سه‌شنبه, ۰۷ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۱۳
به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت امیرالمومنین علی (ع) تعدادی از اشعار آئینی را منتشر شد.

سروده‌هایی در رثای امیرالمومنین (ع):«هرکس که گدای تو شد آقای جهان شد»

به گزارش نوید شاهد،‌ على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در این مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش ‏نیز جهت عیادت به حضور وى مشرف می‌شدند و در آخرین ساعات زندگى او از کلمات گهربارش بهره ‏مند می‌ شدند از جمله پندهاى حکیمانه او این بود که فرمود: «انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم؛» من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت می‌کنم.

در روزهای اخیر همزمان با فرارسیدن لیالی قدر و ایام سوگواری امام علی(ع) تعدادی از اشعار آئینی در مدح و مرثیه امیرمومنان را با هم می‌خوانیم:

غلامرضا سازگار

رویت هماره در نظر ماست یا علی
زخمت جراحت جگر ماست یا علی

خونی که ریخت بر روی سجّاده ات زخاک
اشک همیشه در بصر ماست یا علی

ما امّتیم و تو پدرِ کلّ امّتی
داغ تو ماتم پدر ماست یا علی

ما را زطینت تو خدا آفریده است
زخم سر تو زخم سر ماست یا علی

چون نخل قد خمیده کشیدیم سر به جیب
خرما نه، خون دل، ثمر ماست یا علی

این اشگها که در دل شب بر تو ریختیم
تنها ستارۀ سحر ماست یا علی

حتّی اگر به وادی جنّت سفر کنیم
زخم دل تو همسفر ماست یا علی

چاهی که ناله های تو را ضبط کرده است
این سینه های پر شرر ماست یا علی

تابوت تو است تا صف محشر به دوش ما
دریای اشک، چشم ترِ ماست یا علی

این افتخار بس که بگویند اهلبیت
"میثم" مقیم خاک در ماست یا علی

احمد بابایی 

امشب سکوتِ می، خبری مست می‌برَد 
امشب کسی به کار خدا دست می‌برَد 

نبض مکبّران، اجل آهنگ می‌زند 
امشب کسی به آینه‌ها سنگ می‌زند 

افکنده‌اند در رهِ سیلاب، عیش را
ضجه زنند، ضجه… بزرگ قریش را 

صدچشمه خون، به حجله‌ دل می‌کشد چرا
شب، بی خیال فاجعه… کِل می‌کشد چرا… 

بی خواب عدل، بستر خون را پسند کرد 
زخم شهید را همه‌جا ارجمند کرد

زخم شهید را به رُخِ ماه می‌کشند 
از شام تا عراق و یمن آه می‌کشند

این زخم‌ها تبسّمِ روح شهید ماست 
وصل علی به نام اجل، صبح عید ماست 

شب، بی‌زوال مانده… سحر، مرده… ای خدا
مائیم باز ایلِ پدر مرده… ای خدا 

امشب به ایل آینه‌ها بدنظر شدند 
تکفیریانِ یخزده، چلپاسه‌تر شدند 

در شام و در عراق و یمن، طعنه می‌زنند 
تکفیریان به صبر حسن طعنه می‌زنند 

برخیز و نعره زن سرِ زخمِ زبان، پدر! 
خلخال می‌برند ز پای زنان، پدر! 

خونِ نماز، بر رخِ محراب خورده است 
امشب بُتی به کار خدا دست بُرده است! 

یک گوشه از عبای دلارامِ ما بگیر 
امشب، سحر نمی‌شود! ای صبح! پا بگیر…

شب، بی تو سر نمی شود… آتش گرفته‌ایم 
امشب، سحر نمی‌شود… آتش گرفته‌ایم 

محراب‌جان! برای پدر، جان پناه باش 
ای خشت خشتِ مسجد کوفه! گواه باش

ای مُهر! امشب آینه را بی ملال کن! 
دیدار آخر است! علی را حلال کن… 

گلدسته‌ها! اذانِ اجل، در گلو کنید 
ای آب‌ها! به حسرت حیدر، وضو کنید 

 سجاده‌جان! بسوز دراین غم، ولی بساز 
یک امشبی برای خدا با علی بساز 

این آخرین نیایش چشمِ‌ترِ علی‌ست 
دیگر تمام شد… سحرِ آخر علی ست!

*
هرشب، یتیم کوفه به دوشت سوار بود، 
همبازی اش، ستاره ی دنباله‌دار بود! 

ای ماه! جلوه در جگر چاه کرد‌ه‌ای 
این درّه هم نظرشده‌ی آبشار بود 

شرم نگاه، روز مرا می‌کند سیاه 
شمعی درون چشم تو شب زنده‌دار بود 

با آسمان صاف، همیشه ستیز داشت 
ابری که بین معرکه، آتش بیار بود 

وقتش رسیده بود بهاری شود… که شد! 
سی سال، این خزان زده، چشم انتظار بود 

در بین ابروان تو احیا گرفته است 
این تیغِ کج که مبداء نصف النهار بود 

می‌خواست زهرِ خویش بریزد چو میخِ در 
این عقربی که ماتَرَکِ شاهمار بود 

زخمِ سرش حریف دلِ زخمی اش نشد 
آه ای طبیب! اوبه چه دردی دچاربود!؟
*

تکفیریان ز بیعت حق، عار می‌کنند 
در کوفه، روزه را سحر افطار می‌کنند! 

مردی که ذوالفقار زدستش وضوگرفت
عدل از سرِ شکسته‌ی او آبرو گرفت

دارند سقف بر سرم آوار می‌کنند 
از خواب، گرگ را ز چه بیدار می‌کنند 

از فرطِ عدل، اهلِ جراحت شدی پدر! 
فُزتُ وَ ربِّ کعبه و… راحت شدی پدر! 

حیرت شروع شد؟نه! تماشا حرام شد! 
فُزتُ وَ ربِّ کعبه…! گمانم «تمام شد!»

مجید تال

ﺷﺄﻥ تو در اندیشه ما جا شدنی نیست
درکوزه که جا دادن دریا شدنی نیست
هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست
تو لطف کنی ناشدنی ناشدنی نیست
طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد
بر خاک نوشتند علی ؛ در نجف شد

ماییم و دلی مست در ایوان طلایی
احسنت ! چه معماری انگشت نمایی
تاریخ ندیده به خود اینگونه بنایی
دارد هنر شیخ بهایی چه بهایی...
هرکس که تو را دید به زانو زدن افتاد
در صحن تو خورشید به جارو زدن افتاد

در خلقت تو هرچه خدا داشت عیان شد
در روز ازل هرچه دلت خواست همان شد
هر کس که گدای تو شد آقای جهان شد
از برکت نام تو اذان نیز اذان شد
سردار بجز میثم تمار نداریم
ما غیر علی با احدی کار نداریم

از ظرفیت خویش فراتر چه بگویم؟
گنگ است زبان پیش تو دیگر چه بگویم؟
از تو که خدا گفته مکرر چه بگویم؟!
هیچ است علی، پیش تو من هر چه بگویم
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه ست
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان ست

نام تو شده قدرت بازوی پیمبر
در غزوه احزاب تویی یک تنه لشکر
یک ضربه ات از کل عبادات فراتر
با فاطمه شد قدرت تو چند برابر
غیر از تو علی هیچ کسی حصن حصین نیست
یا فاطمه گفتی رجزی بهتر از این نیست

باید که به رخ ها بکشانی هنرت را
آسوده کن این مرتبه تیغ دوسرت را
رندی کن و یک گوشه رها کن سپرت را
صفین محیاست بیاور پسرت را
چشم تو گره خورده به ابروی اباالفضل
وصل است به تو قدرت بازوی اباالفضل

مهدی جهاندار

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی
هی بگویم بعَلیّ بعلیٍّ بعلی 

مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی

اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی

همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی

ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوشترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی...

کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی-

باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید
بحسین بن علیٍ بحسین بن علی

محسن ناصحی

مصیبت است که با ذوالفقار هم بوده
برای یاری دین جان نثار هم بوده

هم اهل ذکر و مناجات و خواندن قرآن
برای گریه شدن بی قرار هم بوده

مگر غریب تر از این ؟! که دشمن حیدر
کنار او وسط کارزار هم بوده

کدام درد ، از این بیشتر که قاتل او
به وقت ضربه زدن روزه دار هم بوده

فقط نه در سحر قدر ، دشمن مولا
به ظهر کرببلا پا به کار هم بوده

همیشه اهل نماز شب است این دشمن
نماز خوانده ولی نیزه دار هم بوده

نه اینکه هر که علی گفت انقلابی شد
که دشمن علی اهل شعار هم بوده

همیشه شیعه ی حیدر میان معرکه است
به نخل بسته شده سر به دار هم بوده

خدا کند که بگویند بعد رفتنمان 
شهید ، شیعه ی چشم انتظار هم بوده

وحید قاسمی

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دست های پینه دارش استراحت می کنند

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود!
روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود

...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او
...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست
داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند
از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جرم سنگینی ست،تیغ ذوالفقاری داشتن
زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن
مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

جرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن
سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد
هرچه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد

محمد شیخی

با غم تنهایى اش تنها مدارا کرده است
صبر او را بیشتر از قبل تنها کرده است

بى کسى را خوب معنا مى کند تنهایى اش
او که عمرى را فقط با چاه نجوا کرده است

آنچنان از زندگانى بعد زهرا دلخورست
رستگارى را فقط در مرگ پیدا کرده است

بر سر حیدر ، حسن عمق جراحت را که دید
گفت داغ فاطمه ست این زخم ، سر وا کرده است

ضربت شمشیر چیزى نیست ، او را که شبى
آتش و دیوار و چادر را تماشا کرده است

بى شک از شمشیر و سم ، زخم زبان دشمنان
در دل حیدر خودش را بیشتر جا کرده است

محمدمهدی سیار

امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج البلاغه ریخت به خاک
چکید خون خدا در ادامه روی زمین

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»

محمدحسین ملکیان

شده نزدیک‌تر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی

با سر تیغ جدا کردنشان دشوار است
بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی

فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است
به عقب خم شده از شرم اصابت به علی...

درد این‌جاست که در دست دگر خنجر داشت
هر که آمد بدهد دست رفاقت به علی...

روزگاری همه از تیغ دو دم می‌گفتند
افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی!

کاسۀ شیری و دستان یتیمی لرزان
این خبر را برسانید سلامت به علی

محمدعلی بیابانی

ای مقصد تمام دعاهای ما بیا
تنها دلیل دیده ی دریای ما بیا

جز تو کسی مراد شب قدر ما که نیست
ای آرزوی هر شب احیای ما بیا

قرآن به سر گرفته ای و گریه میکنی
هرشب برای محشر و دنیای ما بیا

امروزهایمان همگی بی تو رفته اند
ای غایب همیشه! به فردای ما بیا

ما هجر دیده ایم به فریادمان برس
ما زخم خورده ایم مداوای ما! بیا

این چشم ها که لایق دیدار نیستند
یک شب ز روی لطف به رویای ما بیا

امشب اگر که زائر ایوان طلا شدی
روضه بخوان به صحن نجف جای ما بیا

انتهای پیام/


منبع: تسنیم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده