نونهالان اسلام و اميدهاى امام متحمّل مى ‏شويد. برادران رزمنده‏ ى اسلامى شما در جبهه ‏هاى حق عليه باطل مطمئن مى ‏باشند كه مربيّان و معلّمان - كه راهنمايان جامعه مى ‏باشند - در سنگر مدارس با تربيت و تعليم فرزندان اسلام راه پيامبران و شهدا را ادامه مى ‏هند.»(34)

شهيد سيّد محمّد حسينى در 1363/12/21 در جزيره‏ ى مجنون به علت اصابت تير به ناحيه ‏ى قلب به درجه‏ ى رفيع شهادت نايل(35) و پيكر مطهّر ايشان پس از حمل به زادگاهش در بهشت فضل نيشابور دفن گرديد.(36)

پى نوشت‏ها

1 - پرونده‏ ى كارگزينى شاهد، حكم كارگزينى‏

2 - حسينى، سيّد مهدى، سرگذشت پژوهى، ص 4

3 - همان، ص 5

4 - همان، ص 6

5 - همان، ص 8

6 - حسينى، سيّدعلى، سرگذشت پژوهى، ص 1

7 - پرونده‏ ى كارگزينى شاهد، كپى شناسنامه

8 - همان

9 - همّت آبادى، زهرا، سرگذشت پژوهى، ص 15

10 - حسينى، زكيه بيگم، سرگذشت پژوهى، ص‏3

11 – همّت ‏آبادى، زهرا، سرگذشت پژوهى، ص‏15

12 - حسينى، سيّدعلى، سرگذشت پژوهى، ص 2

13 - فرهادى، محمّد ناصر، سرگذشت پژوهى، ص 1

14 - همان، ص 2

15 - حسينى، زكيّه بيگم، سرگذشت پژوهى، ص 2

16 - حسينى، سيّدعلى، سرگذشت پژوهى، ص 1

17 - سليمانى، محمّد رضا، سرگذشت پژوهى، ص 30

18 - فرهادى، محمّدناصر، سرگذشت پژوهى، ص 2

19 - همان، پشت ص 18

20 - همان، ص 12

21 - حسينى، سيّدكمال، سرگذشت پژوهى، ص‏2

22 - حسينى، سيّدعلى، سرگذشت پژوهى، ص 2

23 - همان، ص 3

24 - سرگذشت پژوهى، ص 2

25 - همّت‏آبادى، زهرا، سرگذشت پژوهى، ص 16

26 - حسينى، سيّدمهدى، سرگذشت پژوهى، ص 12

27 - سليمانى، محمّدرضا، سرگذشت پژوهى، پشت ص 29

28 – همّت ‏آبادى، زهرا، سرگذشت پژوهى، ص 16

29 - همان، پشت ص 18

30 - حسينى، سيّدعلى، سرگذشت پژوهى، ص 3

31 - فرهادى، محمّدناصر، سرگذشت پژوهى، ص 31

32 - همان، پشت ص 31

33 - پرونده‏ ى فرهنگى شاهد، نامه‏

34 - همان‏

35 - پرونده‏ ى ايثارگران، گواهى شهادت‏

36- سرگذشت پژوهى، ص 2

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده