روايتي از مجاهدات شهيد ناصر كاظمي در گفت و گو با سردار دكتر اسماعيل احمدي مقدم
چهارشنبه, ۰۶ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۵۷
شهید کاظمی اعتماد به نفس خيلي بالايي داشت، از خودش استعدادهاي خوبي نشان مي داد و در برابر خواسته مربيان چيزي كم نمي گذاشت. خلاصه اين كه آدم چندان ساكت و آرامي هم نبود، با همه رفتاري صميمانه داشت، واقعاً آدم خودساخته اي بود و براي انجام مأموريت ها هم آماده براي مبارزه و دفاع از ارز شهاي انقلاب بود
آدمِ خودساخته اي بود

نوید شاهد: در ابتدا خوب است يادي بكنيم از سوابق آشنايي شما با شهيد ناصر كاظمي...

پس از ورود من به سپاه پاسداران و شركت در دوره پنجم آموزش هاي عمومي رزمي در پادگان امام علي)ع( در سعدآباد تهران، افتخار آشنايي و هم دوره بودن با برادران بزرگواري را پيدا كرديم كه بعدها هر يك به چهره هاي شاخصي در دفاع مقدس بدل شدند. يك روز به طور اتفاقي متوجه شدم كه در گروهان آموزشي ما شهيد ناصر كاظمي و زنده ياد احمد متوسليان هم هستند، در واقع آشنايي من با اين دو در همين دوره آموزشي رخ داد. آن زمان حاج احمد متوسليان خيلي خشك و قاطع و جدي بود و خيلي كم شوخي می کرد ولي برعكس شهيد ناصر كاظمي شاداب و شوخ و خيلي نرم بود و نوع رفتارش توجه همه را جلب مي كرد. حتي مقداري هم بي انضباطي در تمكين به مسائل در دوره آموزش توسط ايشان ديده مي شد، به طور مثال اگر شب در آسايشگاه آماده باش مي دادند يا خشم شبانه در پيش داشتيم، آقا ناصر با خيال راحت مي خوابيد و مي گفت زياد سر و صدا نكنيد ما خوابيم! يعني چنين روحياتي داشت كه سر به سر همه هم مي گذاشت و اهل بحث و جدل هم بود...

چگونه؟

معمولاً در بحثها ساز مخالف مي زد، از جهاتي هم آدم ورزشكار و چالاكي بود و در آموزش هاي جسماني و عبور از موانع خيلي موفق بود. از طرفي هم اعتماد به نفس خيلي بالايي داشت، از خودش استعدادهاي خوبي نشان مي داد و در برابر خواسته مربيان چيزي كم نمي گذاشت. خلاصه اين كه آدم چندان ساكت و آرامي هم نبود، با همه رفتاري صميمانه داشت، واقعاً آدم خودساخته اي بود و براي انجام مأموريت ها هم آماده براي مبارزه و دفاع از ارز شهاي انقلاب بود.

پس از آموزش هم با يكديگر ارتباط داشتيد؟

مدت دوره آموزشي دوهفته اي بود كه در تاريخ 21 تيرماه 1358 به اتمام رسيد. سپس ما را به پادگان وليعصر)عج( تهران، يعني مركز فرماندهي واحد عمليات تهران منتقل كردند و پس از چند روزي با شهيد محمد بروجردي آشنا شديم. او به برنامه ريزي و سازماندهي نيروهاي آموز شديده و باتجربه مشغول بود. شهيد بروجردي در حال ساما ندهي ساختار سازماني نيروهاي پادگان براساس تقسيم بندي به گروهان و گردان بود و داشت آن ها را براي اعزام به مأموريت ها آماده می کرد. بنابراين من و شهيد ناصر كاظمي و برخي ديگر از دوستان در جمع گردان يكم پادگان وليعصر)عج( قرار گرفتيم، منتها گروهانهاي ما فرق می کرد، من در گروهان دو قرار گرفتم و مأموريت ما در ابتدا رسيدگي به امور حفاظت شهري در داخل تهران بود و بعد از دو سه هفته نيز به خرمشهر اعزام شديم، اما ناصر كاظمي در گروهان سه قرار گرفت و به استان سيستان و بلوچستان و شهر زابل اعزام شد.

ديگر ما يكديگر را نديديم و از هم اطلاعي هم نداشتيم تا اينكه در ايام پاياني مأموريت مان در خرمشهر، او هم از زابل حكم پايان مأموريتش را گرفت و به خرمشهر اعزام شد. ما در حين جا به جايي همديگر را ديديم.

حرفي هم ميان شما رد و بدل شد؟

او مدتي را كه در زابل و خرمشهر بود در انجام فعاليت ها و مأموريت هايش خيلي خوش درخشيده بود. همان طور كه اشاره كردم قدرت برقراري ارتباط فوق العاده اي داشت و در ماجراهاي بحران ها و درگيري ها خيلي خوب ورود پيدا كرده و با برخوردهاي منطقي از تنش ها جلوگيري كرده بود.

در اواخر سال 1358 بار ديگر در كردستان همديگر را يديم و با هم مرتبط بوديم اما به شكل ديگري...

بفرماييد ديدارتان به چه شكل رخ داد؟

از اواخر دي ماه 1358 با تلاش شهيد محمد بروجردي شهيد ناصر كاظمي فرماندار پاوه شد و من هم فرمانده سپاه باينگان بودم. همان موقع هم جاويدالاثر حاج احمد متوسليان فرمانده سپاه پاوه بود، در بهمن ماه بود من براي ديدن ناصر كاظمي به پاوه در فرمانداري شهر رفتم. ايشان بعد از احوالپرسي به من گفت: «آقاي متوسليان هم اين جاست ولي مرا نشناخته، يادت هست كه در دوره آموزش پادگان امام علي)ع( با ما بود؟حالا فكر مي كند من او را نمي شناسم، اما شما هم اگر پيشش رفتي از من چيزي به او نگو. » من هم گفتم باشد. آن روز ناهار را پيش ناصر كاظمي بودم و بعد كه از فرمانداري بيرون آمدم در مسيري با يك چرخش كوتاه به فرماندهي سپاه پاوه مي خورد، رفتم به مقر سپاه نزد حاج احمد، بعد از احوالپرسي گفت: «آن پسره جنبشي يادت هست؟... » سپس با مكث كوتاهي ادامه داد: «حالا او آمده اين جا فرماندار شده، فكر مي كند كه من او را نمي شناسم، هي براي ما قيافه مي گيرد. » من هم خنده ام گرفت و گفتم هر دوي تان همديگر را مي شناسيد، او هم متوجه شما هست و فكر مي كند شما او را نمي شناسيد، شما هم كه فكر مي كنيد او متوجه شما نيست، او را مي شناسيد! يعني وقتي حر فهاي هر دو طرف را گوش كردم ديدم همديگر را مي شناسند و متوجه شدم كه در اين جا فقط يك واسطه لازم است كه از درِ گف توگو و آشنايي مجدد وارد شود و در قفل اين رابطه را باز كند. بالاخره ديداري برقرار و مانع ارتباط برطرف شد و اين براي من خاطره اي شيرين و جالب و به ياد ماندني از اين دو بزرگوار است كه هيچ گاه فراموش شدني نيست.


آدمِ خودساخته اي بود


مي دانيم كه شهيد ناصر كاظمي در عمليات آزادسازي نوسود مجروح و در بيمارستان بستري مي شود. در اين زمينه چه خاطره اي داريد؟

در اوايل جنگ بود كه شهيد بروجردي به من گفت شما برو نوسود فرماندهي آن جا را به دست بگير، همان موقع يك دفترچه يادداشت كوچكي از جيبش در آورد و نوشت: «برادر كاظمي، برادر مقدم به شما معرفي مي شود كه ان شاءالله بعد از آزادسازي نوسود، ايشان را به عنوان فرمانده آن جا منصوب كنيد. » من هم به پاوه رفتم، سراغ آقا ناصر را گرفتم و پرسيدم كجاست؟ گفتند: در بيمارستان بستري است. گفتم براي چه در بيمارستان؟ گفتند عمليات شكست خورده و ايشان هم زخمي شده و در بيمارستان بستري شده است. خيلي متأسف شدم و رفتم به بيمارستان، ديدم كه ايشان در اتاق عمل بيهوش است. در شرايطي نبود كه بشود با او صحبت كرد.

چه خاطره اي از شهيد كاظمي در دوران فرمانداري پاوه به ياد داريد؟

وقتي شهيد كاظمي فرماندار شهر پاوه شد تا مدتي به كسي نگفته بود كه از نيروهاي سپاه پاسداران است و اصلاً جايي هم رو نمي كرد كه با سپاه مرتبط است. با پاسداران هم طوري برخورد كرده بود كه انگار يك فرماندار روشنفكر است، يا مثلاً آدمي ملي گرا و از جنس دولت موقت است و با اين ژست مشغول به كار شده بود. آن موقع حتي به نوسود و خيلي جاهاي ديگر كه تحت تصرف گروهك دموكرات بود رفت و آمد می کرد. يادم هست در جايي به نام «قوري قلعه» با اولين ايست و بازرسي دموكرات ها كه برخورد كرده بود از او پرسيده بودند شما چه كسي هستيد؟ او گفته بود من فرماندار پاوه هستم، مي خواستند دستگيرش كنند كه با برخورد آمران هاي به آ نها گفته بود شما خجالت نم يكشيد مرا كه فرماندارم و مي خواهم از اين جا عبور كنم، با من اين طور برخورد مي كنيد؟! دموكرات ها هم كمي جا خورده و گفته بودند: آقاي فرماندار، ما اين جا امكانات نداريم و او هم به آ نها گفته بود: «مرا فرستاده اند اينجا تا همه چيز را بررسي كنم » آنها هم گفته بودند: بفرماييد« مثل اينكه تا پاوه هم اسكورتش كرده بودند. شهيد كاظمي از اين جنس كارها زياد داشت.

شهيد ناصر كاظمي در بين فرماندهان و رزمندگان جبهه غرب چه جايگاه و موقعيتي داشت؟

معمولاً انسان دوست دارد كه درباره شهيد و شهدا مبالغه كند ولي اين را هم مي گويم كه اگر امروز توصيه هاي شهيد كاظمي را براي حل بحران كردستان با تمام دستاوردهاي علمي كه در راستاي آرام سازي سرزمين هاي بحران زده مقايسه كنيد، به خوبي ديده مي شود كه چقدر اين توصيه ها و سخنان دقيق بوده است. آن شهيد بزرگوار در طراحي عمليات هاي نظامي بدون شك، تحسين همگان را برانگيخته بود. در آن زمان برادران ارتشي، پاسداران را با لفظ برادر صدا مي زدند، طبيعي هم بود. چون برخلاف آن ها كه آموزش هاي كلاسيك بيشتري نسبت به ما ديده بودند، ما فقط در دوران خدمت يك آموزش عمومي چهارده روزه ديده بوديم و لذا نگاهي هم كه به ما پاسداران داشتند، ما را جوان هايي احساسي مي ديدند و ارزيابي شان اين بود كه چون آموز شديده نيستيم و تدبير عملياتي نداريم، همه چيز را دست كم مي گيريم و مي خواهيم با ريسك پذيري بسيار زياد، خيزهاي بلند برداريم. نگاه كلي اينگونه بود اما برادران ارتشي همان موقع هم حقيقتاً در برابر شهيد كاظمي خيلي متواضعانه برخورد مي كردند و ايشان را به عنوان يك طراح نظامي قبول داشتند. وقتي كه به ستاد غرب مي رفتيم و روحيه و تعامل با برادران سپاه را در آن جا مي ديديم. يعني با وجود اي نكه آقاي كاظمي خيلي جوان بودند، بنده شاهد بودم كه فرماندهان ارتش مثل سرهنگ «امير تركان » چقدر با ديده احترام به شهيد كاظمي نگاه مي كردند و چقدر راحت، طرح هاي مشترك ارائه مي دادند. بنابراين يكي از رفتارهاي مهم شهيد ناصر كاظمي روحيات تعاملي ايشان بود و اين رفتارش موقعيت و جايگاه خيلي خوبي را در بين فرماندهان كردستان، غرب و شمال غرب به وجود آورده بود، به يك معني جايگاه ايشان در بين سايرين كم نظير بود.

از خصوصيات رفتاري ايشان در عملياتها چه مواردي را به ياد داريد؟

شهيد ناصر كاظمي بدون ترديد از لحاظ ضريب هوش، بسيار انسان باهوشي بود. از طرفي يك انسان اجتماعي و فهيم نيز بود، او واقعاً در اين رابطه و داراي انديشه و مباني تئوريك بود و هميشه يك گام از حوادث جلوتر قرار داشت. هيچگاه پس از حوادث و رويدادي حركت نمی کرد و از قدرت پيش بيني بسيار بالايي برخوردار بود. آنچه از ايشان به ياد دارم علاوه بر شجاعت از يك قوه طرح ريزي در سطح بالا با ابتكار و خلاقي تهاي عملياتي حكايت مي كند و اينكه همواره به غافلگيري دشمن توجه داشت. به عنوان نمونه عمليات «محمد رسول الله ص» در زمستان و در منطقه اورامان انجام شد، شهيد كاظمي از يك سو حركت كرد و از طرف ديگر جاودان ياد حاج احمد متوسليان وارد عمل شدند.

عمليات نتيجه خيلي خوبي داد و اولين عمليات پيروز ما در جبهه دفاع مقدس بود. براي اولين بار دوستان توانستند در آن هواي سرد زمستاني و در زميني پر از برف و يخ پيشروي كنند و تا مرز عراق به پيش بروند. حتي در نقاطي به داخل خاك عراق بروند و آنجا را تصرف كنند و بر اوضاع مسلط شوند و نيز توانستند بر مناطقي مثل «بياره» و«طويله» مشرف شوند. از طرفي هم شهيد ناصر كاظمي عليرغم اي نكه يك عنصر نظامي بسيار شجاع و جسور بود روحيه بسيار لطيفي هم داشت.

در اين زمينه مثالي هم يادتان است؟

ايشان مثلاً در سنندج پيش زنداني ها رفته بود و با آن ها واليبال بازي مي كرد. با خيلي از آنها كه از عناصر سياسي و دموكرات و كومله بودند مي نشست و بحث سياسي مي كرد. اين اقدامات در نهايت منجر به شكل گيري روابط دوستان هاي منجر مي شد و آقاي كاظمي سرانجام موفق مي شد آ نها را به راه راست هدايت كند. او در اينگونه كارها هم بسيار موفق بود.


آدمِ خودساخته اي بود


پس از عمليات آزادسازي مناطق تحت تصرف گروهك ها چه اقدامي می کرد؟

وقتي كه قرار بود عمليات نظامي انجام گيرد، ايشان اعتقاد جدي داشت كه بايد حتماً پشت سر عمليات خدمات رساني هم به مردم صورت گيرد و مردم بايد تحقق شعار محروميت زدايي را لمس كنند. او واقعاً دوستدار مردم محروم بود و اصلاً اعتقاد داشت بايد روي نيروهاي بومي سرمايه گذاري زيادي انجام گيرد. در واقع هم به عنوان اساسي ترين نيروهاي ما در عمليات آزادسازي از نيروهاي بومي و مردم همان مناطق استفاده مي شد، آن هم در شرايط سخت كه عوامل دولت موقت و گروهك هاي ضدانقلاب براي مردم مشكل ساز شده بودند و از اين طريق آسيب هاي زيادي ديده بودند. مانند آوارگي خود و خانواده شان، غارت شدن اموال زندگي شان، اعدام، ترور،... ولي با وجود همه اين خشونت هايي كه توسط دشمن به اين مردم تحميل شده بود، شهيد محمد بروجردي و ناصركاظمي با مجاهدت هايي كه انجام دادند موفق شدند نيروهاي بومي و مردمي را به صحنه دفاع و امنيت بياورند و اين از كارهاي بسيار بزرگ اين دو شهيد بزرگوار بود. نيروهاي مردمي و بومي اين مناطق، نقش انكارناپذيري در آزادسازي مناطق كردستان و غرب و شمال غرب كشور داشتند و اين از اعتقادات راسخ و راهبردهاي اساسي شهيد ناصر كاظمي در عمليات ها بود.

شهيد ناصر كاظمي فرمانده سپاه كردستان بود و حتماً شما كه فرمانده سپاه سردشت شديد خاطره اي از روز معارفه تان داريد. به عبارتي ايشان فرماندهي سردشت را چگونه تحويل شما داد؟

اوايل تيرماه 1361 ، مصادف با ماه مبارك رمضان بود. وقتي كه از سنندج با شهيد ناصر كاظمي درباره فرماندهي سردشت صحبت كردم، به من گفت:«هر كس به عنوان فرمانده سپاه و عمليات آن جا رفته و معرفي شده عمودي رفته و افقي برگشته است! ...

ايشان از برادران شهيدمان حاج اصغر اكبري، رنجبر و طياره نام برد و گفت سردشت چنين جايي است. من هم گفتم: هر چه بادا باد، اتفاقاً اگر در مورد بنده هم اي نگونه بشود بد نيست. ما در وقت مقرر به همراه شهيد ناصر كاظمي با يك ماشين استيشن به سمت سردشت حركت كرديم، تمام آن صحنه هايي كه با اين بزرگوار همراه بودم و آنچه كه در جاده و مسير راه مشاهده كردم كاملاً در ذهن من زنده است. تا آن موقع به سردشت نرفته و فقط براي عملياتها تا سقز رفته بودم، آن چه مي ديديم برايم خيلي عجيب بود. تقريباً 130 كيلومتر در جاده هاي پرپيچ و خم خاكي رفتيم، خصوصاً از بانه به بعد جاده خيلي خلو تتر مي شد. در هر چند كيلومتر ماشين ها، تريلي ها، نفربرهايي را مي ديديم كه كمين خورده بودند و سوخته و لاشه هاي نيمه سوخته شان در حاشيه هاي مسير به جا مانده بود. اوضاعي بود ديدني. همه جاده هم خاكي بود، حدود ساعت 3 بعد از ظهر به سردشت رسيديم و ديدم مغازه ها بسته اند يا كره كره هاي مغازه ها نيمه باز است، خيابان هاي شهر خيلي خلوت بود و من تعجب كردم. از شهيد كاظمي پرسيدم چرا وضعيت اين جوري است، مغازه ها نه باز است، نه بسته؟ او گفت: اين جا ساعت 4 بعد از ظهر درگيري شروع مي شود و مردم مترصد هستند تا به محض شروع درگيري ها به سرعت به داخل منازل شان بروند، او فرماندهي سپاه سردشت را با چنين شرايطي تحويل من داد و رفت دنبال برنامه هاي بعدي: طراحي انجام عمليات، آزادسازي جاده ها و...

درباره تأسيس و راه اندازي تيپ ويژه شهدا بگوييد.

او وقتي از عمليات در منطقه جنوب نتيجه گرفت با جمعي از اعضاي سپاه مانند شهيد گنجي زاده، شهيد محمود كاوه، شهيد قمي و تعدادي ديگر ابتدا گردان ويژه شهدا را فقط براي عمليات آزادسازي تشكيل داد. او براي اين كار امكانات و نيروهاي رزمنده را از همه شهر جذب كرد و به كار گرفت، بچه هاي اين گردان از همه جا بودند. قوميت خاصي هم نداشتند، يادم هست كه بيشتر از بچه هاي مشهد بودند. شهيد كاظمي آ نها را پس از جذب به پادگان آب خضر كرمانشاه برد و طي يك دوره آموز شهاي ويژه داد. بعد از پايان دوره با يك واحد از نيروهاي مخصوص به فرماندهي شهيد شهرام، طرح عمليات هاي جديدي را به نام«خيز به خيز» را پايه ريزي كرد. نيروهاي اين گردان كارشان فقط اين بود كه يك موضع را مي گرفتند، تثبيت مي كردند و روي ارتفاعي كه مي خواستند آن نزديكي پايگاه احداث كنند بولدوزر مي آوردند و جاده مي زدند.

بعد ارتش مي آمد آنجا مستقر مي شد. در واقع مهم اين بود كه دشمن به آن نقطه برنگردد. گردان شهدا پس از چند عمليات موفقيت آميزي كه داشت تبديل به تيپ ويژه شهدا شد و سپس به لشكر ارتقاء يافت.

عمليات «خيز به خيز» چه بود؟

معمولاً براي آزادسازي جاده ها و شهرها و روستاها، ارتش تجرب هاي داشت به نام راه اندازي ستون، كه مجموعه اي را سازمان ميداد و مسير طولاني را طي می کرد و اقدام به پاكسازي مي كرد. اين كار تا آن موقع چند بار انجام شده اما نتايج خوبي به دست نيامده بود. ناصر كاظمي اعتقاد داشت كه با راه انداختن ستون نمي توان كاري را پيش برد، لذا روش جديدي را به نام «خيز به خيز »، ابداع كرد و در پيش گرفت. روش اين عمليات اين بود كه مثلاً 5 كيلومتر را آزاد می کرد و به جلو ميرفت، بعد پايگاه مي زد، موقعيتش را تثبيت می کرد و وارد مرحله بعدي مي شد. اين روش سخت بود، چون آنجا هم هاش كوه و جنگل و رودخانه بود و جنگيدن چندان آسان نبود. جنگ با نارنجك، تك تيرانداز، مين، كمين، نبرد تن به تن، آتش خمپاره و اين ها جنگي جانانه را مي طلبيد و با اين شيوه ايشان موفق شد حدود 30 كيلومتر پيشروي كند تا روستاي كان يسور، يعني تا منتهي اليه منطقه بانه ولي به سردشت نرسيد...


آدمِ خودساخته اي بود


چرا؟

چون خورد به سرماي زمستان و عمليات تا بهار 1361 متوقف شد.

البته بعد از عمليات فتح المبين با همان شيوه عمليات خيز به خيز را انجام داد و 30 كيلومتر ديگر را هم آزاد كرد تا اينكه بالاخره اوايل خردادماه 1361 به سردشت رسيد و جاده باز شد. در همين ايام من را به عنوان فرمانده سردشت معرفي كرد.

چگونه از شهادت شهيد كاظمي باخبر شديد؟

روز ششم شهريور سال 1361 من براي آزادسازي جاده پيرانشهر سردست به سنندج رفته بودم. وقتي به سردشت برگشتم يكي از دوستان گفت: از ديوان دره آمدي اتفاقي، حادثه اي چيزي نديدي؟ گفتم: نه. او گفت نديدي يك ماشين كمين خورده بود؟ گفتم چرا آن را ديدم، بعد او گفت: همان ماشين حميدرضا جلالي بود پسر عمه ام كه مي آمده شما را سر بزند و ببيند، او در آن سه راهي كمين خورده و شهيد شده است. در حال و هواي تأسف از فقدان او بودم كه حدود يكي دو ساعت بعد زنگ زدند و خبر دادند ناصر كاظمي تير خورده و در كما است. نگران شدم، با بيمارستان تماس گرفتم و حالش را بپرسم. گفتند شهيد شده است، اين حادثه برايم بسيار تلخ و ناگوار بود و غم سنگين آن روز اص لا از ذهنم پاك نمي شود. بعداً خبر گرفتيم قضيه شهادت او اي نگونه بوده كه شهيد كاظمي يك نيروي مجروح را سوار بر ماشينش كرده و از راه بادين آباد به سمت پيرانشهر به يك ارتفاع مسلط كه در راهش باغ، دره و صخره بوده او را در كمين انداخته بودند كه تيري به سرش برخورد مي كند. سپس به هر شكل ممكن او را به پيرانشهر مي برند و از آن جا با بالگرد به اروميه منتقل مي كنند ولي شرايط براي نجات ايشان فراهم نمي شود و به شهادت مي رسد. خداوند ايشان را رحمت كند و با انبياء و اولياء - عليهم السلام - محشور گرداند. ان شاءالله.

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 118
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده