گفت و گوی «نوید شاهد» با جانباز شیمیایی شاخ شمیران:
یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس که بر اثر عوارض شیمیایی ریه اش را تخلیه کرده اند، می گوید: هر بار که اسم سلاح شیمیایی می آید، اشک از چشمانم سرازیر می شود. شیمیایی شدن درد بزرگی است اما تا جان دارم پای عقیده ام می مانم.
شیمیایی درد بزرگی است/ بدون ریه زندگی می کنم


نوید شاهد: «قاسم سعیدی» از جانبازان دوران دفاع مقدس است که در 5 سال حضور در جبهه دو مرتبه مجروح شده است. یک بار سال 1362 هم جسمش آسیب می بیند و هم جانباز اعصاب و روان می شود و بار دیگر درجریان عملیات «والفجر 8» شیمیایی شده و امروز ریه اش را از دست داده است.

جانباز «قاسم سعیدی» چند وقتی است که دیگر ریه ندارد و دستگاه اکسیژن یار همراه و جداناپذیرش شده است. با ایشان در مراسمی که به مناسبت سالروز بمباران شیمیایی سردشت ترتیب داده بودند، آشنا شدم. با همسرش آمده بود و آرام در گوشه ای از سالن نشسته بود. سعی می کرد آرام سرفه کند تا کسی اذیت نشود اما گاهی نمی توانست سرفه هایش غلبه کند و صدای سرفه های بی امانش بالاتر می رفت. همسرش هر چند دقیقه یک بار اسپری به دستش می داد تا راه نفسش بازتر شود.

سعیدی در گفت و گو با نوید شاهد گفت که از وضعیتم با تمام مشکلات جسمی که دارم، راضی و بر سرعقیده ام هستم. اگر نیاز باشد باز هم با این حالم به خاطر مملکت و ناموسم به جبهه می روم.

از او درباره نحوه جابنازی اش می پرسم. آرام و البته با نفس های بریده بریده تعریف می کند: سال 1365، در عملیات «والفجر 8» و منطقه «شاخ شمیران» شیمیایی شدم. خاطرم هست یک شب قبل از عملیات، اعلام کردند که عملیات لو رفته است. فردای آن روز ، ابتدا یک هواپیمای عراقی آمد و منطقه را شناسایی کرد و بعد از آن حدود 16 هواپیمای دیگر آمدند، ما را محاصره کردند. هواپیماها ابتدا بالای سرمان مانور دادند و سرگرممان کردند. بعد که بمباران کردند، بوی سیر می آمد و آنجا متوجه شدیم که شیمیایی زده اند.

بعد از شیمیایی 4 رزمنده که کنارم خوابیده بودند، شهید شدند

سعیدی ادامه می دهد: حدودای ساعت 6 بعدازظهر که این اتفاق افتاد. تعدادی از بچه ها که پایین کوه بودند، برای خنثی کردن اثر گاز خردل، آتش روشن کردند. آتش باعث می شود خردل پایین کشیده و کمتر در هوا منتشر شود. ما هم به سمت بالای کوه حرکت کردیم. در مسیر ماسکم را درآوردم و به دوستم دادم. شب همانجا بالای کوه خوابیدیم و صبح که بلند شدیم، چهارنفر از بچه ها که کنار ما خوابیده بودند، به دلیل خفگی شهید شدند.

او درباره اولین علامت شیمیایی روی بدنش می گوید: من ابتدا بینایی ام را از دست دادم. ما را پشت یک ماشین تویوتا انداختند و به بیمارستان صحرایی بردند. آنجا لباس هایمان را عوض کردند و ما را به حمام بردند و شستشو دادند. بعد از 15 روز به تهران منتقل شدیم و بینایی ام کم کم بهتر شد.

آقای سعیدی جانباز 25 درصدی است که در شانزده سالگی جانباز می شود و بعد از آن به دلیل مشکلات جسمی نمی تواند کاری انجام دهد. او هم مانند بسیاری از جانبازان دیگر از کمبود دارو گلایه دارد و می گوید: حدود دو سال است که برای تهیه دارو به مشکل برخورده ایم. می گویند به دلیل تحریم ها، برخی از داروها کمیاب شده و این موضوع تمام جانبازان را اذیت می کند. البته برای تامین تجهیزات مشکلی نداریم و خوشبختانه بنیاد شهید در این زمینه همراهمان است.

این جانباز شیمیایی در پایان درباره حسی که به سلاح شیمیایی دارد، سخن گفته و بیان می کند: اسمش که می آید، ناراحت می شوم. اشک از چشمانم سرازیر می شود و این حال دست خودم نیست. شیمیایی شدن درد بزرگی است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده