انقلابى كه هزاران جوان مانند من دست از جهان و خانواده شان كشيده اند تا آن را همانند نهال نو به بار بنشانند.
وصیت نامه

نوید شاهد البرز؛ شهید «علی جان خراسانی» در سال 1344، در یک خانواده مستضعف در شهرستان محلات دیده به جهان گشود. هنوز دو سال بیشتر از تولدش نگذشته بود که خانواده اش به شهرستان کرج مهاجرت نمودند و در یکی از روستاهای اطراف کرج به نام چهار دانگه اقامت گزیدند. او در سن هفت سالگی والدینش را جهت فراگیری علم و معرفت به مدرسه فرستادند تحصیلات ابتدائی را با موفقیت پشت سر گذاشت ولی به دلیل اینکه احساس میکرد والدینش با سختی و مشقت فراوان و کشت و زرع به روی زمین اجاره ای امرا معاش می نمایند و نان بخور و نمیری را فراهم میسازند سخت رنجیده خاطر شد و به همین جهت ترک تحصیل نموده و با کمک پدر خود در کارهای کشاورزی جهت تامین بخشی از مخارج خانواده شرکت جست. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در بسیج فعالیت می کرد و با گروهکهای ضد انقلاب سر سختانه مخالف بود با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران خدمت سربازی را شروع کرد و او پس از تلاش فراوان بلاخره خود را به جبهه های حق علیه باطل رسانید و در کنار کفر ستیزان اسلام مشغول جنگ و جهاد با فریب خوردگان بعثی پرداخت و هر گاه که چند روز به مرخصی می آمد هنوز ایام مرخصی اش تمام نشدهه به جبهه باز می گشت آری او که ماهها در جبهه های حق علیه باطل با کفار جنگ و نبرد کرده بود سرانجام در عملیات کفر ستیزان اسلام در جزیزه مجنون با اصابت ترکش خمپاره در تاریخ بیست و دوم اسفند ماه 63 به شهادت رسید.

مادر شهید می گوید: بار آخر که به مرخصی آمد پس از سرکشی به خانواده به زیارت امام هشتم (ع) رفت و در بازگشت با همه خداحافظی نمود و به من گفت: من این بار شهید می شوم و رفت و به آرزویش رسید.

وصیت نامه شهید«علیجان خراسانی» را در ادامه می خوانید:

بسم الله الرحمن الرحيم

سلامى گرم از آن‌سوى وطن به شما خانواده عزيز مى كنم و اميدوارم كه حال همگى خوب باشد كه ما فقط به خاطر حق شما مى جنگيم و انتظار داريم كه شما با روحيه بالا از پشت جبهه ما را حمايت كنيد. به هر حال بعد از اين مقدمه چنين كوتاه به اصل موضوع مى پردازم ابتدا كلامم را خطاب به مادر عزيزم كه همچون جان دوستش دارم آغاز مى كنم.

مادر جان! ممكن است اين نامه را هنگامى بخوانى كه اثرى از من در اين دنيا نباشد اما دلم مى خواهد اگر اشكى از چشمان با محبتت فرو مى ريزد، اشك شوق باشد نه اشك حسرت و ناراحتى چرا كه من در راه وطن و انقلاب جانم را فدا مى كنم. انقلابى كه هزاران جوان مانند من دست از جهان و خانواده شان كشيده اند تا آن را همانند نهال نو به بار بنشانند. انقلابى كه هر چه داريم از آن داريم البته اگر سعادت آن را داشته باشيم كه بدين فيض الهى نائل شويم. بعد از اين سخنانم به پدر زحمتكشم مى گويم كه پدر جان من هنگامى اين نامه را مى نويسم كه تا شروع عمليات زمان زيادى باقى نمانده است و من از آينده مبهمى كه پيش رو دارم، هيچ اطلاعى ندارم و شايد هرگز نتوانم بار ديگر شما را ديده و بوسه بر آن دستان زحمتكش بزنم و بعد به خواهران و برادران عزيزم به عنوان يك برادر كوچكتر نصيحت مى كنم كه خواهرم حجابت را و برادرم نگاهت را حفظ كن چرا كه ايران اسلامى به پاكى شما عزيزان نياز دارد و تنها خواهشى كه اين برادر حقير از شما دارم اين است كه همواره احترام پدر و مادر را حفظ كنيد و اسباب ناراحتى آنها را فراهم نكنيد. خوب عزيزان وقت تنگ است و بايد خود را براى شروع عمليات آماده كنم پس از همگى شما خداحافظى مى كنم و طلب بخشش از شما بزرگواران را دارم. والسلام


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده