زندگی نامه شهید "ولی الله عطایی" منتشر شد!
پنجم خرداد 1342، در روســتاي قزقاپان تابعه شهرستان تکاب چشــم به جهان گشود. پدرش حسن، کارمند صنایع دفاع ملی بود و مادرش مدینه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایي درس خواند. آهنگر و جوشــکار بود. به عنوان بسیجي در جبهه حضور یافت. پنجم بهمن 1361 با ســمت دیده بان در قصرشیرین توسط نیروهاي عراقي بر اثر اصابت ترکش خمپاره شــهید شد. مزار او در بهشــت زهرای شهرستان تهران واقع است.
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ از تولد تا شهادت:

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود فراوان بر رهبر عظیم الشان حضرت امام خمینی روحی فدا و تمامی شهدای گرانقدر انقلاب اسلامیمان و ملت شهید پرور و قهرمان ایران

زندگینامه شهید ولی الله عطائی را شرح میدهم:

شهید ولی الله عطائی در سال 1342 دیده به جها گشود. در سن 7 سالگی وارد دبستان شد و با نمرات خوب و رضایت اولیاء دبستان را در سال 1348 به پایان رساند. سال 1350 کلاس دوم متوسطه را به پایان رساند و در دوره طاغوت هم امام را دوست داشت و کتاب اسلامی و همچنین کتاب امام خمینی را می خواند.

روزها در چاپخانه کار می کرد و شبها به مدرسه می رفت و در سال 1358 از چاپخانه بیرون آمد او گفت در چاپخانه کتاب مجاهدین خلق چاپ می کنند و من دیگر به آن جا نمی روم و ترک تحصیل کرد و بعد رفت بسیج و 3 سال بود که افتخاری در بسیج شرکت می کرد و روزها در جای دیگر کار می کرد و شبها به نگهبانی می پرداخت .

او پسر شجاع و فعال بود و در راه اسلام و برای میهن کار می کرد و اسلام و انقلاب را دوست می داشت و پرهیزگار و درستکار بود و دوستان خود را به دین اسلام دعوت می کرد و از نظر اخلاق و ایمان در خانه برایمان یک آموزگار بود. سال 1361 اردیبهشت ماه به حوزه رفت تا خود را به سربازی معرفی کند. ولی آنها گفته بودند برو و 4 ماه دیگر بیا و او آمد و به پدرم گفت پدر جان من می خواهم به جبهه بروم. سال 1361 در ماه رمضان با عزمی راسخ و توکل به خدای تبارک و تعالی و به دعوت امام لبیک گفتند و راهی جبهه نور علیه ظلمت شدند. سال 1361 در ماه محرم به مرخصی آمد و پرونده که از حوزه داده بودند ببرد و گفت پدر جان من پرونده ها را به جبهه می برم که به سربازی بنویسم اگر نوشتند که نوشتند ولی اگر ننویسند هر موقع که جنگ تمام شد می آیم و به سربازی می روم. اگر شهید شدم که چه بهتر و اگر زنده ماندم که می آیم و می روم سربازی چه بهتر که من شهید بشوم.

حالا که من خواهر برزگ شهید ولی الله عطائی هستم من می خواهم راه برادرم را
ادامه دهم دعا همیشگی او این بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار .

حال از پدر این شهید می شنویم:

من خدا را شکر می کنم که چنین فرزند داشتم و تقدیم جامعه کردم. آری پسر من یکی نبود ، 7 بچه بود او خیلی عزیز بود. من خیلی خوشحال هستم که چنین پسر داشتم و به فرمان امام و در راه خدا دادم . او یک پسر بود که در این دنیا تنها بود و هر چه کار می کرد پول ها را به من می داد. من خودم به او خرجی میدادم او خودش از پول خودش برنمی داشت می آورد و می گفت شما پدر جان بزگتر هستید ای کاش که بدن من سالم بود تا به جبهه می رفتم .

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده