شهید محمدحسین دهقان بنادكی بیست و یکم بهمن 1364 در عملیات والفجر هشت در منطقه جنوب (ام‌الرصاص) بر اثر اصابت تركش به سر وشانه به شهادت رسید.

محمدحسین دهقان بنادكی، فرزند مرضیه و محمدعلی، در بیستم خرداد ماه سال 1341  در روستای بنادك سادات از توابع شهرستان یزد به دنیا آمد.

محمدحسین در كودكی به مكتب‌خانه رفت و قرائت قرآن را فرا گرفت.

بچه‌ای پرجنب‌و جوش و دارای تحركت زیاد بود.

مقطع ابتدایی را در دبستان حافظ روستای زادگاهش پشت‌سر گذاشت.

از هفت سالگی مرتب نماز می‌خواند و به اطرافیان می‌گفت: «چرا اول وقت نماز نمی‌خوانید؟» هشت ساله بود كه پدرش را از دست داد.

خواهرش می‌گوید: «در همان زمان كودكی در مقایسه با دیگر همسالان بیشتر احساس مسئولیت می‌كرد، چون تنها پسر خانواده محبوب می‌شد، علاقه عجیبی به قرآن و نماز داشت. همیشه اذان را با صدای بلندی در پشت‌بام می‌گفت.»

پس از گذراندن مقطع ابتدایی برای ادامه تحصیل به همراه خانواده به یزد هجرت کرد.بعد از تمام كردن تحصیلات راهنمایی وارد دبیرستان كیخسروی شد.

با این كه در زمان انقلاب سن زیادی نداشت اما اعلامیه‌های امام(ره) را مخفیانه در بنادك و اماکن دیگر توزیع می‌كرد. وقتی خانواده به او می‌گفت: «می‌ترسیم كه شما را دستگیر می‌کنند.» می‌گفت: «كسی به من كاری ندارد.»8 در تظاهرات علیه رژیم شركت داشت. به دفعات در حالی كه گاز اشك‌آور به سر و صورتش پاشیده شده بود به خانه بازمی‌گشت.

در اوقات فراغت به خواندن قرآن و دعا (از مفاتیح‌الجنان) و مطالعه كتاب‌های مذهبی مانند نهج‌البلاغه و كتاب‌های شهید دستغیب مشغول بود. حتی بسیاری از كتاب‌هایی را كه در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شد مطالعه می‌كرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو بسیج شد. با جذب نیروهای مردمی اقدام به تاسیس پایگاه مقاومت در بنادك سادات نمود و تعداد زیادی از اهالی توسط او آموزش‌های نظامی را فرا گرفتند.

خواهرش می‌گوید: «در سال 1359 ایشان در سال چهارم دبیرستان درس می‌خواند. با شروع جنگ تحمیلی شوق عجیبی برای پاسداری از وطن در او پیدا شد. در اواسط سال تحصیلی در سپاه نام‌نویسی نمود و مشغول آموزش شد و درس را رها كرد.وقتی به ایشان می‌گفتیم: چرا برای گرفتن دیپلم اقدامی نمی‌كنید؟ می‌گفت: تنها آرزوی من شهادت است و خدا از من دیپلم نمی‌خواهد و در این زمان اولویت را در این می‌بینم كه به جبهه بروم.»

علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت و كاملاً گوش به فرمان امام بود. همچنین به ائمه اطهار(ع) عشق می‌ورزید. به شركت در مراسم عزاداری اهل بیت(ع) اهمیت خاصی می‌داد، مخصوصاً حضرت زهرا(س) و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و همیشه زیارت عاشورا می‌خواند. بسیار مهربان، دل‌سوز، با وقار و راستگو بود. زمانی را برای سركشی از فامیل و دوستان اختصاص می‌داد و به صله رحم سفارش می‌كرد. وقت زیادی را به خواندن قرآن و نماز و ادعیه اختصاص می‌داد.حضور فعال و مستمر در نماز جمعه داشت.

خواهرش می‌گوید: «رفتارش هم الهی بود، در اولین برخورد انسان را شیفته آن حالات خود می‌كرد. نماز را با حضور قلب می‌خواند و سجده‌های طولانی داشت. مدت‌ها سربه سجده می‌گذاشت و در درگاه خدا ضجه می‌زد. همیشه نماز را در مسجد و به جماعت می‌خواند و همیشه با وضو بود نمازهای نافله‌ و مستحبی را به جا می‌آورد و نماز شبش هیچ‌گاه ترك نمی‌شد. بیشتر وقت‌ها در نیمه‌های شب متوجه ایشان می‌شدیم كه روی پشت‌بام از عبادت زیاد و راز و نیاز با خدا از خودبی‌خود می‌شد و با صدای بلند گریه می‌كرد.»

آقای شكوری، همرزمش، می‌گوید: «با این كه جثه كوچكی داشت ورزیده بود. كارهای جالبی در رابطه با آموزش نظامی انجام می‌داد. بیش از آن‌چه كه در توانش باشد همه كارها را انجام می‌داد. عملیاتی كه پیش می‌آمد كمال آرزویش حضور در جبهه و عملیات بود. یادم نمی‌رود عملیات رمضان بود. شب در بنادك برای احیا رفته بودیم. نزدیك اذان صبح رادیو اعلام كرد كه عملیات رمضان در منطقه شلمچه شروع شده. افسوس می‌خورد و می‌گفت: هنوز توفیق و لیاقتی كه در میدان نبرد باشم را در جمع رزمندگان ندارم.

اخلاص، تقوی، پاكدامنی و امانت‌داری محمدحسین موجب شد كه در مسئولیت‌های مهمی چون حفاظت اطلاعات، حفاظت از نماز جمعه و امور پرسنلی پاسداران خدمت نماید. همیشه به عنوان یك پاسدار نمونه و الگو در جمع دوستان مطرح بود.

خواهرش می‌گوید: «در پشت جبهه بطور مستمر در پایگاه شركت داشت و به پایگاه‌های مختلف محلات سركشی می‌كرد و تذكرات لازم را می‌داد. به خانواده شهدا سركشی می‌كرد، حتی گروهی برای این كار تشكیل داده بود. در برپایی نمایشگاه‌هایی كه به مناسبت‌های مختلف به خصوص هفته دفاع مقدس برپا می‌شد، شركت فعال داشت.»

برادر كلانتری می‌گوید: «از سال 1361 در جبهه با ایشان آشنا شدم. او یك اسوه بود. در بیابان‌های داغ كوشك گاهی تا یك ساعت پس از نماز جماعت به دعا و نیایش مشغول بود. او برای تذكر به خویش داخل كلاه خودش حدیثی از امام جعفرصادق(ع) نوشته بود و آن را همیشه مدنظر داشت كه در آن حدیث امام معصوم(ع) می‌فرماید: «كونوا لنازینا و لاتكونوا علینا شینا» یعنی برای ما مایه عزت و افتخار باشید و موجب سرافكندگی نباشید روابط صمیمی با نیروهای تحت امر خویش داشت.»

آقای هدایتی هم می‌گوید: «فرمانده‌ای وظیفه‌شناس و پركار بود و رفتار بسیار صمیمی با نیروهای تحت امر خود داشت. او عاشق نماز و شهادت بود. خیلی با استقامت بود و همیشه به عنوان عمل كننده، خودش در جلو بود و بقیه پشت‌سرش می‌رفتند.»

هم‌رزمش، آقای دهقان اشكذری، هم می‌گوید: «در برابر مشكلات صبور بود و ذكر خدا را می‌گفت. فكر كرده و مشورت می‌كرد. نسبت به غیبت‌كردن حساس بود. در رابطه با خط ولایت و رهبری خیلی سفارش می‌كرد. شجاعت و تواضع ایشان زبان‌زد بود.»

بیشتر از همه از منافقین و افرادی كه بر ضد ولایت بودند بدش می‌آمد و سعی داشت با دلیل و برهان آن‌ها را روشن نماید. از جمع‌آوری مال دنیا بسیار رویگردان بود. درآمد اندكی كه داشت هم را می‌بخشید و می‌گفت: «از مال دنیا هیچ نمی‌خواهم.

خواهرش می‌گوید: «در زمانی كه در جبهه بود با نامه‌های خود ما را برای شهادت خود آماده می‌نمود و همیشه دعای اللهم ارزقنی توفیق شهادة فی سبیلك را می‌خواند. زمانی كه در یزد بود گاهی به شوخی در خانه به من و مادرم می‌گفت: شما به عنوان مادرشهید و خواهر شهید چه پیامی برای مردم دارید؟ برادرم محمدحسین خواب دیده بود كه به همراه چند نفر از دوستانش به معراج شهدا رفته‌اند و در آن‌جا آنها قرآن می‌خواندند. به همراهان خود می‌گوید: ببینید شهدا قرآن می‌خوانند؟ آن‌ها نگاه می‌كردند ولی چیزی نمی‌دیدند. وقتی محمدحسین این خواب را برای یكی از علماء تعریف می‌كند در تعبیر آن می‌گوید كه شما شهید می‌شوی.»

سفارش می‌كرد: «عبادت كنید و در خودسازی خود بكوشید.» به قرائت قرآن تاكید زیادی داشت و در تزكیه نفس خود بكوشید و هر كاری را فقط برای رضای خدا انجام دهید.

وی مدت چهار سال در صحنه نبرد حضور داشت و با مسئولیت معاون گردان انجام وظیفه نمود و دودفعه هم مجروح شد.

شهید در عملیات‌های: خیبر، عملیات در منطقه‌های زید، خیبر، عمیات والفجر هشت  و قبل از عملیات بدر- كه فرمانده گردان بود-و در عملیات محرم در منطقه دهلران حضور داشت.

آقای شكوری می‌گوید: شب قبل از عملیات قرار نبود در عملیات شركت كند و به عنوان گردان خط شكن باشد و گروهان آن‌ها بعد از عملیات به قسمت خط مقدم برود برای نگهبانی پدافند. منتهی به اصرار زیاد تقاضا می‌كند كه مستقیماً شركت كند و با مسئولیت معاون گردان بعد از یك مدتی كه پیش‌روی می‌كند تركش می‌خورد. او را به بیمارستان طالقانی آبادان انتقال می‌دهند و بر اثر خونر‌یزی به شهادت می‌رسد. اولین نفری بودم كه جنازه ایشان را دیدم. تركش درست زیر گلویش را بریده بود و اقتدایی كه ایشان به حضرت سیدالشهداء داشت، این شكل شهادت برایم خیلی تعجب‌آور بود.»

سرانجام در تاریخ 21 بهمن 1364 در عملیات والفجر هشت در منطقه جنوب (ام‌الرصاص) بر اثر اصابت تركش به سر وشانه به شهادت رسید.

شهید در قسمتی از وصیت‌نامه خود نوشته است: «خدایا، تو می‌دانی كه من فقط برای رضای تو و به فرمان امام خمینی عزیز از جانم وبرای اسلام قدم به جبهه گذاشته‌ام. خدایا، تو را سپاس می‌گویم كه بر من منت‌گذاردی و این لیاقت و فوز عظیم را نصیبم كردی.

ای امت محمدی(ص)، روحانیت را از خود جدا نكنید. آنها را در قلب خود چنان جای دهید كه حتی كوچكترین صدمه‌ای نخورند.

ای مردم، بی‌تفاوت نباشید، حضور خود را در صحنه حفظ كنید. هر كس به هر اندازه‌ای كه می‌تواند خدمت كند در این راه از هیچ كس نهراسید، به جز از خدا، چون غیر خدا ترسیدن شریك قائل شدن است. هر چه نیرو دارید به كار گیرید، چه مادی چه معنوی. مصداق آیه 59 سوره انفال: ای امت مبارزه، این زمان، زمان دیگری است باید اسلام در دنیا مسلط شود.

سرانجام پیكر مطهرش را در خلدبرین یزد به خاك سپردند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده