نگاهی به زندگی شهید "جمشید باجول زاده"
خواهر شهید باجول زاده در رابطه با مفقود الاثر بودن برادرش می گوید: جمشید کمتر از یک هفته در جبهه حضور داشت خدا می داند که شهید شده یا اسیر است؛ هنوز هیچ اثری از برادرم بدست نیامده و همچنان مفقودالاثر است!

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید جمشــيد باجول زاده، پانزدهم مرداد 1346 ، در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود. پــدرش نصیر و مادرش شــوکت نام داشــت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم شهریور 1362 ، در فکه بر اثر اصابت ترکش شهید شــد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.



یا به معبود رسیده یا اسیر شده است

نگاهی به زندگی شهید به روایت خواهر:

در جمع ضد انقلابیون کمتر از مسائل اسلامی صحبت می کرد. چنانچه حرف خود را منطقی و حرف ضد انقلاب را غیر منطقی و احیانا صحبت و جدل با آنها را بی فایده می دانست به مثابه حدیث هر کس از جدل دوری کند به او در بهشت باغی یا نیکو جایی می دهند، عمل می کرد. البته در زمانی که می دانست و می دید  بحث و جدل بی فایده است ولی چنانچه احتمال می داد که بحث موثر واقع می شود به بحث خود ادامه می داد.

شش شهید

جمشید علاقه زیادی به یادگیری و حفظ احادیث و مسائل دینی داشت که این را یا از طریق من و خواهرم یا از طریق برادران سپاه و مسجد و غیره می آموخت. حتی آنچه که یاد می گرفت به من و خواهر بزرگترم نیز می گفت. گاهی در اتاق خود شهید جلساتی می گذاشتینم و در رابطه با مسائل دینی و سیاسی مباحثه می کردیم. در اتاقش عکس از شهیدانی همچون رجایی، باهنر، بهشتی، موسی صدر و چمران وجود داشت. او می گفت اگر من هم شهید شوم جمعا می شود شش شهید کنار هم و چقدر راحت در اتاق خودم جا می شویم!

یک هفته تا دیدار

آن شهید کمتر از یک هفته در جبهه حضور داشت که عالم خدا داناتر است یا به معبود خود رسیده و یا اسیر شده است؛ چرا که در حال حاضر مفقود الاثر است. همواره در فکر خدمت به مردم بود به طوری که دوستانش چنین تعریف می کنند که آنها در عملیات نیروی امدادگر بودند، در آخرین لحظات عملیات والفجر یک به خط مقدم می روند ولی کسی را از نیروهای خودی را زنده نمی بینند. دوستانش می پرسند چه کار کنیم می گوید صبر کنید با بیسیم از منطقه دستور بازگشت می گیرد. هنگام برگشتن صدای کمکی می شنوند می ایستند. جمشید می گوید باند پیچی اش کنیم آنها می گویند ولش کن یا شهید می شود یا اسیر. ولی جمشید در زیر توپ و آتش خمپاره در جواب می گوید این ناجوانمردی است. پس ما برای چه آمده ایم، فرار کنیم یا بجنگیم و مداوا کنیم؟ شما اگر می خواهید بروید. من می روم اگر توانستم او را با خود می آورم. اگر نتوانستم لااقل مداوایش می کنم که بدانم زنده می ماند. او می رود سراغ رزمنده زخمی و دوستانش بر می گردند و به نیروهای خودی ملحق می شوند و از جمشید خبری نمی شود.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده