روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت هشتم
يکشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۳۰
بعد از سلام و احوال پرسی، می گفت: محمدحسین چه کار می کنی؟ بابا! نمازت را می خوانی؟ پسرم! نکند نماز را سبک بشماری.

نوید شاهد همدان: قیمت بلیط اتوبوس نهاوند تا تهران هشت تومان بود. ما پنج تا بچه روی یک صندلی می نشستیم و مادرم روی صندلی دیگر. به شوق ملاقات پدر در زندان تا تهران در آن جای تنگ از سر و کول هم بالا می رفتیم و بعد از پیاده شدن از اتوبوس با مشقات زیاد به زندان می رسیدیم و بعد از انتظاری طولانی پدرمان را میدیدیم که با تنی خرد و شکنجه شده اما صورتی مهربان و خندان، می آمد و روبه روی مان می نشست.

بعد از سلام و احوال پرسی، می گفت: محمدحسین چه کار می کنی؟ بابا! نمازت را می خوانی؟ پسرم! نکند نماز را سبک بشماری.

بعد رو به خواهرم می گفت: فاطمه جان! اولین سوالی که آن دنیا از ما می پرسند، در مورد نماز است. سعی کنید نمازتان را اول وقت بخوانید. در نماز شما با خدا ملاقات می کنید. با خدا عاشقانه ملاقات کنید.

در نامه ای که برایمان می فرستاد و یا توسط هر کسی که به ملاقاتش به زندان می رفت و برای مان پیغام می آورد، تمامی تاکیدش روی انجام نماز بود.

در کسوت شهردار هم از هیچ کمکی ابا نداشت

پس از انقلاب مسئول کمیته انقلاب اسلامی نهاوند، کمیته امداد، شورای مرکزی شهرداری نهاوند، مسئول بنیاد مسکن و ...شد. در دوران کمیته دو شب در میان میدیدمش. وقتی که شهردار شد دیگر هیچ نمی دیدمش. برای سرکشی به جاهای مختلف می‌رفت. اگر رفتگر محله را در حال رفت و روب می دید جلو می‌رفت و احوالش را می‌پرسید. جارو را از دستش می گرفت و کمکش می‌کرد. بیل را از دست کارگرها می گرفت و خودش آسفالت را در کوچه‌های محروم میریخت.

یک روز دیدم توی حیاط بیل را برداشت و گفت محمد حسین بیا بابا.

رفتیم توی حیاط و کنارش ایستادم. گفت: بیا با هم برویم این جدول خیابان را تمیز کنیم. گفتم: بابا مگر شما شهردار این شهر نیستی. این وظیفه کارگر است نه شما. گفت: مگر آن کارگر چقدر می تواند کار کند. من هم باید کمک کنم.

بیل را برداشت و رفت. من نرفتم. جوان بودم و غرورم اجازه نداد دست به این کار بزنم. وقتی مشغول کار می شود دو سه نفری او را می بینند و می گویند که ما هم کمک می کنیم.

ظهر که به خانه بازگشت دیدیم بیل دستش نیست. گفتم که پس بیل کو؟ گفت: نمی‌دانم دست به دست رفت.

منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان و کتاب آقای معلم نوشته خانم مهین سمواتی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده